🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_شصت_و_ششم
🔹 دیدار یوسف و یعقوب علیهما السّلام!🔹
یعقوب در احساس خود اشتباه نکرده بود و از استشمام بوی یوسف دور نبود، زیرا قافله مصر به سوی کنعان بازمی گشت و جامه یوسف، همان پیراهنی که بشارت را برای او به همراه داشت و بار دیگر نعمت بینایی و احیاء زندگی را به او باز می گرداند، همراه قافله بود.
قافله بیابانها را پشت سر گذاشت و چون به شهر کنعان رسید، بشیر به خانه یعقوب آمد و پیراهن یوسف را به یعقوب داد و او آن را به صورت خود مالید، ناگهان چشم های یعقوب باز شد و بینایی او بازگشت. فرزندان او آمدند و داستان یوسف را برای یعقوب نقل کردند و او را از حقیقت آگاه ساختند، سپس از یعقوب درخواست مغفرت و بخشش نمودند.
یعقوب علیه السّلام در مقابل ندامت فرزندانش گفت: امور شما، در اختیار و تصرف من نیست و من نمی توانم عذاب خدا را از شما دفع نمایم، من از خدای خویش برای شما آمرزش می خواهم، زیرا او بخشنده و رحیم است. شترهای خود را آماده سازید و عزم سفر کنید تا به مصر و خانه عزیز رهسپار شویم.
چیزی نگذشت که یوسف علیه السّلام والدین [8] خود را در سرای خود دید و یازده برادرش نیز بهمراه ایشان بودند و همه با احترام در برابر یوسف به خاک افتادند و در مقابل او با خضوع ایستادند. یوسف دستهای خود را به جانب آسمان بالا برد تا نعمتهای خدا را شکر و سپاس کند و فضل او را به خاطر بیاورد. در همین حال گفت:
«پروردگارا به من سلطنت دادی، علم تعبیر خواب و تأویل احادیث را به من آموختی! ای خالق آسمانها و زمین! تو در دنیا و آخرت یار و مددکار منی، مرا مسلمان بمیران و با شایستگان ملحق ساز.»
#دیدار_یوسف_و_یعقوب_علیهما_السّلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