eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
تبسم ڪردی و روزم چہ زیبا شد دل افروزم خوشا چشمے ڪہ صبح او بہ لبخند تو وا گردد 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خــدایا چشمی عطا ڪن ڪه برای تو بگرید و دستی عطا ڪن تادامانی جز تو نگیرد پایی عطا ڪن ڪه جز راه تو نرودوجانی عطا ڪن ڪه برای توبرود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان " من زنده ام " ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 1⃣0⃣3⃣ یک روز بعد از نماز و دعا رو به روی دیوار نشستیم. حالا دیگر دیوار قبله دوممان شده بود. سی و دو ضربه به دیوار زدیم تا آن ها را متوجه حروف الفبا کنیم. آن ها هم متقابلا سی و دو ضربه به دیوار کوبیدند .نه بیشتر و نه کمتر. خوشحال شدیم که آن ها منظور مارا فهمیدند پس حالا ضربه بزنیم؛ پانزده ضربه "س"، بیست وهفت ضربه "ل"، یک ضربه "ا"، بیست وهشت ضربه "م" یعنی سلام. هر چه نشستیم جوابی دریافت نکردیم . حتی اگر لکنت زبان هم داشت با تاخیر میتوانست جواب دهد اما خبری نشد. مجددا بار دوم و سوم تکرار کردیم اما نه، خبری نشد. هرچه تعداد ضربات را تغییر می دادیم آن ها فقط همان ضرب الله اکبر، خمینی رهبر را می زدند. نا امید و گوش به زنگ، گوشمان را به دیوار چسبانده بودیم و منتظر یک سلام بودیم که یکباره به جای دیوار سمت چپ از دیوار سمت راست با همان ریتم الله اکبر خمینی رهبر جواب سلام ما را دادند. بیشتر هیجان زده شدیم. چقدر احساس خوشحالی و خوشبختی می کردیم! دیوارها از هر دو طرف به صدا در آمده بودند. با همان روش و ضربات، بدون آموزش قبلی و هماهنگی با حروف الفبا با یکدیگر مرتبط شدیم . حس یک معجزه ی پیامبرگونه در ما متجلی شده بود؛ مثل کوری بودیم که چشمانش روشن شده باشد. بدون رودربایستی گریه می کردیم و به دیوارضربه می زدیم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 2⃣0⃣3⃣ مشغول ضربه به دیوار سمت چپ شده بودیم که دوباره ضرب " الله اکبر خمینی رهبر " از دیوار سمت راست، ما را به خود خواند. باز هم سلام دادیم اما جواب نگرفتیم. سلول سمت چپ به دریچه زدند و نگهبان را صدا زدند. دریچه که باز شد بلافاصله زیر در رفتیم .از زیر در شنیدیم که با صدای بلند گفتند: " ما ترتیب الفبا را نمیدانیم. " فکر کردیم شاید از همرطنان عرب ما هستند چون دکتر که می آمد عربی را خوب صحبت میکردند .حدس دیگرمان این بود شاید سواد کافی ندارند. کار خلاقانه آن برادری که به بهانه ترانه خواندن اسامی دوستانش را با شعر و آهنگ برایمان گفته بود به یادمان آمد. از آنجا که نگهبان به دعای بعد از نماز ما در سه وعده نماز یومیه عادت کرده و آن را پذیرفته بودند، شروع به خواندن دعای "امن یجیب" کردیم، البته با همان لحن و صوت همیشگی به جای دعا حروف الفبا را شمرده شمرده می خواندیم. چون دعا بی موقع بود و چند بار تکرار شد نگهبان با عصبانیت دریچه را بازکرد و گفت: " شنو،اگرایتچن ما تخلص؟ ( چیه چقدر روضه خوانی می کنید؟ ) " برای اینکه فکر نکند با تشر او ساکت شده ایم یکبار دیگر هم خواندیم. وقتی تمام شد فورا از دیوار سمت راست که ترتیب حروف الفبا را گرفته بودند شروع به ضربه زدن کردند: "زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر دنیا را تکان می دهد" . آفرین! چه جمله طولانی، چقدر باهوشند! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 3⃣0⃣3⃣ آنقدر ذوق زده بودیم که نمی دانستیم از کجا بپرسیم، چه بپرسیم، هم می خندیدیم و هم گریه می کردیم. چقدر سرمان شلوغ شده است. یک پایمان به دیوار سمت راست و یک دستمان به دیوار سمت چپ بود. آنها می پرسیدند و ما می پرسیدیم. اصلا زندان و ملاحظات زندان یادمان رفته بود. آن روز تا پاسی از شب به دیوار می زدیم و می گفتیم و می شنیدیم. از دو طرفمان خبر دار شدیم. یواش یواش از بی خبری در آمدیم. فهمیدیم که در سلول سمت راست ما شش دکتر متخصص به نام های دکتر هادی عظیمی؛ متخصص علوم آزمایشگاهی(۱)، عباس پاکنژاد؛ متخصص جراحی عمومی، دکتر رسول ارشاد ؛ متخصص اطفال، دکتر هادی بیگدلی؛ متخصص زنان، دکتر سید علی خالقی؛ متخصص ارتوپد و رجبعلی کوهپاره، دکترای حقوق و آقای عباسی زندانی هستند. وقتی دکتر عظیمی را پیدا کردم دوباره خاطره اولین ساعات اسارت و ماجرای چشم های مجروحش و مجروحیت تکاور میرظفر جویان و مجید جلالوندبرایم زنده شد. دکتر هم از هیچ کس هیچ اطلاعی نداشت. -------------------------------------------------- (۱) دکتر هادی عظیمی از متخصصان متعهد و مومن، سرهنگ نیروی دریایی و رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر که با شروع جنگ تحمیلی از تیمسار فلاحی ماموریت ساماندهی بیمارستان های خرمشهر را بر عهده داشت. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 4⃣0⃣3⃣ پشت دیوار سمت چپ پنج برادر دیگر اسیر بودند به نام های مهندس محمد علی زردبانی، مهندس فریدون یمین، مهندس علی جعفری، مهندس ابراهیم رمضان زاده هژیر، که هر چهار نفر مهندس شرکت نفت بودند. محمود شرافتی پاسداربود، ماجد سلیمان هم اهل لبنان بود، علی اصغر اسماعیلی، راننده ی وزیر نفت و برادر شکراله که از کارمندان شرکت نفت بودند، زنده بودن وزیر نفت و همراهانش و نیز مقاومت انها در برابر شکنجه های سخت و طاقت فرسا تایید کردند. صدای اذانی که معمولا شنیده می شد مربوط به سید حسن یحیوی معاون وزیر نفت بود و در سلول مجاور او هم مهندس بهروز بوشهری حضور داشت که گاهی با شعارهایی ما را تحسین و تشویق می کرد و می گفت خواهران زینبی احسنت! از اینکه در حریم امن برادر های خودمان قرار داشتیم احساس ارامش و غرور می کردیم ولی در حبس بودن با آنها رنج بسیار سنگین را به ما تحمیل می کرد. باز و بسته شدن در سلول ما و حتی نگاه بعثی ها تحت کنترل آنها بود. بعثی ها از غیرت آنها که در زنجیر بودند وحشت داشتند و نمی توانستند به ما چپ نگاه کنند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣0⃣3⃣ هر وقت بعثی ها در سلول ما را باز می کردند صدای فریاد کسی را می شنیدیم که می گفت: "نصر من الله و فتح قریب" و بچه های دیگر هم جواب می دادند و "بشر المومنین". نمی دانستیم کسی که نسبت به باز شدن در سلول ما واکنش و حساسیت نشان می دهد کیست اما بعد ها فهمیدیم او وزیر نفت محمد جواد تندگویان است. حالا دیگر نفس های حبس شده در زندان الرشید به آرامی، از میان دلتنگی های ما راه باز می کرد و بار سنگین اسارت بین ما تقسیم مي شد. ديگر ازشمارش ثانيه هاي كمرشكن خلاص شده بوديم. خوشحال بودم از اينكه دكتر عظيمي را پيدا كرده ام، چون اواز همان اول اسارت دريافت كه شرافت گوهر ذي قيمتي است كه آن رابه بهاي آزادي هم نمي فروشيم. صبح جمعه بود. ازاينكه سلول هاي اطراف ما را اسراي ايراني پر كرده بودند، شاد وراضي بودم. حضور آن ها خاطره ي برادرهايم را برايم تداعي مي كرد كه باحضورشان درامنيت كامل همه جا مي رفتم. دراسارت هم اين همه برادر داشتم. مي خواستم به همه شان بگويم سپاس. برادران به جوانمردي تان احسنت كه از وزير و وكيل تا اسمال يخي، اينقدر بامراميد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣0⃣3⃣ مي خواستم فرياد بزنم: " بالأخره ما گم شده ها همديگر را پيدا كرديم، خدايا خيلي ازت ممنونيم، خدايا شكر. يادصبح روزهاي جمعه افتادم كه آقا همه مان را رديف مي نشاند و رحل وقرآن ها را جلويمان مي گذاشت و در حالي كه دست هايش را در جيب گذاشته بود، درگوشه اي از ميهمانخانه باصلابت و ابهت، مي ايستاد و لحن و صوت يكايكمان را مي سنجيد. هر كه قشنگ تر و رساتر مي خواند، از يك ريال تا پنج ريال كنار رحلش مي گذاشت. چشم ما به جاي اينكه به آيه هاي قرآن باشد، به دست هاي آقا بود كه كي از جيبش بيرون مي آيد و سهم ما چند سكه يك ريالي، دوريالي يا پنج ريالي مي شود، چون تا پول را نمي داد بايد مي خوانديم و خدايي بدون جرزني، هميشه پنج ريالي سهم رحمان وكريم بود. حزين و دلنشين قرآن مي خواندند. تصميم گرفتم با صداي بلند سوره ي حمد را تلاوت كنم. ابتدا كمي بحث شد که اصلا این کار از نظر شرعی، اخلاقی، امنیتی و ... اشکال دارد یا نه؟ اما چون توافق بر سر قرائت کلام خدا بود شروع کردم . احساس کردم عبدالباسط شده ام ؛ تا آنجا که نفسم جا و حنجره ام قدرت داشت سوره حمد را با صوت خواندم . در همین فاصله ابتدا نگهبان و سپس سرنگهبان که همان سربازی بود که احساس خوش تیپی می کرد و ما به او می گفتیم آلن چولن به سرعت سر رسیدند. آلن چولن دریچه را باز کرد و گفت : " صایره عصفور ؟ سکتی ! ( بلبل شده ای ؟ ساکت شو ! ) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣0⃣3⃣ دستپاچه شده بودند . در را باز کردند و با کابل هایشان به در و دیوار زدند تا رعب و وحشت ایجاد کنند ولی من از اینکه در باز شده بود و صدا واضح تر به بیرون می رفت خوشحال بودم . از هفته های بعد خواهرها بدون اینکه یک ریال کف دستم بگذارند برایشان سوره های درخواستی شان را می خواندم . اما قرآن نداشتیم و من فقط جزء سی را می توانستم از بر بخوانم . از آن به بعد بعثی ها برای هرکداممان یک اسم گذاشته بودند . گاهی به جای اینکه اسمم را صدا بزنند می گفتند : " عصفور ! ( بلبل ) " وقتی مطمئن شدیم تمام بند متوجه حضور ما شده اند ، دیگه ادامه ندادم . صبح که بیدار می شدیم بعد از نماز و طناب زدن مثل اینکه پیچ رادیو را باز کنیم، سراغ دیوار می رفتیم و از همه چیز و همه جا می گفتیم . از دیوار مهندس ها بیشتر اخبار سیاسی و امنیتی را می گرفتیم و از دیوار دکتر ها احادیث و روایاتی را که در وجودمان نهال امید را زنده نگه می داشت .عادت کرده بودیم آدم ها را فقط از سر، آنهم از دریچه کوچکی به عرض یک وجب ببینیم. آنهایی که صورت های درشتی داشتند ، فقط فاصله چشم تا دهانشان از دریچه پیدا بود . وقتی در باز می شد و هیکل آنها را کامل می دیدم یاد داستان غول و سرزمین عجایب می افتادم .حالا موقعیت مکانی خودمان را پیدا کرده بودیم. فهمیده بودیم در یکی از ساختمان های اداره ی امنیت و اطلاعات عراق نگهداری می شویم و تعداد زیادی از اسرا که عموما پاسدار (حرس الخمینی ) یا نظامی و درجه دار و خلبان یا از مهره های اصلی نظام هستند اینجا نگهداری میشوند . ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم