🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۱» 🔹
سخنان اسحاق برای قلب یعقوب جوان، مطلوبتر از آب گوارا برای کام تشنه بود، زیرا یعقوب در گفتار پدر، خیال خود را آسوده و آرزوهای خویش را برآورده می دید. گفتار اسحاق علیه السّلام روح یعقوب را به سرزمین خویشان و شهر نیاکان و پدرانش کشاند، و بزودی یعقوب با اشک گرم با پدر و مادر خویش وداع کرد و پدر و مادر پیر او با دعای خیر فرزند شایسته خود را بدرقه کردند.
یعقوب راه صحرا را پیش گرفت، روز و شب در حرکت بود تا هرچه زودتر به سر منزل مقصود برسد، گاهی بر فراز تپه ها و بلندیها برآمد و گاهی به اعماق دره ها سرازیر می شد و در همه حال ملاقات با دایی و خانه آرزوهایش، در مقابل چشمش مجسم بود. سخنان پدر در گوش او طنین می انداخت و لطف و عنایت خدا او را محافظت می نمود.
هر زمان رنج سفر او را خسته می کرد و دوری راه او را به سختی می انداخت و زمین گیرش می ساخت، آرزویی که به امیدش شروع به حرکت کرده بود و هدفی که در انتظار وصولش بسر می برد، به خاطر می آورد و اندوه خود را تخفیف می داد و ادامه راه برایش آسان و هموار می گشت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۲» 🔹
یک روز با طلوع خورشید، بادهای سوزانی وزیدن گرفت، به حدی که رمل های داغ بیابان را به حرکت درآورده بود و خورشید نیز با آتشبار سرخ خود، زمین را هدف قرار می داد، لذا ادامه سفر برای یعقوب ممکن نبود. راه او طولانی بود و هنوز فاصله زیادی با مقصد خویش داشت. یعقوب به مسیر خود نظر می افکند و تا آنجا که چشم کار می کرد در جلوی خود بیابانی گسترده می دید. در مقابل او تپه هایی از رمل وجود داشت که راه عبوری بر آن آشکار نبود. در همین موقع بود که خستگی بر او چیره شد و ناراحتی و سختی او را به تنگ آورد. یعقوب، علیه السّلام ساعتی مردد و متحیر بود که آیا به این سفر ادامه دهد و یا به خاطر مشکلات و مصائب موجود از آن صرف نظر کند؟ آیا به راهپیمایی خود ادامه دهد و مشکلات راه را تحمل کند و امید به آینده روشن را در خود تقویت کند تا قدرتش فزونی یابد و یا بقای جان و توان خود را به این سفر سخت و طولانی مقدم دارد و از سود این سفر بگذرد و نزد پدر و مادر خود بازگردد.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۲» 🔹
یک روز با طلوع خورشید، بادهای سوزانی وزیدن گرفت، به حدی که رمل های داغ بیابان را به حرکت درآورده بود و خورشید نیز با آتشبار سرخ خود، زمین را هدف قرار می داد، لذا ادامه سفر برای یعقوب ممکن نبود. راه او طولانی بود و هنوز فاصله زیادی با مقصد خویش داشت. یعقوب به مسیر خود نظر می افکند و تا آنجا که چشم کار می کرد در جلوی خود بیابانی گسترده می دید. در مقابل او تپه هایی از رمل وجود داشت که راه عبوری بر آن آشکار نبود. در همین موقع بود که خستگی بر او چیره شد و ناراحتی و سختی او را به تنگ آورد. یعقوب، علیه السّلام ساعتی مردد و متحیر بود که آیا به این سفر ادامه دهد و یا به خاطر مشکلات و مصائب موجود از آن صرف نظر کند؟ آیا به راهپیمایی خود ادامه دهد و مشکلات راه را تحمل کند و امید به آینده روشن را در خود تقویت کند تا قدرتش فزونی یابد و یا بقای جان و توان خود را به این سفر سخت و طولانی مقدم دارد و از سود این سفر بگذرد و نزد پدر و مادر خود بازگردد.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_ششم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۳» 🔹
در همین زمان که یعقوب علیه السّلام گرفتار آشوب فکری شده بود و در حیرانی به سر می برد، تخته سنگ بزرگی که سایه ای در کنار داشت نظر او را جلب کرد. یعقوب به سوی آن سنگ بزرگ رفت تا در کنار آن بنشیند و خستگی خویش را برطرف سازد، تجدید نیرو کند و از گرمای بدن بکاهد. هنوز یعقوب به سنگ تکیه نداده بود که خواب او را فراگرفت و بزودی به خواب عمیقی فرورفت. یعقوب در خواب، رؤیایی بسیار خوشایند دید. این خواب شیرین اعماق قلب او را روشن و تشنج افکار او را برطرف کرد و پرنده آمالش را در بوستان اندیشه به نغمه سرایی واداشت. او در خواب دید بزودی از زندگی سعادتمندی برخوردار می گردد، خداوند سرزمینی وسیع و نسلی پاکیزه و با برکت به او عنایت می کند و به آنان کتاب و وحی تعلیم می نماید.
یعقوب علیه السّلام با دلی خرسند و فکری روشن، و روحی رها از تردید، از خواب بر خواست، روزنه های امید در مقابل چشمش باز شد و بوی وصال یار به مشامش رسید، زیرا پیش بینی پدر پیرش تأیید می شد و وصول آرزوهای او را خبر می داد، لذا یعقوب همانند تیری که از کمان می جهد با تصمیم جدی راه خود را پیش گرفت و با شتاب به پیش رفت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