[ خصوصیات اخلاقی #شهید_مجید_سلمانیان😍 ]
او جوان دست و دلبازی بود که در طول زندگیاش دست ایتام و مستمندان بسیاری را گرفت و عاقبت نهایت بخشندگی را در هدیه جان خود به حضرت دوست معنا کرد.♡
#شهید_مجید_سلمانیان، روحانی مبلغی بود که خود به آنچه روی منبرهایش بیان میکرد، جامه عمل پوشاند. روحیهٔ #مجید طوری بود که در هر مسجدی🕌 که میرفت شمار زیادی از مردم دور او جمع می شدند و در مناطق جوادیه تهران، فردیس، کرج، شهرستان های فسا و داراب استان فارس و منطقه مغان استان اردبیل و میغان شاهرود نیز به تبلیغ پرداخته بود.✌️
عضو فعال بسیج بود.🇮🇷
از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجیهای قدیمی و پای کار بود. عشق و علاقه عجیبی هم به #شهدا داشت. خیلی وقتها #مادرش را به تپه نورالشهدا میبرد یا به بهشت زهرا میرفت و خلاصه هرجا که نام و یادی از شھید بود، سر و کله #مجید هم آنجا پیدا میشد.🌹🍃
پسر مهربانی بود و زود به زود به #مادرش زنگ میزد📞، هرچند خوب میدانست اگر یک روز به #مادرش زنگ نزند، #مادرش همه جا را به هم میریزد تا شماره تماسی از او پیدا کند ، بنابراین هر روز با #مادرش تماس تلفنی داشت، اما روز آخر پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت چند بار (صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر...) مرتب با #مادرش صحبت کرد و بامداد جمعه ۱۷ اردیبهشت هم به شهادت رسید.😔🥀🕊
「⇜ #مهدی در همه کارها به خدا توکل میکرد.♡ نمازش را در هر شرایطی اول وقت میخواند.
⇜ احترام زیادی به #پدر و #مادرش میگذاشت و هر کاری از دستش بر میآمد برایشان انجام میداد و هرگز کوتاهی نمیکرد. اهل غیبت نبود و اگر کسی در جمعی غیبت میکرد، حتماً متذکر میشد.اقا مهدی گوش به فرمان رهبری بود و پشتیبان ولایت فقیه، به طوری که در وصیتنامهشان به همه تأکید کرده است که پشتیبان ولایت باشید و از خط ولایت فاصله نگیرید.
ایشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شھادتش مطمئن بود که میگفت در نماز شبت هر چی از خدا بخواهی، میدهد.❤️ 」
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وچهارم
بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود.
از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن:
_"شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالاخره پزشکی می خوانم."
عاشق #پزشکی بود. شاید از بس که زیر #تیغ_جراحی رفته بود...
و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده
بود.
چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده.
یک بار بهش گفتم:
+ ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت.
سرش را بالا انداخت.
مطمئن بود.
دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم.
وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود.
بدون اینکه ایوب را #بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را #بریده بود.
وگرنه کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون...
ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود.
ایوب از حال رفته بود...
که پرستارها برای #تزریق مسکن قوی آمدند.
دوست نداشت کسی #جزمن کنارش باشد.
#مادرش هم خیلی #اصرار کرد اما ایوب قبول #نکرد.
ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش همیشه #کتاب بود.
از هر موضوعی،کتاب می خواند.
یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام آن را زمین نگذاشته بود.
گفتم:
+ دیر وقت است نمیخوابی؟
سرش را بالا انداخت
+ مگر دنبالت کرده اند؟
سرش توی،کتاب بود.
_ باید این را تا صبح تمام کنم.
صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود.
با #چوب_کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود.
تا دوساعت بعد هنوز جای دوتا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi
🌹 #ام_البنین_های_لشکر_کربلا
.
🌷 پسرش بیسیم چی لشکر ۲۵ کربلا بود.بدست کومله تو غرب کشور اسیر شد و بر اثر شکنجه بشهادت رسید.وقتی پیکرش به زادگاهش بهشهر مازندران بازگشت ؛
مادر خودش پیکر غرق به خون و سوخته و اربا اربای علی اصغر را غسل داد و کفن کرد...
🌹 عکسی که میبینید لحظه ی عاشقی مادر با فرزند شهیدش است.براستی که این مادران عظمتی خلق کردند و در پيشگاه حضرت زهرا رو سفید شدند....
.
🦋 #شادی روح #شهید علی اصغر #مهردادی و #مادرش #صلوات...