eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب فوق‌العاده زیبا و پر احساس زندگینامه شهید مدافع‌حرم به روایت همسر گرامی شهید خانم سمیه ابراهیم‌پور @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 6⃣0⃣1⃣ راست می گفتی تو مرد کارهای کوچک نبودی، تو مرد صحنه بودی و افق های باز، نباید از تو می خواستم در چهاردیواری به کارهای کوچک زنانه بپردازی، نباید! امیدوار بودم پای بخیه خورده و گچ گرفته تو را برای من نگه دارد اما یک باره غیب شدی. طبق معمول علی ماند و حوضش. رفتم در خانه یکی از دوستانت که باهم خیلی رفیق بودید. از مادرش سراغش را که گرفتم، گفت: « نیست. با مصطفی صدرزاده رفته. » گفتم: « من زن مصطفی صدرزاده م، برای همین اومدم خبر بگیرم. » _ « رفتن عراق و از اونجا میرن سوریه. » با گریه رفتم خانه پدرت. در زدم، پدرت در را باز کرد. سروصدا می آمد و پیدا بود مهمان زیادی دارند. تعارف کرد، بالا نرفتم. رفتم به اتاق خوابی که جلوی در ورودی بود. نشستم لب تخت و زدم زیر گریه. - « باز مصطفی گذاشت رفت، حالا چی کار کنم؟ » حیرت زده نگاهم کرد. « دفعه قبل دلم خوش بود توی آشپزخونه‌س، حالا چی؟ » مادرت آمد: « سمیه جان مطمئن باش او هم دل تنگ زن و بچشه مطمئن باش حالش خوب نیست! » عصبانی شدم: « خیالت راحت مامان، اون حالش از من و شما خیلی بهتره. » از آنجا که آمدم، تا فردای آن روز کلافه بودم تا اینکه زنگ زدی. + « عزیز من حالش چطوره؟ » - « اگه این زبون رو نداشتی که کلاغه می‌بردت. حالا کجایی؟ » + « نجف. » - « پیش کی؟ » + « سید. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 7⃣0⃣1⃣ او یکی از دوستانت ہود. - « غذات؟ جات؟ دوستات؟ » + « خیالت راحت همه چی عالیه. » - « یعنی الان خونه سیدی؟ » + « نه بابا روبه روی حرم امیرالمؤمنینم. » - « بازم تک خوری آقامصطفی من رو گذاشتی و خودت عید غدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟ » + « به خدا همه‌اش به فکرتم، برات کلی هم دعا می‌کنم. » اشک‌هایم تندتند می آمد. - « نمی خوام یادم باشی‌. خداحافظ. » روز بعد باز زنگ زدی. - « کجایی؟ » + « کربلا، بین الحرمین. » سرسنگین گفتم: « کاری نداری؟ خداحافظ! » چند روز بعد زنگ زدی: « عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت. سوریه‌ام اما دارم برمی گردم. » قلبم فروریخت. - « چرا؟ » + « مجروح شدم. » نشستم روی زمین: « خدایا شکرت، یعنی می آیی و میمونی پیشم؟ » خندیدی. + « نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی نیست! » - « چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که تو رو به من برسونه! » امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تو را برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد. از سوریه برگشتی. آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور. وقتی خبر فوت او را به تو داده بودند، حاضر نشده بودی بیایی. حالا از سر اجبار برگشته و چراغ خانه ام را روشن کرده بودی. روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت و درمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم، اما روزی گفتی: « خودم پاهام رو پانسمان می کنم، فقط کمکم کن. » - « من که دلش رو ندارم! » + « تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیه‌اش با من! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 8⃣0⃣1⃣ نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بود تا خوب شود. گفتم: « خدا پدر داعش رو بیامرزه! » خندیدی: « تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا می کنی! » - « دعا می کنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی! » + « حالا چرا نور رو می‌ندازی روی سقف، من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست! » - « چون چشمام رو بسته م و دارم گریه می‌کنم! » + « تو که الان گفتی خوشحالی! » - « ولی از دردی که می‌کشی، رنج می‌برم! » نمی توانستم با رفتنت کنار بیایم، اما تو پا روی دلت می گذاشتی و می رفتی. باز هم می‌رفتی. چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی. از صاحب خانه، آقای حاج‌نصیری خواستم بیاید، آمد و با پسرش تو را بردند دکتر. فهمیدیم پایت عفونت نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که این طور سیاه شده تا اینکه یک روز گفتی: « باید برم پادگان! » دلم قرص بود که هنوز پایت داخل کج است. - « با این پا؟ » + « با همین پا ولی مراقبم. » - « پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم. » با هم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا درآمد: « عزیز، اجازه میدی برم سوریه؟ » - « آقا مصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمی‌دم! » + « اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو. » - « عصات اونجا هم لازم میشه! » و رفتی. به همین سادگی. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 9⃣0⃣1⃣ شب از شدت ناراحتی به سیدمجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم: « سید ابراهیم رفت. » نمی دانست همسرتم، نوشت: « نمی‌دونم این پسره دنبال چيه یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا کجا میری؟ » با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را من تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش صدای ساز می‌آمد، ساز شهادت. دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه‌ی تکراری کاش بیایی. بعد از مدتی بی‌خبری تماس گرفتی: « عزیز مژده بده، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم. » -‌ « بدون عصا؟ » + « عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره! » - « پس برای آزمایش غربالگری میای؟ » + « تا خدا چی بخواد! » با مامانم رفتم غربالگری، هفته بعد جوابش آمد: « ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه. » اشک‌هایم آمدند. احساس غربت می کردم. زنگ که زدی ماجرا را گفتم: « چه کنم آقا مصطفی؟ » + « فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز. » - « یعنی راضی هستی یه بچه معلول به دنیا بیارم؟ » + « اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم، باید تسلیم بشیم! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 0⃣1⃣1⃣ - « ولی من باز دکتر دیگه‌ای میرم. » + « موافقم. » رفتم و باز معرفی شدم برای غربالگری. هنوز منتظر جواب تست بودم که زنگ زدی. + « عزیز نگران نباشی‌ها. » - « چطور؟ » + « مطمئنم که سالمه فقط یه شرط داره. » - « چه شرطی؟ » + « خواب دیدم باید او را در راه خدا بدی. » - « یعنی چه؟ » + « خواب دیدم دستی تکه گوشت قرمزی کف دستم گذاشت و گفت: " این بچه شماست، بگیرش. " گفتم: " نمی خوام، این در فقطیک تکه گوشت مرده س. " اون رو از من گرفت و گفت: " این پسره و سالمه، اگه بدهیدش، قول می‌دم دوباره به شما برگردونیم. " گفتم: " سالم به من بدیو، من هم قول میدم. " » به گریه افتادم. + « حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه. » نفس بلندی کشیدم: « آره خیالم راحت شد آقا مصطفی. » این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود. تو غمگین، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود. صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت می خواهد برود نمایشگاه بهاره. یادم افتاد که برای عید هیچ خریدی نکردم. برای فاطمه گرفته بودم اما برای تو نه. نگاهت کردم کنار بخاری زیر پتو مچاله شـده بـودی، صدایت زدم: « آقامصطفی میای بریم نمایشگاه بهاره؟ » خواب آلود چشم هایت را باز کردی: « با تو تا اون سر دنیام میام! » به مامان گفتم که می آییم. صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 💔از دل برود هر آنچه از دیده برفت... «» حجت‌الاسلام دانشمند @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد 🕊امروز ۱۰ بهمن سالروز شهادت شهید مدافع حرم گرامی باد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📋 🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊سالروز شهادت شهیدمدافع حرم علی عسگری" تاریخ تولد ۱۳۶۲/۱۱/۱۰ تاریخ شهادت ۱۳۹۱/۱۱/۱۰ فرازی از : اکنون‌که این وصیت‌نامه را می‌خوانید نمی‌دانم که خداوند مرگم را چگونه رقم ‌زده است ولی تمام آرزویم و تلاش شبانه‌ روزی‌ام بر این بوده که شامل آیه «شهدا عند ربهم یرزقون» باشم اما خدا می‌داند که برای شامل شدن بر این آرزو با تمام توان تلاش کرده‌ام، امید است که خداوند قبولم کرده باشد. عزیزانم راه را غلط نروید زيرا راه همان است که رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام (مدظله) مارا بر آن هدایت می‌کند. هوشیار باشید که دشمن ریشه ما را هدف گرفته، چشم دشمن را هدف بگیرید. برای مادیات زیاد خود را به ‌زحمت نیندازید و قدری به فکر آخرت باشید. شهید مدافع حرم🕊🌹 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم