eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 قسمت 4⃣1⃣ اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز محمودرضا زنگ زد و گفت: میایی مراسم؟ گفتم: میایم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما میایم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم؛ محمودرضا زودتر از من رسیده بودو من با چند نفر از دوستان رفته بودم بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه تا حاج قاسم بیاید؛ با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یکمرتبه گفت: «حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد والا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: «من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است.» محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: «من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند.» بعد گفت: «حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.» 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
این مملکت به دست علی ها سپرده شد فرماندهی به دست توانای رهبری است ما از تبار میثم و سلمان و ابوذریم در تنگنای حادثه ها پشت رهبریم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 قسمت 5⃣1⃣ (خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند) در فتنه ۸۸ وبلاگی براه انداخته بودم و تا مدتی بصورت روزنوشت در آن می‌نوشتم که بعدها هک شد. یکی از خواننده‌های ثابت وبلاگم محمودرضا بود. یادداشت‌هایم را می‌خواند و با اسم مستعار «م. ر. ب» پای آنها کامنت می‌گذاشت. گاهی هم بعد از اینکه مطلبی را خوانده بود و کامنتی داشت، زنگ می‌زد. در دیدارهای گاه و بیگاهی هم که تهران با هم داشتیم حتما حرفی در مورد این وبلاگ پیش می‌کشید. گاهی پیش می‌آمد که چند روز چیزی در وبلاگ نمی‌نوشتم. اینطور وقت‌ها زنگ می‌زد و پیگیر می‌شد. بعضی از این یادداشتها در بعضی از پایگاههای خبری – تحلیلی مثل جهان و رجا و… هم لینک می‌شد که اگر می‌دید زنگ میزد و تشویق می‌کرد. بعد از اینکه وبلاگ در سال ۹۱ با ۷۵۰ یادداشت هک شد، آنرا رها کردم و ‌دیگر توی آن چیزی ننوشتم و بجای آن یک وب سایت زدم. بعد از آن محمودرضا بارها پیگیر برگشتن به همان وبلاگ شد. یکبار گفت: «وبلاگت شخصیت پیدا کرده بود؛ نباید ول می‌کردی!» این را چند بار دیگر هم بعدا برایم تکرار کرد. محمودرضا در ایام فتنه غیر از اینکه در خیابان و کنار بچه‌های مظلوم بسیج حضور داشت، خوب هم مطالعه و رصد می‌کرد. یادم هست آنروزها رفت لپ تاپ و مودم پرتابل خرید. اگر جایی مطلبی می‌خواند که توجهش را جلب کرده بود به من هم توصیه می‌کرد آنرا بخوانم و اگر هم من توی وبلاگ چیزی نوشته بودم که نظرش را جلب کرده بود زنگ می‌زد و تشویق می‌کرد روی نظام تعصب داشت و اگر در نوشته‌هایم دفاعی از نظام کرده بودم در مورد آن مطلب حتما صحبتی با من می‌کرد یکبار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی جنجال برانگیز شد و کامنت‌های زیادی پایش خورد. با یکی از خواننده‌های آنروزهای وبلاگ که از جریان فتنه جانبداری می‌کرد بحثم شده بود و چند تا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم و نهایتا هم کوتاه آمده بودم. محمودرضا بعد از اینکه بحث من و آن شخص را خوانده بود زنگ زد. دلخور بود. اصرار داشت که من نباید در بحث با این شخص کوتاه می‌آمدم و پرسید که می‌شناسمش یا نه؟ گفتم: بله سابقه جبهه و جنگ هم دارد. بدتر ناراحت شد. اسمش را پرسید که من معرفی نکردم و گفتم بیخیال شود! گفت: «تو برای این شخص شکسته نفسی کرده‌ای در حالیکه نباید می‌کردی». بعدا دیدم تحمل نکرده و خودش آمده توی کامنت‌ها جواب محکمی به او داده. 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 قسمت 6⃣1⃣ بسم الله الرحمن الرحیم باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً . نمی‌خواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. الان که این نامه را برایت می‌نویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای ملکوتی بین‌الحرمین صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی‌ها، بین‌الحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت‌الحسین، خانم رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم نمی‌دانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین علیه السلام الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودی‌ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌های وحشی و آدمکش. چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (قدس سره شریف) مردم ما از مردم زمان رسول الله صل الله علیه و آله وسلم بهترند . واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم. اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آل‌الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر می‌شماری. معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنه‌ای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل. و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است. تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس. و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین نا آگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است.و این خاکریز نباید فرو بریزد. این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه می‌اندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری (سلام الله علیها) و خانم رقیه (سلام الله علیها) [حفظ نخواهد کرد] که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و… را هم خواهد شکست جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهائیش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه‌سازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور می‌باشد و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بی‌گناه شیعه ندارد. کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می‌توان مشاهده کرد و من دیده‌ام. مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا [تحقق] وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیماً (ان شاء الله) 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
طرح عکس شهید برای روی صفحه گوشی 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 قسمت 7⃣1⃣ یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایان‌بندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست! با بسیجی‌هایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده‌‌اند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدم‌های تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!» از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر می‌کردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد. همیشه فکر می‌کردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمان‌شان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.» 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 آخرین دیدار احمد رضا بیضایی قسمت 8⃣1⃣ 🌷تهران – میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) – غروب تلفنم دارد زنگ میخورد. گوشی را از توی جیبم در میآورم و جواب میدهم. محمودرضا است. خوش و بش میکند و میپرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ میگویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر میگردم تبریز. میگوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. میگویم الان، بگو. میگوید الان نمیشود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار میکنم که بگوید. میگوید میتوانی بیایی خانه؟ میگویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر میشود تلفنی بگویی، بگو. میگوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرفهایی هست که باید به تو بزنم. میگویم مثلا؟ میگوید اگر من شهید شدم میترسم پدر نتواند تحمل بکند؛ پدر را داشته باش. میگویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. میگوید مگر تبریز نمیروی؟ میگویم نه، امشب میمانم. میگوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ میگویم خودم میخواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه میافتم سمت اسلامشهر. 🌷اسلامشهر – خانه محمودرضا همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو سالهاش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای سادهای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمیخورد. مینشینیم. منتظر میمانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمیزند. دو سه ساعت تمام منتظر میمانم اما حرفهایمان کاملا عادی پیش میروند. سعی میکنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام میشود و میگویم بگو! میگوید من شهید شدم، بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! میگویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت میکنم! بدون اینکه تغییری در چهرهاش ایجاد بشود با آرامش شروع میکند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش میشوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف میزند. جدی نمیگیرم. هر چند همیشه در مأموریتهایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمیدهد. 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عجله کنید زمان ظهورنزدیک است ؛ خودرا برای سربازی امام زمان علیه السلام آماده سازید . #شهیدمحمودرضابیضایی 🍃🌸🕊🌸🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 عکس نقل ازاحمد رضا بیضایی قسمت 9⃣1⃣ 🌷 این دو سال آخر وقتی از او عکس می‌گرفتم، آنقدر به شهادتش یقین داشتم که پشت لنز که توی چهره‌اش نگاه می‌کردم با خودم می‌گفتم این عکس آخر است! شش ماه آخر قبل شهادتش، هر چه عکس از او می‌گرفتم چند دقیقه بعد از حافظه دوربین دیلیت می‌کردم! با خودم می‌گفتم ان شاء الله هنوز هم هست و دفعه بعد که دیدمش باز هم از او عکس می‌گیرم. دوست داشتم که هنوز باشد، اما یقین داشتم که رفتنی است. بابت حذف عکس‌هایی که این اواخر از او گرفته بودم تأسفی ندارم و این را با افتخار می‌گویم که این دو سه سال آخر، همه ساعاتی که در کنارش بودم، لحظات را با یقین کامل به شهادتش در کنارش می‌گذراندم. محمودرضا امکان این تجربه را برای من فراهم کرد که از شهید عکس بگیرم و با شهید حرف بزنم و با شهید روبوسی و معانقه کنم و با شهید راه بروم… 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸🕊🌸🍃 ‌🍃🌸🍃🌸🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🌸 🍃🌸🕊 🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🌸🍃🌸🕊🍃🌸🕊🍃 قسمت 0⃣2⃣ اینبار برای رفتن بی تاب بود ؛ تازه برگشته بود اما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود؛ مطیع بود. وقتی گفته بودند نه نمی‌شود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود. اما چند روز بعد رفته بود دوباره اصرار کرده بود که برود. چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن منصرف بشود. کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا می‌خواهد برود. بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود... شب رفتنش، مثل دفعه‌های قبل زنگ زد گفت که دارد می‌رود. لحن آرامش هنوز توی گوشم هست. توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد بغضم گرفت گفتم: کی بر میگردی؟ بر خلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست. مثل همیشه گفتم خدا حافظ است ان شاء الله همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما ایندفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی رفت که رفت.. 🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چرا ماعشق آب و گل نداریم دو قطره اشک نا قابل نداریم نمی سوزیم از داغ شهیدان خداوندا مگر ما دل نداریم؟! #شهیدمحمودرضابیضایی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4_347282469914935363.mp3
2.15M
🌸🍃🌸🕊🌸🍃🌸 🍃🌸🕊 🕊🌸🍃 🕊🍃🌸🌸 🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم