eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم... چه غم بزرگی است كه از ميان کوچه‌های شهرمان گذر می‌كنيد، و ما شما را نمی‌شناسیم!! ▫️چقدر با شما بودن را كم داريم، و چقدر حسرت ديدارتان را بر دل خدایا امام زمانمان را برسان.. اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چِہ‌دانَد‌آنڪہِ‌نَدارد‌خَبر‌ز‌عآلم‌عِشق ڪہِ‌با‌خیآلِ‌تو‌بودَن‌چہِ‌عالمۍدارد‌حُسیـن! ♥️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مجلس شور من و شاه قجر چشمانت شهر تبریز من و توپ و تشر چشمانت ... شهيد مدافع وطن سجاد ياراحمدی 🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یک خط وصیت : راه سعادتبخشِ حسیــن (ع) را ادامه دهید ، تمـام شهیـــدان ما از این راه پرورش یافته‌انـد ... میاندار دسته ؛ ذاکر اهل بیت (ع) 🌷سردار بی‌سر شهید احد مقیمی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب زندگینامه شهید مدافع‌حرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 6⃣3⃣ برای تبليغات انتخابات و صحبت به مساجد و جاهای مختلف شهر که می‌رفت از شهدا صحبت می‌کرد. از شهيد کاوه می‌گفت. از اين که فرماندهان جنگ جوان بودند. اعتقاد داشت که بايد جوان ها رو وارد عرصه کرد. چرا شهدا تونستند؟ چرا شهيد همت ۲۵ ساله فرمانده لشکر می‌شود ما نتوانيم؟ سيد اين‌قدر با صداقت با مردم صحبت ‌کرد كه بعضی‌ها تعجب می‌کردند. می‌گفتند: « اين چقدر روراسته به درد نمی‌خوره!! » روز انتخابات از اين مسجد به اون مسجد می‌رفت، سر ميزد ببينه چه خبره، متأسفانه برخی حواشی انتخابات رو که می‌ديد خيلی ناراحت می‌شد. می‌گفت: « برخی‌ها با پول دارند همه کاری می‌کنند. آخرت شون رو به دنيا فروختند. اون هم خيلی ارزان، وای به حال شون. » تو همون دوران با سيد رفتيم تو مسجدی تا سيد بعد از نماز صحبت کنه، طبق برنامه قبلی و هماهنگ شده بعد از نماز اول نوبت سيد بود که صحبت کنه. همزمان يکی از کانديداها هم در مسجد حضور داشت که سنش از سيد بيشتر بود. سيد وقتش رو اول داد ايشان صحبت کند، بعدخودش رفت پشت ميکرفون. با همين منش و برخورد، خيلی به مادرس داد. سيد شايد به ظاهر در انتخابات شکست خورد اما در آزمون الهی خيلی خوش درخشيد و نامش برای هميشه درتاريخ مقاومت ثبت شد. 🎤 راویان: جمعی از دوستان شهيد ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 7⃣3⃣ 🇮🇷 رفاقت با شهدا اعتقاد داشت که شهدا بهترين راهنما و الگو برای نسل جوان هستند. می‌دونست که اگر دست جوانی رو تو دست شهدا بذاره، اون جوون رو بيمه کرده. واسه همين بود که خودش و جوانی‌اش رو وقف راهيان نور کرده بود. چه شب‌ها و روزهايی رو تو اين عرصه زحمت کشيد. دست جوان‌ها رو می‌گرفت می‌برد می‌انداخت تو دامن شهدا و شهدا هم با آغوش باز، اين جوان‌های پاک که بر اساس غفلت کوچکی از اين مسير جدا شده بودند را استقبال می‌کردند. يادمه دو نفر از جوانانی که اهل رابطه با نامحرم بودند با ما اومدند راهيان نور. سيد خيلی با اونها گرم گرفت تا اين که يه روز با هم رفتند يکی از مناطق عملياتی. غروب بود که به اردوگاه برگشتند. اشک امانشون نمی‌داد من هر چقدر سؤال کردم که چه اتفاقی افتاده چيزی دستگيرم نشد. بعدها فهميدم اينها شفا يافته مکتب شهدا شدند و به جای نامحرم، دستشون رو به سمت شهدا دراز کردند و الحمدلله نتيجه هم داد... * با هم رفتيم برای ساختمان درب آسانسور بخريم بعد از خريد به من گفت: « مرتضی بيا ميخوام ببرمت يه جای خوب! » من هم دلم رو صابون زدم گفتم حتما رستورانی، کافی‌شاپی ...!! يکی يکی از خيابون‌های شهر گذشتيم. کم کم نا اميد شدم. از شهر خارج شديم. تا به خودم اومدم ديدم در گلزار شهدای همدان هستيم! برای من از مظلوميت شهدا و علاقه‌ی زيادی که به شهدای گمنام داشت می‌گفت. حسرت از صحبت‌هاش می‌باريد. وسط هفته بود، سکوت عجيبی‌حکم فرما بود. سيد برام از شهدا می‌گفت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 8⃣3⃣ چنان با شور و حرارت از شهدا صحبت می‌کرد كه گوئی‌ سال‌ها با اونها زندگی کرده بود. بطری آبی رو پيدا کرد و رفت آب آورد، با هم سنگ مزار سردار شهيد علی چيت‌ سازيان رو شستيم. علی از شهدای بزرگ و نامی شهرمان بود که مقام معظم رهبری چندين مرتبه از شخصيت علی آقا تجليل کردند و جمله معروف ايشان رو بارها به مردم گوشزد کردند. حتی در يکی از سخنرانی‌هاشون وقتی اين جمله رو خوندند بغض کردند و گريه کردند و گفتند: « اگر می‌خواهيد از سيم خاردار دشمن عبور کنيد بايد در سيم خاردار نفس خويش گير نکرده باشيد. » همچنين حضرت آقا داستان معروفی از علی آقا بيان فرمودند: « زمانی که شهيد مصيب مجيدی، معاون علی آقا به شهادت رسيدند، علی آقا خيلی متأثر بودند، از اين که چرا بعد از سال‌ها حضور در جبهه، هنوز لياقت شهادت رو پيدا نکرده. مدتی بعد در عالم رؤيا شهيد مجيدی را در خواب می‌بينند و راز رسيدن به شهادت رو از يار ديرين خود می‌پرسند، شهيد مجيدی می‌فرمايند: « علی آقا اصلی‌ترين راهکار برای رسيدن به مقام شهادت " اشک " می‌باشد. » بعد از شهادت سيد، اين جمله‌ی علی آقا و داستان خوابش عينيت بيشتری برای ما پيدا کرد. اگر سيد به راحتی توانست از سيم خاردار دشمن عبور کند و شجاعانه به قلب دشمن سرسختی همچون داعش بزند و به مقام شهادت برسد، رازش اين بود که سال‌ها در اين دنيای وانفسا با نفس خود مبارزه کرد و خيلی خوب بلد بود که از راهکار اشک، خود را به مقام شهدا برساند. سيد تو خلوت‌هاش خيلی اهل گريه بود... کنار مزار علی آقا نشسته بودم. سيد به من گفت همين‌جا بشين تا بيام. رفت سراغ دو سه تا از مزار شهدا و اونها رو هم شست. گفت: « اگه لياقت داشته باشم و فرصت کنم هر هفته ميام مزار اين عزيزان رو می‌شورم. با شستن سنگ مزار شهدا دل خودمم رو از آلودگی و هوای نفس می‌شورم. حس عجيب و قشنگی داره. » و اون روز جزو يکی از خاطره‌انگيزترين روزهای من با سيد شد و رفاقت من با شهدا آغاز شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 9⃣3⃣ بارها شاهد بودم که از انجام هيچ کاری ابايی نداشت. توکل عجيبی داشت. به ما هم توصيه می‌کرد توکل داشته باشيم. مصداق عينی آيه‌ی قرآن بود که می‌فرمايد: « و عَلَی الله فَليَتَوکل المُومنين: مؤمنان بايد فقط برخداوند توکل کنند. » دورانی که خادم الشهدا بوديم با مينی‌بوسی که تحويل سيد بود، برای بازديد مناطق رفتيم. نيمه شب بود، در راه برگشت ماشين خراب شد. از طرفی ما بايد زودتر می‌رسيديم چون زائر داشتيم و برای