eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣0⃣1⃣ مادر پس از ماه‌ها، لبخندی شیرین زد. عمه که تبسم و خوشرویی را روی صورت مادرم دید، خودمانی‌تر شد و حرف آخر را زد: « همه‌ی حرفا که زدم یه طرف این حرف هم یه طرف که، حسین پروانه رو می‌خواد. » سرانجام مادرم به حرف آمد وگفت: « شاواجی، یه جور از حسین حرف میزنی انگار نه انگار خونه یکی بودیم و بچه‌هامون با هم بزرگ شدن. من به داداشت گفتم که دو رکعت نماز حسین به دنیا می‌ارزه. » عمه صورت رنگ پریده مادرم را بوسید و با لحنی امیدوارانه پرسید: « دامُلا هم که حرفی نداره، داره؟ » مادرم گفت: « من و داداشت، حسین رو از تخم دوتا چشمامون بیشتر دوست داریم ولی پروانه هنوز سن و سالی نداره ، درسم که می‌خونه. » عمه می‌دانست که پیش کشیدن سن و سال و درس، حرف دل مادرم نیست و شاید فهمیده بود که به حرمت نظر آقام، نمی‌خواهد زودی جواب مثبت بدهد. با خوشحالی گفت: « حالا این حلقه بمونه تو دست پروانه تا دامُلا از سرویس بیاد و ایشالله عقدش کنیم. » بعد بلند شد. مرا هم بوسید و حلقه را توی دستم کرد و با مهربانی گفت: « هر چی خدا بخواد همون میشه؛ و خدا تو رو برای حسین خواسته. » من هم عمه را بوسیدم و رفتم سرمشق و درسم. آقام با عقد مخالف بود. می‌گفت: « این نشانی که گوهر آورده برای ما، مثل قسم حضرت عباسه، پروانه تا وقتی که مامانش خوب بشه، صبر می‌کنه و بعد میره خونه حسین. » حسین از انبار گمرک رفته بود و در تولید دارو کار می کرد. اما همیشه به خاطر مادرم یک پایش همدان بود. همچنان نامزد مانده بودیم که برای اولین بار حرف‌های شخصی با من زد. می‌خواست با من اتمام حجت کند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣0⃣1⃣ گفت: « پروانه خانم، خوب فکر کن، هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و ما فقط یه حلقه آوردیم، شما توی خونه دایی، خیلی راحت زندگی کردی اما اگه با من زندگی کنی، خیلی سختی می‌کشی. » حرفی نزدم و نپرسیدم چه سختی، سرم پایین بود. ادامه داد: « من رابط همدان و تهران هستم، تو یه گروه انقلابی ضد شاه کار می‌کنم. هر آن ممکنه، گیر بیفتم، یا حتی اعدام بشم. » چون و چرایی نداشتم. باز سکوت کردم و حسین سعی کرد به حرفم بیاورد. گفت: « راهی که من انتخاب کردم توش راحتی و رفاه نیست این برای شما مهم نیست؟! » یک کلمه بیشتر نگفتم: « نه » خودمانی شد و گفت: « بیخودی نیست که دایی بهت میگه سالار. » تصمیمم جدی بود. در سیمای نجیب و نورانی حسین، آینده‌ای بود که سعادت و خوشبختی من در آن موج می‌زد. ذره‌ای تردید نداشتم و مدت زیادی بود که منتظر این اتفاق بودم. چقدر دوست داشتم، آن لحظه تمام نشود. چند ماه بعد عمه و حسین اسباب‌کشی کردند و به همدان آمدند. همه فکر می‌کردند که او برای سروسامان دادن زندگی من به همدان آمده است. مامان به آقام اصرار می‌کرد که: « تا من زنده‌ام، پروانه رو بفرست سر خونه و زندگیش، حسین هم از این دربه دری نجات پیدا کنه. » بالاخره آقام قبول کرد و به عمه پیغام داد که: « گوهرجان بيا دست عروست رو بگیر و ببر اما خیلی خودت و حسین را به زحمت ننداز. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣0⃣1⃣ قضیه برعکس شده بود. حسین سنگ تمام گذاشت. یک سرویس طلای عالی خرید، لباس عروسی را که همه کرایه می‌کردند، خرید. خانه مَش‌قنبر را هم توی کوچه خودمان در چاله قام دين، اجاره کرد و من در هجده سالگی، به خانه بخت رفتم. خانه مش‌قنبر ساده و یک طبقه بود. دو تا اتاق برای خانواده مش‌قنبر بود و دو تا اتاق هم برای ما. از این دو تا یکی را عمه می‌نشست و دیگری را حسین و من. یک آشپزخانه کوچک مشترک هم برای همه بود. خانه نه آب داشت و نه حمام. سرحوض با آب سرد، لباس‌ها و ظرف‌ها را می‌شستیم. سخت، اما شیرین بود. برای اولین وعده، برنج با مرغ درست کردم. یک گاز کوچک داشتیم که با کپسول، کار می‌کرد. خانه مامانم آشپزی نکرده بودم و نازپرورده بودم. حسین که آمد، آن قدر شاد و سرحال شدم که یادم رفت مرغ روی گاز دارد می‌سوزد. بوی مرغ سوخته خانه را برداشت. سفره را انداختم اما مرغ به حدی سوخته بود که از قابلمه جدا نمی‌شد. برنج هم شفته و خمیر شده بود. خجالت کشیدم. حسین گفت: « به به چه غذایی! » و چنان اشتهایی برای خوردن نشان داد که من هم دستم به قاشق رفت، دیدم اصلا خوردنی نیست. گفتم: « خجالت می‌کشم. که اولین دست‌پختم سوخت و خراب شد. » خندید و در حالی‌ که مرغ‌های سوخته را به دندان می‌کشید گفت: « باور کن، تا به حال غذا به این خوشمزگی نخوردم. » غذا را با میل تمام خورد و گفت: « پروانه، من اینجا رو اجاره کردم. چون نزدیک خونه مامان توئه. باید بری بهش سر بزنی، بمونی، کمکش کنی. اصلا به فکر من نباش. ناراحت نمی‌شم، اگه بیام و ببینم، صبح تا شب پیش مادرت بودی و غذا درست نکردی، ناراحت نمی‌شم. فقط فکر مادرت باش. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ 🎬 «باماندگاری بالا» 👤 استاد پناهیان 🔅 از اهمیت یاد امام زمان در اربعین نباید غافل بشیم، به حدی باید از امام عصر یاد بکنیم که بگن این اربعین برای امام حسین هست یا امام زمان؟! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🏴 ۱۱ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست... ایّام اربعین تو یا صبح محشر است یا روز جانگداز وفات پیمبر است بیش از هزار سال گذشته است و اربعین از اربعین اوّل تو غم فزاتر است @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁣⁣⁣⁣⁣ شماره 29 💠 عنوان کلیپ:⁣ با پای پیاده میام... هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد.. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام 11 روز باقیست... 0️⃣ 2️⃣کلام بیستم سیدالشهدا علیه السلام: اَيّهَا النّاسُ! إِنّ اللّهَ جَلّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلاّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَا سِوَاهُ. اى مردم! خداوند بندگان را آفريد تا او را بشناسند، آن‏گاه كه او را شناختند، پرستش كنند و آن‏گاه كه او را پرستيدند، از پرستش غير او بى‏ نياز شوند. 📚بحار الانوار، ج ۵ ص ۳۱۲ ح۱ ✅توکیستی و چه کردی،که بین خوف و رجا عدوی نیزه به دستت،نرفته،حُر برگشت یا حسین... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ۱۱ روز مانده به اربعین حسینی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار اربعین 📆 11 روز مانده به اربعین حسینی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۴ شهریور ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) 🌷شهید مدافع حرم احمد حیاری 🌷شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی 🌷شهید مرتضی چگینی 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم