#بوی_عطر_رمضان_می_آید 🍃🌹
بر هر نفست اشاره دارد رمــضان
بر عشق و عطـش نظاره دارد رمضان
در ظلمت بیکرانه ی شبهامان
دریا دریا ستاره دارد رمضان
#حلول_ماه_رمضان_مبارک🌸
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وهفت
#جای_تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که #چرک کرده بود و دردناک شده بود...
دکتر تا به پوستش #تیغ کشید، چرک پاشید بیرون چند بار ظرف و ملحفه ی زیر ایوب را عوض کردند ولی چرک بند نیامد...
دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم، هنوز چرک دارد.
با زخم باز برگشتیم خانه...
صبح به صبح که #چرکش را خالی می کردم،
می دیدم ایوب از #درد سرخ می شود و به خوردش می پیچد.
حالا وقتی حمله عصبی سراغش می آمد
تمام فکر و ذکرش #آرام_کردن_دردهایش بود.
می دانستم دیر یا زود ایوب کار دست خودش می دهد.
آن روز دیدم نیم ساعت است که صدایم نمی زند.
هول برم داشت.
ایوب کسی بود که "شهلا،شهلا" از زبانش نمی افتاد. صدایش کردم....
_ایوب........؟
جواب نشنیدم.
کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش آمده بود.
نوک چاقو را فرو کرده بود توی #پوست_سینه اش و فشار می داد.
فورا آقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم....
بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند به ایوب
می دانستم زورم نمی رسد چاقو را بگیرم.
می ترسیدم چاقو را آن قدر فرو کند تا به قلبش برسد.
چانه ام لرزید.
_ایوب... جان...... چاقو.... را .... بده... به... من...آخر چرا .....این کار را....می کنی؟
آقای نصیری رسید بالا، مچ ایوب را گرفت و فشار داد.
ایوب داد زد:
_ "ولم کن....بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم....تو را....به خدا شهلا....."
بغضم ترکید.
_"بگذار برویم دکتر"
آقای نصیری دست ایوب را از سینه اش دور کرد. ایوب بیشتر تقلا کرد.
_"دارم میسوزم، به خدا خودم می توانم، می توانم درش بیاورم. شهلا....خسته ا کرده، تو را خسته کرده."
#بچه ها کنار من ایستاده بودند و #مثل_من اشک می ریختند.
چاقو از دست ایوب افتاد....
تنش می لرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش می چکید.
قرص را توی دهانش گذاشتم. لباس خونیش را عوض کردم. زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم.
به هوش آمد...
و زخم تازه اش را دید. پرسید این دیگر چیست؟
اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم.
#یادش_نمی_آمد و اگر برایش تعریف می کردم خیلی از من و بچه ها #خجالت می کشید.
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi
برگی از خاطرات زندگی سردار شهید اسماعیل کرمی🌹
🔹🔶 نحوه برخورد با خانواده همسر
رفتار اسماعیل با خانواده همسرش همچون خانواده خودش، بسیار خوب بود و از عزت و احترام چیزی برای پدر و مادر همسرش کم نمی گذاشت.
همیشه موقع دیدار پیش پای ایشان بلند میشد و هنگام خداحافظی تا نزدیک درب منزل، بدرقه شان می کرد.
هدیه به شهید اسماعیل کرمی صلوات محمدی🌹دعوت به کانال با ارسال لینک زیر👇
eitaa.com/shaheed_esmaeil_karami
4_5924922924023680559.mp3
9.21M
#ماه_عسل_۱۴۰۱
حرفِ سوم؛
#امام_خمینی "ره"
#استاد_شجاعی #استاد_پناهیان
🔅خــدا؛
یعنی دانایی مطلق، آگاهی مطلق، رحمت مطلق، عشق مطلق،... و در یک کلام، کمــــالِ مطلق
🔺با این نگاه، آیا خدایی با این حجم از عظمت و مهربانی، مخلوقش را در سختی و مشقت میاندازد؟
آنهم با غذا و آب نخوردن که دو ماده اصلی برای زنده ماندن آنهاست؟
🔺اگر چنین نیست پس فلسفهی روزه و گرسنگی و تشنگی در چیست؟
13990207115058292023229.pdf
2.52M
سلام به همه عزیزان کانال شهید اسماعیل کرمی
پیشاپیش ماه مبارک رمضان را خدمتتون تبریک عرض میکنیم امیدواریم در آغازین روزهای فصل بهار و در مهمانی ماه خدا(بهار قرآن و بهار دلها) خداوند مهربان دعای سردار دلهامون حاج قاسم سلیمانی عزیز را در حق ما مستجاب گرداند که می گفت خداوندا مرا پاک و پاکیزه بپذیر.
این هدیه زیبا یعنی ادعیه ماه مبارک رمضان را از طرف خانواده شهید اسماعیل کرمی به شما همراهان کانال،هدیه می کنیم.
و از همه بزرگواران در این ماه عزیز التماس دعا داریم.هدیه به آقا رسول الله(صلیب الله علیه و آله و سلم)،سالار شهیدان و همه شهدای صدر اسلام تا کنون و شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید اسماعیل کرمی سه صلوات محمدی نثار کنید.💐💐💐
🌹دعوت به کانال با ارسال لینک زیر👇
eitaa.com/shaheed_esmaeil_karami
#یاحسین♥️
سبــزهرازدمگــرهباآرزویاربعیــن
یکسفرپایپیادهڪربلاباشدهمین
#اللهمالرزقناکربلا🌿
💥#تلنگر
حاج حسین یکتا:
هرگاه مایل به #گناه بودی این
سه نکته را فراموش مکـن:
⇦ خـــــدا می بیند
⇦ مـــلائک می نویسد
⇦ در هر حال مـــرگ می آید.
#حواسمون_به_اعمالمون_هست؟!
✅ شهدا حواسشون به اعمالشون بود.