فردا بايد صبحانه تدارک می‌ديديم. همه‌ی بچه‌ها پکر و ناراحت از ماشين پياده شدند. تو ماشين هم هيچ آچار و انبردستی نبود. از طرفی هم اگر بود هيچکدوم ما از تعميرات ماشين سر در نمی‌آورديم. سيد آرامشی که داشت آدم رو کُفری می‌کرد!! با اون بذله گوئی‌اش گفت: « بچه‌ها چرا نگران هستيد؟! الان خود شهيد درويشی درستش ميکنه، ماصاحب داريم، هيچ وقت کم نمياريم. » بی‌حوصله حرف‌های سيد رو گوش کرديم. باورش سخته اما خدا می‌دونه چند دقيقه از حرف‌های سيد نگذشته بود که توی تاريكی شب آقايی اومد وگفت: « چرا اينجا وايساديد؟ » گفتيم: « ماشين مون خرابه. » آستين‌هاش رو بالا زد، گفت: « نگران نباشيد، من خودم راننده‌ی ماشين سنگين هستم. توکل به خدا دستی بهش بزنم ان‌شاءالله درست ميشه. » بسم الله گفت و رفت سراغ ماشين. به يک چشم بهم زدن، با اولين استارت ماشين روشن شد!! با خوشحالی سوار ماشين شديم و به سمت اردوگاه حرکت کرديم. اونجا سرّ توکل سيد ميلاد رو به شهدا فهميديم... سر ديگ غذا هم کفگير به دست دائم از بچه‌ها صلوات می‌گرفت. هر نفرمون به نيت يک شهيد ذکر صلوات می‌گرفتيم. گاهي اوقات سيد برامون مداحی می‌کرد. رسم هم بر اين بود که بدون وضو دست به غذا نمی‌زديم. حال وهوای خاصی بود. اعتقاد داشتيم که اين ذکرها و توسلات هم در روحيه خودمون و هم در روحيه زائرين شهدا اثر مثبتی خواهد داشت... برادرش می‌گفت: « تو معاملاتش توكل به خدا داشت و سخت نمی‌گرفت. » يه روز به من گفت: « تو يکی از معاملاتم طرف مقابلم خيلی ضرر کرد. زمين خورد و نتوست جبران کنه. من چند ميليون تومان از حقم گذشتم. » تو اين دوره و زمونه که مردم برای به دست آوردن ريالی چه کارهايی انجام نمی‌دهند، اين کار شبيه افسانه است. 🎤 راویان: حسين نوری و برادر شهيد و... ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣4⃣ 🇮🇷 شيدای شهادت عشق و ارادت سيد به شهدا بر هيچ‌کسی مخصوصا دوستانش پوشيده نيست. من گاهی اوقات با صدای بلند می‌گفتم برای سلامتی شهيد زنده سيد ميلادمصطفوی صلوات. سيد ناراحت می‌شد، اما نمی‌دونم چه حسی بود که نه تنها من، بلكه خيلی از رفقا انتظار شهادت سيد رو داشتند. سيد رو خيلی وقت‌ها شهيد زنده صدامی‌زديم. يادمه سال ۸۹ بود که برای سيد تولد گرفته بوديم، روی کيک نوشتيم: " فرزند زهرا علیهاالسلام شهيد سيد ميلاد تولدت مبارک " اما باورمون نمی‌شد که به اين زودی‌ها نام زيبای سيد ميلاد با شهادت همراه شود. ده سال قبل از اين که شهيد بشه يه شب تو هيئت، سيد ميانداری ‌کرد. شلوار شش جيب بسيجی پوشيده بود، فانسقه هم بسته بود. حال عجيبی داشت. وسط سينه‌زنی، سيد يک دفعه داد زد: « خدايا هرکس آرزوی شهادت تو دلش هست، آرزو به دل نمونه. » خودش هم با صدای بلند آمين گفت. زمانی از شهادت حرف ميزد که خبری از شهادت و جنگ در سوريه نبود. تو جمع که بوديم يه دفعه می‌گفت: « دعا کنيد من هم شهيد بشم. » بارها به فرزندان شهدا می‌گفت: « دعا کنيد من به باباهاتون برسم. نميخوام اون دنيادشرمنده وارد قيامت بشم. » يه مدت ماشين پرايدی خريده بود. اولين چيزی که پشت شيشه‌ی ماشينش نصب کرد جمله‌ی " شهدا شرمنده‌ايم " بود. 🎤 راوی: مجيد قره‌خانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم