📋 #اطلاع_نگاشت
#اختصاصی
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🕊شهید مدافع حرم #محمد_معافی
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
√ دل را باید آباد کرد..🍃
•کافی نیست که سر و صورت را
درست کنید، باطن خراب باشد؛
باطن را باید درست کرد.. 😌
𐚁 مَنمَدَدتَنهاطَلَباَزذاتِحِيدَرمےڪُنَم
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سردتر از فصل زمستان شده، منتظر روی گلت ماندنی
بیشتر از لیلی و مجنون شده، قصه احوال دلم خواندنی!..
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مَن بِه عــِشقِ اَربابَم زِنده اَم ••ღ...❥︎حـسیــن••ღ...❥︎
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جـانا ،
دلِ مــا
هوای خنده هایت را دارد...
کمی برای بهانه های دلمان
لبخنـــد بزن...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌀 وصیت شهید:
برای اسلام و انقلاب تبلیغات زیادی بکنید تا ندای اسلام و اسلام طلبی به اقصی نقاط جهان برسد در اشاعه و گسترش فرهنگ اسلامی تلاش لازم را بنمایید و از هیچ کوششی دریغ نکنید همیشه گوش به فرمان امام امت و مسئولین کشور باشید".
#شهید_اکبر_چاجی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب فوقالعاده زیبا و پر احساس #اسمتومصطفاست
زندگینامه شهید مدافعحرم #مصطفی_صدرزاده
به روایت همسر گرامی شهید خانم سمیه ابراهیمپور
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب فوقالعاده زیبا و پر احساس #اسمتومصطفاست زندگینامه شهید مدافعحرم #مصطفی_صدرزاده به روایت ه
قسمتهای ۶۱ تا ۶۵ کتاب زیبای اسم تو مصطفاست
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 6⃣6⃣
پنجشنبه هم ماندم بیمارستان و قرار بود جمعه مرخص شوم. شب بچه نخوابید، مدام گریه می کرد. صبح که دکتر آمد ویزیت کرد و گفت:
« این بچه گرسنهاس، براش شیر خشک تهیه کنین. »
برایت پیامک دادم:
« آقامصطفی یک فلاسک آب جوش و یک قوطی شیر خشک بگیر بیار، هرچه زودتر. »
+ « چشم. »
پیامت همراه با دو تصویر قلب و آدمکی بود که میخندید. ساعت ده شد و من همچنان منتظر بودم. ساعت یازده که مادرت با قوطی شیر خشک و فلاسک آب جوش آمد، وا رفتم.
- « پس مصطفی کو؟ »
_ « رفت نماز جمعه و راه پیمایی روز قدس، گفت اگه برسم میام. »
اما نیامدی. پدرم آمد و کار ترخیص را انجام داد. راهپیمایی روز قدس واجب تر بود یا رسیدن به زن و بچه؟ اگر الان بودی، میگفتی: «راهپیمایی روز قدس. »
مدتی بود از اندیشه به طبقه پایین خانه پدرت اسباب کشی کرده بودیم. میخواستیم به خاطر بچه به مادرهایمان نزدیک تر باشیم. با پدر و مادرم برگشتیم خانه مان. خیلی ها بودند، اما تو نبودی. نزدیک غروب بود که آمدی. اخم هایم در هم بود. گفتم:
« خسته نباشی، قرار بود بیایی بیمارستان! »
خسته و کوفته بودی و سرد برخورد کردی، طوری که انگار من مقصرم. عذر خواهی هم نکردی.
- « انگار نه انگار که قرار بود بیایی دنبالم و برای بچه شیر خشک بیاوری. »
+ « وظیفه من رفتن به راه پیمایی و مراسم روز قدس بود. »
مادرت اصرار داشت برویم طبقه بالا تا به من و بچه برسد و مامانم هم میگفت برویم خانه اش تا او به من و بچه برسد اما تو از هر دو تشکر گردی و گفتی:
« خیر، همین جامیمونن، خودمم بهشون میرسم! »
واقعا هم رسیدی و از من و بچه مراقبت کردی. از حمام تا پوشک، وقتی خواب بودم صدایم نمیزدی و وقتی اعتراض میکردم میگفتی:
« اون قدر قشنگ خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم