🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 7⃣3⃣1⃣
با وجودی که ناراحت بودی سعی می کردی با شوخی و خنده نگذاری ناراحت شوم. پاهایت را روی فرمان گذاشته و می گفتی:
« از من فيلم سمیه. ببین چقدر رانندهام! بدون نیاز به پا ماشین می رونم! »
رو به لنز گوشی می گفتی:
« دوستان تلگرامی، اصلا کاری نداشته باشین بزرگتر نشسته یا کوچکتر، پاهاتون رو دراز فرمایید. اصلأهم کاری نداشته باشید توی یه دورهمی خانوادگی هستید. مهم اینه که تلگرام و دوستاتون چی میگن. سرتون رو از توی گوشی درنیارین! »
فیلم می گرفتم و می خندیدیم تا رسیدیم تعمیرگاه. بچه ها خسته شده بودند، محمدعلی گریه می کرد و فاطمه نق می زد. وقتی تعمیرکار گفت سرسیلندر ماشین سوخته و برای فردا حاضر می شود و باید ماشین را همین جا بگذارید، خنده از لبت پرید. به یکی از دوستانت زنگ زدی. آمد. به اتفاق او و خانواده آقای صابری رفتیم کنار رودخانه و ناهار خوردیم، بعد هم رفتیم منزلش برای استراحت. آنها قرار بود بروند سوریه و خانواده آقای صابری هم قم. خانم قاسمی از مشهد زنگ زد:
« این طرفا نمیاین؟ »
گفتی:
« فعلا کار داریم، ولی دعاکنین کارمون جور بشه! »
گفت:
« کار شما دست امام رضا علیهالسلام گیره، بیایین خدمت آقا اذن بگیرین ببینین چطور گره ها باز میشه! »
از دو خانواده جداشدیم، رفتیم طرف تعمیرگاه. روی تخت رستوران روبه روی تعمیرگاه نشستیم و تو می رفتی سر به ماشین میزدی و برمیگشتی. هر بار که میرفتی و می آمدی می گفتی:
« بیا بریم اتاق بگیریم، این طوری اذیت میشین! »
اما من همان تخت سایبان دار را ترجیح میدادم. دلم نمی خواست از تو دور باشم. اذان مغرب را گفتند و هنوز ماشین درست نشده بود. در این فاصله توپی خریدی و با فاطمه بازی کردی. درد را در پهلو و كمرت احساس می کردم، اما دوست داشتی به لب فاطمه لبخند بنشانی.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 8⃣3⃣1⃣
ماشین را که تحویل گرفتی، ایستادی به نماز و استخاره کردی:
« سمیه این همه خرج ماشین کردیم یه مشهد نریم؟ »
- « ولی من برای بچه ها به اندازه یکی دو روز لباس برداشتم و برای خودم هیچی! »
+ « هرچی لازم داشتیم سر راه میخریم! »
شبانه راه افتادیم سمت مشهد. در طول راه محمدعلی بدقلقی می کرد، طوری که گاهی مجبور میشدی نگه داری و پیاده شویم تا هوایی بخورد. محمدعلی و فاطمه که خوابیدند، همان طورکه میراندی گفتی:
« عزیز، دعای ندبه رو برام میخونی؟ »
خواندم. گفتی:
« یه دعای دیگه! »
گفتم:
« اصلا نگران نباش آقامصطفی! من مفاتیح شـمام، هرچه خواستی بگو رودروایسی نکن! »
خندیدی:
« تو که برام می خونی یه جور دیگه کیف می کنم! »
نزدیک مشهد باز ماشین خراب شـد. بـردی تعمیرگاه. تعمیرکار گفت:
« آرام آرام ببرین تا نمایندگی خودش. »
بقیه راه خیلی اذیت شدیم. ماشین خرابی کـه بـایـد آرام می راندی، محمدعلی که بداخلاقی می کرد، دردی که گاه در پشت و کمرت می پیچید، خستگی خـودم و نق نق فاطمـه.
بالاخره بعد از ۲۴ ساعت رسیدیم مشهد و رفتیم خانه خانم قاسمی، ما را که دید خیلی خوشحال شد:
« خداروشکر. می خواستم برای میلاد آقا امام زمان جشن بگیرم. خوب شد که اومدین! »
یک هفته ماندیم مشهد. خانم قاسمی دانا جشن گرفت و دوستانش و خانواده رزمندگان را هم دعوت کرد. بعد از یک هفته به تهران برگشتیم.
ماه رمضان از راه رسید و مـن با اینکه نمیتوانستم روزه بگیرم، دوست داشتم سحرها بیدار شوم و کنار تو بنشینم. دلم میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم، ولـی تـو نمی خواستی صدایم بزنی.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 9⃣3⃣1⃣
بی تابی محمدعلی نمی گذاشت خواب پیوسته ای داشته باشم. دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقت ها او را بغل می کردی و از کنار مـن میبردی تا راحت بخوابم. طبق روال همیشگی در ماه رمضان، در فامیل هر شب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عموجعفر بودیم گفتم:
« آقامصطفی الان که همه هستند دعوت کن تا یه شبم بیان منزل ما! »
آهسته گفتی:
« نمی تونم زمان مشخص کنم، هر لحظه ممکنه زنگ بزنن و مجبور بشم برم! »
اخم هایم در هم رفت. بلند گفتی:
« شنبه هفته دیگه، همگی برای افطار منزل ما! »
اما دوروز مانده به آن شب تلفن خانه زنگ خورد:
« سلام عزیز، من دارم میرم! »
- « کجا؟ »
+ « سوریه! »
و رفتی. به همین راحتی. اولین کاری که کردم این بود که زنگ بزنم و مهمانی را به هم بزنم و بعد نشستم و به حال خودم گریه کردم. محمدعلی نمی خوابید، او هم گریه می کرد و گریه هایش دلم را به آشوب میکشید. لابد قرار بود اتفاقی بیفتد. عرق نعنا به او دادم، جایش را عوض کردم، بغلش
گرفتم و راه بردم، روی پا خواباندمش، ولی آرام نمی گرفت. پدرم زنگ زد:
« باباجون بلند شو بیا خونه ما. »
ولی من با دو تا بچه راحت تر بودم که خانه خودمان بمانم. شبهای تنهایی و بیخوابی شروع شده بود. سایه ات همه جا بود، اما خودت نبودی. به خودم می گفتم:
« باید بزرگ بشی سمیه، باید طاقت و صبرت رو بیشتر کنی، تو حالا مادر دو تا بچه ای. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اسمتومصطفاست
🌹زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم #مصطفیصدرزاده
قسمت 0⃣4⃣1⃣
یک هفته شد دو هفته. دو هفته شد سه هفته، سه هفته شد چهار هفته. پس تو کجا بودی؟ چطور مرا با گریه های سوزناک و نفس گیر محمدعلی تنها گذاشته بودی؟ درست روز سی ام بود. بعد از یک شب سخت، شبی که محمدعلی نگذاشته بود خوب بخوابم، تازه پلکهایم روی هم رفته بود که فاطمه صدایم کرد:
« مامان پاشو گرسنمه! »
- « توی یخچال نون و پنیر هست. »
_ « نه تو باید بهم صبحونه بدی! »
- « فاطمه جان بذار بخوابم، داداشی تا صبح گریه می کرد. »
_ « من گرسنمه. »
بلند شدم، اول به حال خودم و محمدعلی و فاطمه و بعد برای زندگی ام گریه کردم. بعد هم رفتم صبحانه فاطمه را آماده کردم. گذاشتم جلویش. تا آمدم بخوابم گفت:
« مامان چشماتو باز کن، می ترسم! »
- « من که این جام فاطمه، تلویزیون هم که روشنه. بذار بخوابم! »
_ « نه تو باید بیدار باشی، نباید بخوابی! »
دیگر نتوانستم طاقت بیاورم، به خصوص که محمدعلی هم افتاده بود به گریه. زنگ زدم به تو:
« مصطفی کم آوردم. کی میای مصطفی؟ »
+ « اتفاقا می خواستم زنگ بزنم بگم دارم میام! »
یک مرتبه دل شوره افتاد به جانم:
« چیزی شده؟ »
+ « نه بابا! ابوعلی مجروح شده، میاریمش تهران. »
خوشحال شدم. نگاهی به دور و بر خانه کردم. باید می افتادم به نظافت. شروع کردم به خانه تکانی. دیگر خواب از سرم پریده بود. ملحفه ها را در آوردم و ریختم داخل ماشین لباسشویی، پرده ها را باز کردم و شستم. محمدعلی و فاطمه را گذاشتم پیش مامانم و دوان دوان رفتم خرید: قند، شکر، رب، روغن. باید همه چیز در خانه می بود تا وقتی که می آمدی یک لحظه هم از تو دور نشوم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔵 توصیه امام زمان به خواندن صحیفه سجادیه
🌕 محدث عظیم و سالک وارسته، مرحوم مجلسی(پدر علامه مجلسی) می فرماید: «در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی عرض نمودم که فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خودم می گفتم نماز شب، خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند.
🔹 یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان را در بازار خربزه فروش های اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف، نزد او رفتم و سئوالاتی کردم که از جمله آن، خواندن نماز شب بود. فرمود: بخوان!
عرض کردم: یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد. کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.
فرمود: برو از آقا محمد تاج، کتاب بگیر.
گویا در خواب، او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم. مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید «محمد تاج» همان شیخ بهایی است و منظور امام از «تاج» این است که شیخ بهایی، ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد.
🔹 نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاءالله به چیزی که می خواهی می رسی.
بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم ما بود. مرا که دید، گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم خانه، یک سری کتاب به تو بدهم.
🔹 مرا به خانه اش برد. در اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار. کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که در خواب دیده بودم؛ صحیفه سجادیه.
به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار. گفتم: همین بس است.
پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموزش صحیفه سجادیه به مردم؛ و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.»(۱)
🔹 مرحوم علامه مجلسی (نویسنده کتاب بحارالانوار) می فرماید: «پدرم چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب، توسط او باعث شد که اکنون هیچ خانه ای بدون صحیفه نباشد. این حکایت بزرگ مرا بر آن داشت که بر صحیفه شرح فارسی بنویسم تا عوام و خواص از آن بهره مند شوند.»(۲)
📚 (۱) . امام شناسی، ج ۱۵، ص ۴۹
📚 (۲) . بحارالانوار، ج ۱۱۰ ، ص ۵۱
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
امروز ۱۷ بهمن سالروز شهادت شهید مدافع حرم " #محمدرضا_حسینی_مقدم " گرامی باد.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔖#معرفی_شهدا
نام : محمدرضا
نام خانوادگی : حسینیمقدم
تاریخ تولد : ۱۳۳۳/۱/۱۰ - تربتحیدریه🇮🇷
دین و مذهب : اسلام شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
شـغل : پاسدار
ملّیـت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ - سامرا🇮🇶
مزار : قبرستان وادیالسلام نجفاشرف
توضیحات: جانباز دوران دفاع مقدس
#سالروزشهادت......🕊🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📜روایتی از زندگی
🌹شهید محمدرضا حسینی مقدم
🔹شهید محمدرضا حسینیمقدم ۱۰ فروردین ۱۳۳۳ در تربت حیدریه چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و بعد به همراه خانواده به مشهد مهاجرت کرد. پس از اتمام تحصیل دبیرستان به سربازی رفت. با پایانیافتن خدمت سربازی در سال ۱۳۵۵، بعد از گذراندن دورهی تأسیسات حرارت مرکزی در یک کارخانه تولید گچ مشغول به کار شد.
🔹شکلگیری حرکتهای مردمی در مبارزه با رژیم شاه، او را نیز در خود جذب کرد؛ همین همراهی با انقلاب باعث شد اختلافات و درگیریهایی با صاحب کارخانه پیدا کند که به ضرب و جرح او توسط افراد مزدور و اجیر شده انجامید. محمدرضا در سال ۱۳۵۹ به استخدام شرکت تولیدی قطعات اتومبیل ایران درآمد و از طریق بسیج کارخانجات، مورخ ۲۲ مهرماه ۱۳۶۰ توفیق اعزام به جبهههای جنگ را پیدا کرد.
🔹او در عملیاتهای طریقالقدس بستان، حمله عراق به چزابه، عملیات مولا علی علیهالسلام،بیتالمقدس، رمضان، والفجر مقدماتی و یک، خیبر،منطقه مهران،کربلای ۴و۵، جبهه جنوب، منطقه جوانرود، شیخ صله، عملیات نصر۸، ماووت عراق و عملیات مرصاد اسلامآباد غرب حضور داشت. بدین ترتیب از اولین عملیات(طریق القدس) تا آخرین عملیات(مرصاد)، جبهههای دفاع مقدس را درک کرد.
🔹در طی این دوران بارها مورد اصابت ترکش قرار گرفت ولی چون نمیخواست از جبهه به عنوان مجروح خارج شود، پس از پانسمان مجدداً به خط مراجعت میکرد. در عملیات بیتالمقدس در اثر سانحه موتور دچار ضربه مغزی و شکستگی دنده شد. در سال ۱۳۶۶ در ارتفاعات ماووت در ۷۰کیلومتری داخل مرز عراق، پای چپش روی مین رفت و از مچ قطع شد؛ این مجروحیت او را از ادامه حضور در جبهه بازداشت و تا پایان جنگ به ادای تکلیف پرداخت. وی تا دوماه پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ هم در اسلامآباد غرب حضور داشت و نقش کلیدی و موثری در عملیات مرصاد و برهمزدن نقشهی منافقین ایفا کرد. محمدرضا حسینیمقدم در زمان دفاع مقدس در حوزه اطلاعات و عملیات، مسئولیتهایی را در یگانهای رزم خراسان ستاد فرستادگان امام رضا علیهالسلام، تیپ۱۸ جوادالائمه علیهالسلام، لشکر ۵ نصر، سپاه هشتم ثامن الائمه علیهالسلام و تیپ ۳۱۳ حرّ و همکاری در تاسیس قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه بر عهده داشت.
🔹با اتمام جنگ در سال ۱۳۶۸ برای مدت کوتاهی به سوریه رفت تا در شکلگیری نهضت جهانی اسلام در خارج از مرزها ایفای نقش داشته باشد. پس از بازگشت به کرّات از او دعوت شد تا با قبول بعضی سمَتها در سپاه به انتقال تجربیاتش بپردازد ولی گمنامی را برگزید و به کارخانه و پشت دستگاه تراش برگشت. تنها مسئولیتی که پذیرفت، فرماندهی پایگاه مقاومت شرکت قطعات ایرانخودرو و رابط حوزه بسیج کارخانجات با سپاه بود که تا زمان بازنشستگیاش در سال ۱۳۸۵ ادامه یافت.
🔹محمدرضا شخصیت پیگیری داشت و در فاصله اتمام جنگ تحمیلی تا شروع مجدد جهاد در جبهه مقاومت جهانی، هم ادامهتحصیل داد و مدرک دانشگاهی گرفت و هم فعالیتهای فرهنگی گستردهای همچون مکتوبکردن اسناد جنگ و انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل آینده، تلاش مستمر و گسترده برای از بینبردن مشکل اعتیاد در بین جوانان شهر مشهد، ایجاد اشتغال و رفع معضل بیکاری، تأمین هزینهی تحصیل جوانان، مشاوره و مددکاری برای رفع اختلافات خانوادهها، فعالیتهای خیریه فرهنگی، حمایت از نویسندگان و تولیدکنندگان نرمافزارها و محصولات فرهنگی، تجهیز کتابخانهها، برگزاری اردوهای راهیان نور، برگزاری جشنهای فرهنگی برای دانشآموزان ممتاز شرکت قطعات ایرانخودرو، گرامیداشت دهه فجر و سرکشی از خانوادههای شهید و ایثارگر و جانباز و رسیدگی به مشکلات ایشان را انجام میداد. همچنین در منطقه سکونتش، عضو هیئت امنای شهرک شهید سیدقاسم حسینی بود و برای رفع مشکلات و آبادانی منطقه و ارتقاع سطح رفاهی شهرک، پیگیری و تلاش میکرد.
