در لحظهی خندیدن خورشید، سرم را دادم
تا چشمِ حرامیان بچرخید، سرم را دادم
بر سفرهیِ سالارِ شهیدان که نشستم با ذوق
چون حضرت آقا، مرا دید، سرم را دادم
#زیرتیغ
خاطراتی از شهید محسن حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #زیرتیغ قسمت 6⃣5⃣ من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب کر
قسمتهای ۵۶ تا ۶۰ کتاب جذاب زیر تیغ
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 1⃣6⃣
سال ۸۸ که از طرف مؤسسه به اردوی راهیان نور رفته بودیم، مصادف شده بود با روز عرفه و شهادت حاج احمدکاظمی. من و محسن معنویتمان رگ کرده بود و حسابی حس گرفته بودیم. توی شلمچه کنار هم نشسته بودیم و به هم میگفتیم، این وضع زندگی ما نیست خیلی کار خرابی میکنیم باید بریم سمت توبه و کاری کنیم که از این حس و حال بیرون نیایم. حالا که اومدیم اینجا باید آدم برگردیم. گفت:
« آقا بیا یه کاری بکنیم. »
گفتم:
« چی کار؟ »
گفت:
« بالاخره ما با هم رفیق هستیم. بیا از این به بعد هوای همدیگه رو داشته باشیم. »
گفتم:
« چطور؟ »
گفت:
« اگه یه وقت من حواسم نبود و کار خطایی کردم تو به من تذکر بده، اگر هم تو حواست نبود، من به تو تذکر میدم. یه طوری هم باشه که کسی نفهمه. خودمون بدونیم و خودمون. نشونمون هم باشه این انگشت کجهی تو. »
یکی از انگشتهای دست من در جریان مسابقات فوتبالی که مؤسسه گذاشته بود شکست و چون دنبال گچ گرفتنش نرفتم، به حالت خم جوش خورد و کمی کج است. محسن این انگشتم را علامت قرار داد و گفت:
« هر وقت تو انگشتت رو به من نشون دادی من میفهمم دارم به جاده خاکی میزنم. هر وقت هم من انگشتم رو کج کردم تو بدون که اوضات خیته و حواست رو جمع کن. »
مواردی پیش میآمد که به همدیگر انگشت نشان میدادیم.
🗣 راوی: جهانگیری (دوستشهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 2⃣6⃣
نه اینکه بگویم محسن آدم غیر مذهبیای بود، نه؛ اتفاقاً خیلی هم عاشق اهلبیت (صلواتاللهعلیهم) بود؛ اما از وقتی که پایش به "مؤسسه شهید کاظمی" باز شد و بعد هم به سپاه رفت، تیپش، فکرش، عقایدش صدوهشتاد درجه با قبل متفاوت شد.
🗣 راوی: موسیعرب (دوستشهید)
من و محسن با هم داداش صیغهای بودیم. یک بار محسن گفت:
« دوست دارم قیافهام شبیه قیافهی حاج احمد بشه. »
منظورش شهید کاظمی بود. اولین کاری که کردیم این بود که با هم عهد بستیم از این به بعد ریش و سبیلهایمان را نزنیم. شلوار پارچهای بپوشیم. پیراهنمان را هم روی شلوار بیندازیم. اوایل کمی سخت بود، اما بعد از مدتی تیپ ما کاملاً تغییر کرد.
محسن خیلی از کارهایش را با توسل به شهیدکاظمی پیش میبرد. عاشق او بود. وقتی میرفتیم سر مزارش صحبتهای او را گزینش میکرد، روی مقوا مینوشت تا هرکس رد میشود بخواند. از این جملهی حاج احمد خیلی خوشش میآمد که:
« سعی کنید بیشتر به خدا نزدیک شوید. هر چقدر به خدا نزدیک شوید، خدا هم بیشتر شما را دوست خواهد داشت. »
🗣 راوی: همتیها (دوستشهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 3⃣6⃣
وقتی سر قبر حاج احمد میرفتیم محسن اول مینشست یک دل سیر گریه میکرد. بعد بلند میشد سه چهار قدم میآمد عقب، دستش را میآورد بالا، احترام نظامی میگذاشت و می گفت: «حاج احمد! خیلی نوکرم! خداحافظ.
محسن سر مزار حاج احمد طوری با او صحبت و درد دل میکرد انگار دارد با برادرش حرف میزند. خیلی خودش را مدیون او میدانست. حتی یک بار که حرف پیش آمد، گفت:
« من خانمم را از حاج احمد دارم. »
او سپاه رفتنش را از حاج احمد میدانست.
🗣 راوی: حسینی (دوستشهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 4⃣6⃣
واگویه ی شهید محسن حججی با شهید احمد کاظمی
[حاج احمد] چند وقتی بود از شما یادی نکرده بودیم. البته هر روز در اردو اسمتان را میدیدیم؛ اما فقط یک اسم بود. اصلاً انگار نه انگار که با اسم شما و با اسم مؤسسه آمدیم اردو. بگذارید خودمان را توجیه کنیم.
حاجی! باور کنید درگیر کلاسها بودیم. حاجی! نیت مهم است اسم و رسم مهم نیست؛ و هزار تا دلیل دیگر.
حاج احمد! خیلی دلم گرفته. سر سفرهی شما و شهدا نشستهایم و حواسمان به شما نیست هر چند اساتید هر روز حرف از شناخت شما و شهدا میزنند.
حاجی! حواسمان دارد پرت میشود یا شاید داریم به شما عادت میکنیم؛ و چه بد دردی است درد عادت کردن! انگار یادمان رفته برای چه آمدهایم.
دوران صلح آنقدر طولانی شده است که دشمن عملیات شده اوقات فراغت زندگی ما. کار ما شده فقط شوخی و بچه بازی. هرچند ظاهرهایمان غلطانداز است و همه فکر میکنند از رزمندگان مخلص جنگ نَرمیم.
یادمان رفته که آمدیم خودمان را بسازیم. حاج احمد! یادتان هست سال ۸۵؟ راهیان؟ یک مشت بچه را که از شهید و شهادت هیچ نمیدانستند، بیبهانه جمع کردید و بردید جنوب و یادتان هست عهدنامه نوشتیم؟ اما ببخشید گمش کردیم؛ اما شما گفتید مشکلی نیست. خندیدید و دستی به شانهمان زدید و گفتید یا علی. بردیدمان عرفه، مشهد و حتی اردوی جهادی و دوباره گفتید بنویسید، نوشتههایتان را امضا میکنم. عهدنامه، مرامنامه، سوگندنامه، باز هم ببخشید. آن روزها جوهر خودکارمان سفید نوشته بود. الان به جز چند تا کاغذ سفید، چیزی نداریم؛ نه، انگار شاید اصلاً چیزی ننوشتیم.
حاج احمد شرمندهام. حرفهای حاج حسین یکتا توی مجتمع غدیر مشهد ۸۹، همهاش یادمان رفت توی شلمچه، دم غروب چقدر گریه کردیم؛ و بازیادمان رفت.
🗣 راوی: شهید حججی
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #زیرتیغ
قسمت 5⃣6⃣
واگویه ی شهید محسن حججی با شهید احمد کاظمی
حاج احمد! معذرت میخواهم! اردوی جهادی صبر ما کم بود. حرفهای مردم آن جا که با تمام مهربانی و ساده دلی بود به مزاج ما خوش نمیآمد. استقبال بچههای روستا را با داد جواب دادیم. ناشکری کردیم. به خودمان بدو بیراه گفتیم که چرا آمدیم پشت کوه؟
حاجی! حتی دیروز خودم - خیلی سریع این اتفاق افتاد، نفهمیدم چه شد - ولی وقتی از روی صندلی بلند شدم، داغ کرده بودم. مدام به خودم بدوبیراه میگفتم که محسن این چه غلطی بود کردی؟ ولی حرفهایی بود که زده شد.
و امروز توی این جمع همان جمعی که دیروز شاید با تئاتر و طنزمان ارزشهایی را به سخره گرفته بودیم. میخواهم اعتراف کنم که روحانیت و لباس شان، برایم به اندازهی چفیه مقدس است. هنوز باورم به اندازهی این حرف نرسیده که لباس روحانیت لباس پیغمبر است ولی باور دارم که به اندازهی چفیه و لباس خاکی بسیجی حرمت دارد. من، حضرت آقا امام خامنهای را به اندازهی امام عصر (عجلالله تعالیفرجهالشریف) دوست دارم و دیروز فراموش کرده بودم که امام خمینی، شهید بهشتی، مفتح، مطهری آیة الله طالقانی و هزاران هزار مبارزی که خونشان قدم به قدم و لحظه به لحظه برای حفظ این انقلاب به زمین ریخته است، روحانی بودهاند. و به راستی چقدر زود و راحت انسان مسخّر زمان میشود.
حاجی! در پیشگاه شما قسم میخورم که تمام عمرم مدافع ارزشها و آرمانهای امام و حضرت آقا باشم؛ پشتیبان ولایت فقیه و حافظ روحانیت.
حاجی! این بار به جای تمام نوشتهها میخواهم توبهنامه بنویسم. شاید این یکی دو روز باقیمانده را از دست ندهم.
🗣 راوی: شهید حججی
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به دل نگیر اگر تولد شما را تبریک نمی گویند، ذوق ولادت مادرتان غافلگیرشان کرده.💐
تولدت مبارک ،بزرگ مرد سرزمینم🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 احترام به مادر به روش شهید حججی
مخصوص شب و روز میلاد حضرت فاطمه زهرا (س)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم