eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
216 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
او در پاییز سال 71 به جمع زمینی‌ها آمد و پاییز 96 جمعشان را ترک نمود. ما برای بازخوانی همین 25 سال به رشت رفته بودیم. بابک بیست و دومین شهید مدافع حرم گیلان است. اما بارها گفته شده که کسی برای کشته شدن به میدان جنگ با تروریست‌ها نمی‌رود ولی همه می‌دانیم که جنگ و گلوله داغ، شوخی ندارد. رزمنده‌ها با علم به این موضوع پا به میدان می‌گذارند. بابک هم با علم به این موضوع، از تمام دلخوشی‌های‌اش گذشت و به میدان رفت. گر از مُقابله شیر آید، از عقب شمشیر / نه عاشق‌است، که اندیشه از خطر دارد. گذراندن دوران سربازی نقطه عطفی در زندگی بابک بود، آشنایی با فوت و فن نظامی‌گری و قرار گرفتن در شرایط خاص آن سبب شد تا توانمندی نظامی هم به داشته‌هایش اضافه شود. بعد از پایان خدمت، مثل همه رزمنده‌ها، با اصرار و پیدا کردن رابطه و بست نشستن در سپاه، مجوز رفتن را گرفت. پشتکار و همت بابک کلید موفقیت‌اش در زندگی بود. کلیدی که قفل رفتنش را هم باز کرد، بلیط سوریه به جای اروپا؛ چه جابه‌جایی حیرت‌انگیزی... در منطقه هم به خوبی از پس وظایفش برآمد، فرماندهانش هم از او کاملاً راضی بودند، و خدا خواست که در آخرین گام بیرون کردن داعش، او هم به جمع شهدای اسلام اضافه شود. حبیب آنجا که دستی برفشاند مُحب ار سر نیَفشاند بخیل‌است... جای خالی بابک بعد از شهادتش در همه جای شهر دیده می‌شد. در دورهمی‌های دوستانه، بسیج، هیئت، مسجد، خانه و دانشگاه... اجازه بدهید در این صفحه از معراج و وداع و ‌اشک‌های غریبانه حرفی نزنیم. او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود یادگارهای بابک به اندازۀ کافی دل پدر و مادر و خانواده‌اش را به آتش می‌کشاند. او انتخاب کرد؛ عاشقانه و آگاهانه رفت. یک نشانه کوچک برای زیر و رو شدن دل مادری که پسرش را دیگر نخواهد دید، کافی است. حالا پسر در کنار همرزمان پدر، جا خوش کرده است، شاید بعد از این پدرش پسر را در همان حال و هوای کربلای 5 ملاقات کند. روایت از برنامه تلوزیونی «از آسمان» شهید بابک نوری https://eitaa.com/joinchat/3446538316Ca9684e0a0f
بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. خب این اتفاق چطور افتاد؟ به خاطر اعتقاداتش.بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود،دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم.امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست،پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف.سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما.من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف،می ماندی سال دیگر می رفتی،الان کارهای مهمی داشتیم.گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است،انتخابات و...فرعیات است،بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم،یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد.به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است.الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم. (خبرگزاری تسنیم) شهید بابک نوری https://eitaa.com/joinchat/3446538316Ca9684e0a0f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|مادر‌شہید بابک نوری| وقتی‌برای‌اولین‌بارازمدافع‌حرم‌شدنش‌با‌من صحبت‌کرد؛گریه‌کردم. به‌من‌گفت: "مامان‌گریه‌نکن‌!دوست‌دارم‌برم..قوی هستم؛هیچ‌اتفاقی‌برای‌من‌نمی‌افته نگران‌نباش." گفت:" مادردیگه‌م‌حضرت‌زینب(س)‌توی‌سوریه‌ست من‌باید‌برم‌وراه‌روبرای‌زیارت‌شمابازکنم." بعدمن‌روبوسیدوبارهادرآغوش‌گرفت‌وگفت: "گریه نکن مامان بخند تا من راحت‌تر بتونم برم." دعای‌همیشگیش‌شهادت‌بود. دوم‌آبان‌ماه۹۶برای‌اولین‌وآخرین بارراهی‌دفاع‌ازحرم‌شد. ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3446538316Ca9684e0a0f ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎞 [همرزم‌شہید] |یکی دو روز قبل از شهادت بابڪ بود. مصادف با شهادت امام‌حسن(ع)همرزممون‌سردارصمدی،رفت روی مین کنار جاده ای ، دو کیلومتر قبل تر از محل شهادت بابڪ به شهادت رسید.تیم ما ورودی بوڪمال مستقر بود.همه باید از کنار ماشین ها رد میشدن ، راننده‌ےسردارگفت:یک نفرو لازم داریم بره کمک کنه پیکر شهید رو بیاره‌. بابڪ چون بچه ی حرف گوش کنی بود بابڪ رو فرستادم .آمبولانس که حرکت کرد بابڪ اومد پیشم‌گفتم : اونی که توی آمبولانس بود کی بود؟ گفت:"سردار صمدی بنده خدا خیلی ناجور شهید شده بود" ،شب پست نگهبانی بودیم دیدم داره گریه میکنه ، گفتم چرا گریه میکنی : "گفت منم دوست دارم شهید بشم" گفتم پس خانوادت چی؟ گفت:"اونا رو سپردم به حضرت زینب (س)"| •♥️• https://eitaa.com/joinchat/3446538316Ca9684e0a0f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎞 |‌دوست‌شہید| ••اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. صبح بابڪ‌ شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم.اولین کاری که کرد ازماخواست که یکسری وسایل برای ورزش آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم. بابڪ‌واقعا روحیه جهادی داشت یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره،باهمه جوش میخورد همون روز اول توی مناطق هم‌نماز شب‌وقرآن خوندنش ترک نمیشد•• ♥️ https://eitaa.com/joinchat/3446538316Ca9684e0a0f