🔹در عین حال ارتباطش با همرزمان و دوستان دوره دفاع مقدس را از طریق جلسات دعای ندبه میثاق با شهیدان حفظ کرده بود. با آنکه محمدرضا برای فرزندانش امیدها و آرزوهای فراوان داشت و تازه میخواست ثمره عمری را که به پای آنها گذاشته بود را ببیند، به محض فتنهانگیزی جریان تکفیری و ظهور داعش در منطقه، احساس تکلیف کرد و با پیگیری زیاد، توانست به عنوان نیروی مستشاری به عراق اعزام شود. در مدت حضور دوماههاش در سامرا به آموزش نیروهای داوطلب عراقی پرداخت و در دروازه عملیات شناسایی شرکت کرد که با موفقیت و پیروزی همراه بود. محمدرضا حسینیمقدم در آخرین شناسایی، مورخ ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ در منطقه عملیاتی سامرا با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پای راست مجروح شد اما به علت شدت خونریزی، در راه دفاع از حرمین عسکریین به شهادت رسید. پیکر پاکش طبق وصیتش در قبرستان وادیالسلام شهر نجف به خاک سپرده شد.
#سالروزشهادت....🕊🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌بسمـ رب الشـهدا.......🕊🌸
#شهیـدمدافعحرمـ
|💔| #سـردارشهیـدمحـمدرضاحسینیمقدمـ🌺🍃
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۱۰
محل تولد: تربت حیدریه
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۱/۱۶
محل شهادت: نبل الزهرا_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۴فرزند
محل مزارشهید: وادیالسلام_نجف
#فرازیازوصیتنامهشهید👇🌹🍃
✍...محمدرضا حسينی مقدم از جانبازان جنگ تحميلي در دفاع از حرم مطهر امامين عسکريين (ع) و مبارزه با تروريست هاي تکفیری داعش در بهمن ماه ۹۳ به شهادت رسيده است. طبق وصيت، اين شهيد والا مقام در قبرستان وادي السلام شهر نجف اشرف به خاک سپرده شد.
•••🍁فرمانده اطلاعات عملیات لشکر نصر۵ خراسان در زمان دفاع مقدس......
#سالروزشهادت...🌿🌺🌿
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•••🥀•••
#سردارشهیدمحمدرضاحسینیمقدم
✍...با پایان یافتن خدمت سربازی در سال۵۵بعد از گذراندن دوره ی تاسیسات حرارت مرکزی در یک کارخانه تولید گچ مشغول به کار شد.
شکل گیری حرکت های مردمی در مبارزه با رژیم شاه، او را نیز در خود جذب کرد. همین همراهی با انقلاب باعث شد اختلافات و درگیری هایی با صاحب کارخانه پیدا کند که به ضرب و جرح او توسط افراد مزدور و اجیر شده انجامید.
محمدرضا در سال۵۹به استخدام شرکت تولیدی قطعات اتومبیل ایران درآمد و از طریق بسیج کارخانجات در تاریخ مهر ماه۶۰توفیق اعزام به جبهه های جنگ را پیدا کرد. در عملیات های طریق القدس بستان، حمله عراق به چزابه، عملیات مولا علی(ع)بیت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی و یک،خیبر و منطقه مهران،کربلا۴و۵، جبهه جنوب، منطقه جوانرود، شیخ صله، و منطقه عملیات نصر۸، ماووت عراق، عملیات مرصاد اسلام آباد غرب حضور داشت.
در طی این دوران بارها مورد اصابت ترکش قرار گرفت ولی چون نمی خواست از جبهه به عنوان مجروح تخلیه شود، پس از پانسمان مجددا به خط مراجعت می کرد. در عملیات بیت المقدس در اثر سانحه موتور دچار ضربه مغزی و شکستگی دنده شد. در سال ۶۶ در ارتفاعات ماووت در۷۰کیلومتری داخل مرز عراق پای چپش روی مین رفت و از مچ قطع شد. این مجروحیت او را از ادامه حضور در جبهه باز داشت و تا پایان جنگ به ادای تکلیف پرداخت. او تا دو ماه پس از پذیرش قطعنامه۵۹۸ هم در اسلام آبادغرب حضور داشت و نقش کلیدی و موثری در عملیات مرصاد و بر هم زدن نقشه ی منافقین ایفا کرد.
محمدرضا حسینی مقدم در زمان دفاع مقدس در حوزه اطلاعات و عملیات مسؤلیت هایی را در یگان های رزم خراسان ستاد فرستادگان امام رضا(ع)، تیپ۱۸جوادالائمه(ع)، لشکر۵نصر، سپاه هشتم ثامن الائمه(ع)، و تیپ۳۱۳ حرّ و همکاری در تاسیس قرار گاه قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران، بر عهده داشت.
با اتمام جنگ تحمیلی در سال۶۸ برای مدت کوتاهی به سوریه رفت تا در شکل گیری نهضت جهانی اسلام در خارج از مرزها ایفای نقش داشته باشد. پس از بازگشت به کرّات از او دعوت شد تا با قبول بعضی سمت ها و مسولیت ها در سپاه به انتقال و کاربرد تجربیاتش بپردازد ولی گمنامی را برگزید و به کارخانه و پشت دستگاه تراش برگشت. تنها مسولیتی که پذیرفت فرماندهی پایگاه مقاومت شرکت قطعات ایران خودرو و رابط حوزه بسیج کارخانجات با سپاه بود که تا زمان بازنشستگی اش در سال 1385 ادامه یافت.
محمدرضا شخصیت پر تلاش و پیگیری داشت و در فاصله اتمام جنگ تحمیلی تا شروع مجدد جهاد در جبهه مقاومت جهانی، هم ادامه تحصیل داد و مدرک دانشگاهی گرفت؛ هم فعالیت های فرهنگی گسترده ای همچون مکتوب کردن اسناد جنگ و انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل آینده، تلاش مستمر و گسترده برای از بین بردن مشکل اعتیاد در بین جوانان شهر مشهد، ایجاد اشتغال و رفع معضل بیکاری، تأمین هزینه ی تحصیل جوانان، مشاوره و مددکاری برای رفع اختلافات خانواده ها، فعالیت های خیریه ی فرهنگی و حمایت از نویسندگان و تولید کنندگان نرم افزار ها و محصولات فرهنگی، تجهیز کتابخانه ها، برگزاری اردو های راهیان نور، برگزاری جشن های فرهنگی برای دانش آموزان ممتاز شرکت قطعات ایران خودرو، گرامی داشت دهه فجر و سرکشی از خانواده های شهید و ایثارگر و جانباز و رسیدگی به مشکلات ایشان را انجام می داد؛
با آن که محمدرضا برای فرزندانش امیدها و آرزوهای فراوان داشت و تازه می خواست ثمره ی عمری را که به پای آن ها گذاشته بود ببیند به محض فتنه انگیزی جریان های تکفیری و ظهور داعش در منطقه احساس تکلیف کرد و پیگیری زیاد توانست به عنوان نیروهای مستشاری به عراق اعزام شود. در مدت حضور دو ماهه اش در سامرا به آموزش نیروهای داوطلب عراقی پرداخت و در دروازه عملیات شناسایی شرکت کرد که با موفقیت و پیروزی همراه بود. در آخرین شناسایی، در شانزدهم بهمن ماه سال ۹۳ با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پای راست مجروح شد که به علت شدت خون ریزی در سن ۶۰ سالگی به درجه شهادت نایل گردید.
طبق خواسته و وصیت خودش در قبرستان وادی السلام شهر نجف در جوار حرم مولایش امیر المومنین علی(ع) به خاک سپرده شد.
#سالروزشهادت...🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او حبیـبِ حسینِ زمان بود
پیر جنـگ آوری ، پیرِ غیـرت
رفت و دنیا هنوز از شکوهش
بر دهـان دارد انگشت حیرت ...
ولادت : ۱۳۳۳/۰۱/۱۰ تربت حیدریه
شهادت: ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ سامـرا
#شهید_محمدرضا_حسینی_مقدم
#جانبـاز_دفـاع_مقــدس
#سردار_مدافـع_حـرم
#سالـروز_شهـادت
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم