السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللهِ
أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ،
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ، أ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ
سلام بر تو ای ابا عبداللّه سلام
سلام بر على اکبر،
سلام بر آن شیر خوار کوچک،
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابآنها...
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تو
راز فصل ها را می دانی
وقتی پائیز؛
آهنگ رنگ رنگ موهایت.
تابستان؛
التهاب سرخ لبانت.
زمستان؛
سپیدی شانه های برفی ات.
و بهار؛
قرار با اطلسی ها
در مردمک چشمان توست...
شهید سیدمصطفی موسوی 🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛
سنگر مسجد و نماز جمعه را خالی نكنيد زيرا اگر خالی كرديد منافقين و كفار، اين سنگرها را پر میكنند و وای بر حالمان در آن روز كه چنين شود و جواب خون شهدا را چه خواهيد دهيد.
پدران محترم از رفتن فرزندانشان به جبهه و شركت در امور اسلامی جلوگيری نكنند.
در ارگانهای انقلابی(جهاد سازندگی، سپاه پاسداران انقلاب، بسيج) شركت كنيد و خود را برای جنگ نهایی آمريكا و اسرائيل آماده سازيد.
از برادران همكلاس و دانشآموزان محترم میخواهم كه بيتالمال مسلمين را ضايع نكنيد و در هدفی كه داريد كوشا باشيد كه شما پشت گرمی برای جبههها هستيد.
شهید مهدی نمدی زواره🌷
ولادت: ۱۳۴۲/۹/۲، زوارهِ اصفهان
شهادت: ۱۳۶۲/۸/۱۸، عملیات محرم، منطقه عملیاتی عینخوش
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 6⃣7⃣ سعی میکرد خیلی خوشتیپ نگردد. میترسید
قسمتهای ۷۶ تا ۸۰ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 1⃣8⃣
تا سربازیاش در دزفول تمام شد، زنگ زد به من و گفت:
« میخوام بریم یک سفر معنوی معرفتی. »
گفتم:
« کجا »
گفت:
« از دزفول میریم قم، بعد هم مشهد. »
تا قبول کردم، گفت:
« دمت گرم! »
همیشه که ذوق میکرد چشمهایش گرد و قلمبه میشد و میگفت:" دمت گرم!"
رفتم دزفول. ساعت دَه صبح سوار اتوبوس شدیم به سمت قم. یک زیارت چند ساعته و باز نشستیم در اتوبوس و راهی مشهد شدیم. وقتی رسیدیم، گفت:
« اول بریم غسل زیارت کنیم. »
رفتیم حمام عمومی. از نزدیک حرم خیلی آرام قدم برمیداشت. اصلاً به فکر خرید نبود؛ فقط زیارت. کل ادعیه را خواندیم به لطف محسن. میخواستم از زیرش در بروم؛ میگفت:
« بشین بخونیم! »
تمام سفر، خانه به دوش بودیم. کل وسیلهمان توی یک ساک دستی بود. هرجا جور میشد، میخوابیدیم : داخل حرم، حسینیه، یا حتی پارک. برای این سفر پول نداشتم. همه هزینهها را خودش تنهایی حساب کرد. مدام میگفت:
« دوست دارم با هم یک سفر معنوی رفته باشیم. »
افتاد به فکر کار. میگفت:
« کارمون هم باید جوری باشه که خودمون رو وقف امام زمان کنیم، اون هم از راه کار فرهنگی. »
مدتی رفت " کتاب شهر ". بعد هم که ازدواج کردو یک دفعه شنیدم رفته سپاه. لحظهی عقدش به گریه افتادم. من را کنار کشید و گفت:
« گریه نکن، منم گریهام میگیره.. »
کم.کم از هم بیخبر شدیم. کم و بیش در فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم.
یکی از رفقا زنگ زد و گفت:
« شنیدی محسن اسیر شده؟! »
باورم نشد. محسنی که من میشناختم خیلی تیز و زرنگ بود. محال بود به این سادگی دست دشمن بیفتد. مدام گریه میکردم. علیرضایی که همیشه مثل یک کوه پشت محسن بود، این بار پشتش را خالی کرد. سرش را بریدند و من آن لحظه پیشش نبودم که از او دفاع کنم و این خُردم کرد.
🗣 راوی: دوست شهید (علیرضا محمدرضایی)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 2⃣8⃣
محسن همتیها
دوست شهید
میخواستیم جیم بزنیم به هوای کباب خوردن. چهارشنبهها، زنگ تفریح سوم این فکرها به سرمان هجوم میآورد. دوربینها چهارچشمی ما را میپایدند. میرفت داخل دفتر مدرسه با مدیر گرم میگرفت. هر دفعه زاویه دید یکی از مانیتورها را زیر نظر میگرفت. آخر، راه دررو را کشف کرد. از زاویهای از در حیاط میزدیم بیرون که گوش مدیر تر نشود. یک هفته من پول کباب را حساب میکردم، یک هفته محسن.
دوتایی متولد هفتاد بودیم. دوتایی هم در هنرستان شهدای فرهنگی، برق صنعتی میخواندیم. او یک سال جلوتر بود؛ چون من نیمهی دوم سال دنیا آمده بودم. همیشه میگفت:
« نمیدونم چرا، اما بین بچهها تو رو بیشتر از همه دوست دارم. »
جانشینِ مسئول بسیج بود. سالی که فارغالتحصیل شد، من را جای خودش به بسیج معرفی کرد و رفت.
با اینکه یک سال پشت کنکور ماند، باز نتوانستم بهش برسم. او سال دوم دانشگاه قبول شد و همین اتفاق برای من تکرار شد. من هم سال دوم قبول شدم؛ از قضا همان دانشگاه علویجه.
گاهی محسن هماهنگ میکرد در ساعات خالی بین کلاسها، برویم امامزاده نزدیک دانشگاه. اگر ظهر بود، کنار چشمه ناهار میخوردیم .عصرها هم با میوه و تنقلات میگذراندیم. شده بود یک پا مدیر کاروان. به بچهها زمان میداد که چه ساعتی حرکت است، چند دقیقه توی امامزاده زیارت کنند و کِی ناهار خورده پای مینیبوس ایستاده باشند.
این مدیریت را در مسیر نجفآباد به دانشگاه هم نشان میداد. قبل از طلوع آفتاب راه میافتادیم. یا مداحی پخش میکرد یا زیارت عاشورا میخواند. میخواست هرطور شده، بچهها را بینالطلوعین بیدار نگه دارد. روزهایی که محسن کلاس نداشت، افرادی کاره مینیبوس میشدند که با آهنگ و ترانه صفا میکردند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 3⃣8⃣
سر حجاب دخترها شوخی نداشت. مدام امرونهی میکرد. در دانشگاه هم یک پا حراست بود برای خودش. اوایل قانونی پیش میرفت و خلافها را به گوش حراست میرساند. وقتی دید از آنها بخاری بلند نمیشود، خودش دست به کار شد. دمِ بوفه پسری با لیوان چای افتاده بود پشت سر دختری و متلک میپراند. نرمنرم جلو رفت و خودش را نشان داد که آن پسر خجالت بکشد. افاقه نکرد. رفت جلو و دستش را انداخت دورِ گردن آن پسر. من از دور هوای کار را داشتم. اول رفاقتی جلو رفت. از حالت چهرهشان متوجه میشدم که طرف کوتاه بیا نیست. محسن همانطور مسیر را کشاند سمت فضای باز پشت ساختمان دانشکده. تا پیچید یقهاش را چسبید و کوباندش به دیوار. دست به یقه شدند. یکی محسن میزد، یکی آن پسره. طبق هماهنگی قبلی، خودم را رساندم به محسن و درست و حسابی گوشمالیاش دادیم.
ریاضی و فیزیک شده بود آینه دق. حسابی لنگ میزدم. در اوج بیپولی رفتم کلاس خصوصی. نمیدانم از کجا به گوشش رسیده بود. بهش برخورده بود:
« تا من هستم چرا کلاس خصوصی؟! »
خبر داشتم گاهی جای استاد میرود سر کلاس سال پایینیها و تدریس میکند. شنیده بودم جزوههای شسته رفتهای دارد و نزدیک امتحان صف میکشند برای کپی گرفتن. حتی خبرش پیچیده بود که به همه جزوه میدهد، الّا دخترهای بیحجاب.
افتاد به تلاش و تقلا. مدتی در کتابخانه زهراییه و مدتی گوشه دنج اتاقش؛ اتاقی که بوی جنگ و جبهه میداد؛ بویی که نمیشناختم، ولی حسش میکردم. دورتادور اتاقش چفیههایی لوزی لوزی زده بود با عکس شهید کاظمی.
🗣 راوی: دوست شهید ( محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 4⃣8⃣
وسط ایکس و ایگرگ و مشتق و انتگرال، گاهی حواسم میرفت پیش آن مشت خاکی که میگفت از شلمچه آورده. حواسم میرفت پیش پلاک و سربندها. دلم میخواست زود جوابها را پیدا کند تا بوی مشکش را بکشم ته ریهام.
موقع خداحافظی وقتی دست میکشیدم به کتابهای داخل قفسه کتابخانهاش، من را شریک میکرد در طعم آنها. کتابهای دفاع مقدس و بعضی رمانها.
از رضا امیرخانی حرف میزد که یک رمان دارد، محشر. اسم جالبی هم داشت: " منِ او. "
برای پروژهی کارآموزیاش افتاد به نذر و چله. گیر بد استادی افتاد؛ همان که همهی دانشجوها ازش فراری بودند. چارهای نداشت. آن ترم فقط همان استاد آن درس را ارائه میداد. از بین سی و پنج نفر، پنج نفرشان نمره قبولی آوردند که یکیشان محسن بود. میخندید:
« خودم قبول نشدم .نذر بود که من رو ساخت. »
انگار با همین نذر و چلهها زنده بود. از خودش شنیدم که دانشگاه را هم به زور همین چله بستنها قبول شده. ختمهای صلوات و زیارت عاشورا، این نذرها در خانواده محسن خیلی رواج شد. هر وقت جایی کارم گیر میافتاد، میگفتم:
« محسن به مادرت بگو برام نذر کنه. »
در کنار درس، برق کشی ساختمان میکرد. مدتی به عنوان شاگرد رفتم کمک دستش. خوش بودیم با هم. حین کار، بی هوا از پشت، یک لیوان آب میپاشید توی یقهام یا در حال خودم بودم که پایه نردبان را تکان میداد. من هم به نوبهی خودم تلافیاش را سرش درمیآوردم.
🗣 راوی: دوست شهید ( محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 5⃣8⃣
گاهی آببازیها به حیاط میکشید و دست به شیلنگ شدن. با همهی این شوخیها، روی فحش و حرف زشت حساس بود؛ حتی کلماتی مثل بیشعور، سریع جبهه میگرفت:
« این طوری به جای خوبی نمیرسی! »
زیاد این جمله را تکرار میکرد. مرام میگذاشت و خیلی وقتها بیشتر از خودش به من دستمزد میداد یا جدا از آن، برایم از صاحبخانه انعام میگرفت.
پول نداشت کارت ویزیت چاپ کند. نشسته بود روی مقوا اسم و شمارهاش را نوشته بود. در کوچهها گشت میزدیم و کارتش را میانداختیم داخل خانههای دیوارکشی شده و آماده برق کشی. خوب هم جواب داد. زنگ میزدند و سفارش کار میدادند.
یک قلک سفالی داشت حدود نیم متر. بخشی از دریافتیهایش را میانداخت آن تو. هربار ازش میپرسیدم:
« این پولها را چرا پسانداز میکنی؟ »
میگفت:
« برای روز مبادا. »
هیچوقت هم از روز مبادایش باخبر نشدم. این قلک شده بود سوژه خندهمان. خودش با قلم مو روی شکم قلک " و ان یکاد " نوشته بود. رنگها شره کرده بود و خیلی بیریخت از آب درآمده بود. بهش میگفتم:
« لااقل میدادی یه خطاط برات مینوشت! »
فوق دیپلمش را که گرفت، خط کشید دور درس و رفت پی کار و کاسبی. سرش به برقکشی ساختمان گرم بود. من افتادم به ادامه تحصیل و ارتباطمان کم رنگ شد. در این حد که هفتهای یکی دو بار پیامکی از هم احوالی میپرسیدیم.
سال ۸۸ پایم به موسسه شهیدکاظمی باز شد. مسئول موسسه به من مُحوّل کرد که زنگ بزنم به تعدادی از ورودیهای سال ۸۵ ببینم چرا ارتباطشان را با موسسه قطع کردهاند. لیست را برانداز کردم. همان اول اسم محسن حججی پرید جلوی چشمم. بیمعطلی شمارهاش را گرفتم. گفت فعلاً چسبیده است به کار و وقت ندارد. دست از سرش برنداشتم. دوباره زنگ زدم و در پارک لاله قرار گذاشتم که ببینمش. دو سه شب حسابی رفتم روی مخش که بیا، ضرر نمیکنی و حیف فضای موسسه است که ازش دور باشی. با پافشاریهای من برگشت.
🗣 راوی: دوست شهید ( محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۴ آبان سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " #صالح_حسن_زاده "، " #جلیل_خادمی "، " #بهزاد_سیفی " و " #محمدرضا_ابراهیمی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۲۴ آبان سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج):
🌷شهید مدافع حرم بهزاد سیفی
🌷شهید مدافع حرم جلیل خادمی
🌷شهید مدافع حرم صالح حسن زاده
🌷شهید مدافع حرم محمدرضا ابراهیمی
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #صالح_حسن_زاده
♨️نماز اول وقت در جبههها
🎙راوے: یکیازفرماندهانحشدالشعبی
🌻طیّ مدتزمانی که در خدمت شیخصالح بودیم، مرا تحت تأثیر رفتار متواضعانه خود قرار داد. هیچگاه نمازش به تأخیر نمیافتاد؛ حتی در زمان عملیاتهایی که ممکن بود هرلحظه شهید شود، باز هم نمازش را اوّل وقت میخواند.
🌻با آنکه کمتر از همرزمانش آموزش نظامی دیده بود اما در بیشتر عملیاتها در صف اول نیروها بود. هنگام استراحت در مقرّ نیروها، لحظهای از تلاوت قرآن و دعا غافل نمیشد. در شب آخر عملیات، معنویّت عجیبی به نیروها القا کرد. گویا عاشورای دیگری در راه بود. انگار ندا آمده بود که در یکی از این عملیاتها شهید میشوی و تا میتوانی برای آخرتت توشه بردار.
🌸
🌸🌼
🌸🌼🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
فاطمه به۲سالگی که رسید،قصد داشتم جشن تولدبرایش بگیرم اما زخم زبانهایی از اطراف به گوشم رسید. تصمیم گرفتم تولد ۲سالگی را همانند سال پیش با جمع۴ نفری درکنار مزار جلیل بگیرم.خیلی دلم گرفته بود.
به گلزار شهدا رفتم خودم را روی سنگ مزار انداختم و گفتم: تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم برایم شاد کردن دل فاطمه مهمه وهدایای مردم برایم اصلا مهم نیست. خیلی گریه کردم و به او گفتم:روز تولد فاطمه کیک میخرم و به خانه میروم و تو باید به خانه بیایی.روز بعددر بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد. جواب دادم.
گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان درهر زمانیکه خواستید.
از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمیدیدم.
یک روزه تمام وسایل راجمع کردم و روز بعد حرکت کردیم.ازهیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.
زمانیکه به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه ۴شنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه(س)را تزیین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند.شروع ۳سالگی فاطمه درکنار۳ ساله امام حسین ع یک آرزوی بزرگی برایم بود
🌷شهید #جلیل_خادمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰مولی امیرالمؤمنین علیه السلام:
أعلَمُ النّاسِ بِاللّه ِ أكثَرُهُم لَهُ مَسألَةً .
🔴داناترين مردم به خدا، پرخواهش ترين آنها از اوست.
📚غرر الحكم : 3260.
#حدیث_روز
🕊۲۴ ابان ماه، سالروز شهادت شهید #جاویدالاثر مدافع حرم حجت الاسلام و المسلمین #صالح_حسن_زاده...
اغتشاشگران #عمامهای را می اندازند
که قبل آنها داعش انداخته
آن هم، از سر شیر #مردانی که با پشت پا زدن به همهی زیباهای دنیا و دلبستگی هایش
رخت رزم پوشیدند و از شما #دفاع کردند
و حتی پیکرشان بازنگشت....
🌷هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه و صلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#خاطرات_شهدا
با بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم؛
در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به بهزاد گفتم: یک ماشین دنبال ماست؛ بهزاد کنار زد و به سراغ راننده رفت؛ من هم به دنبالش رفتم.
یک مرد بسیار محترمی بود و با کمال محبت و احترام، درخواست مبلغی کرد
و گفت همه کارتهایش را در منزل جاگذاشته و برای بنزین پول کم دارد
راننده گفت: همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم؟به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم
بهزاد آن مبلغ مدّ نظر را داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد،
بهزاد قبول نکرد و گفت:
به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این مبلغ را دادم💚
مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما "یا زهــــرا" نوشته بود، به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت
هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز بهزاد را
فراموش نمیکنم. پسرم با وجودی که مستأجر بود و حقوق کمی داشت،
اما هر وقت به روستا میآمد،
مقداری پول به من میداد تا بین زنان بیسرپرست روستا تقسیم کنم❤️
💠راوے: مادر شهید #بهزاد_سیفی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهدا در قهقهه مستانه شان
و در شـادی وصلشـان
عند ربهم یرزقوننـد ...
#پاسدار_شهید_بهزاد_سیفی
#اولین_شهیدمدافعحرم_ممسنی
#شهادت_بیجی_عراق۱۳۹۴
#سالروز_شهـادت🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فرازی_از_وصیت_نامہ :
من به عنوان سرباز کوچک ولایت،
وظیفه خود میدانم هرچند قدم کوچک
در این راه بردارم و از حریم ائمه دفاع کنم
و ننشینم برای تکه نانی، به اسلام و انقلاب و
راه امام عزیز که غیر از سعادت و خوشبینی
برای مردم چیزی نمیخواست، نق بزنم...
از فرزندانم میخواهم
که در هر کجا که خدمت میکنند،
چه در منزل و چه در خدمت به مردم،
فقط برای خدا کار کنند نه برای دیده شدن؛
که اگر خدا ببیند همه میبینند و اگر خدا
نبیند هیچ کس نمیبیند...
#شهید_حاجمحمدرضا_ابراهیمی
#جانبـاز_دفاع_مقدس
#سردار_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤫❌ هیسسس‼️ فقط خانمها ببینند
⛔️ محتوای این کلیپ ممکن است موجب شکلگیری جنبشهای #مردانه علیه اسلام و جمهوریاسلامی شود!
🖌محمد جوانی
#زن_زندگی_آگاهی
#پویش_حجاب_فاطمے
دیده
از دیدار تو💚
خوشتر تماشایی😌
نیافت✋
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دَرهَیاهویِ دنیایی پٌـرازجمعیٺ
سَلٰام بَـراوکہ جـایَش، هَمہ جـٰاخـٰالۍاست..!
اَللّٰھُم؏َـجَلَ لَوِلیِّڪَ الفَࢪَجِ💚
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم