eitaa logo
حسینیه شهیدمجیدزارعی #باب _المراد
146 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
63 فایل
السلام‌علیک یا قائم آل محمد صلوات الله -تمــام‌عــمــرم‌بـرای‌مــهـدی(عج) شــود‌ وجــودم‌فــدای‌مـهـدی(عج) اللهم بارک لمولاناصاحب الزمان روضه وتوسل به امام عصر دوشنبه هاعصرها#حسینیه_شهیدمجیدزارعی #نذورات_مهدوی_درآمدتان_وقف_اباصالح کن 6037997244065380💳
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم امام جوادعلیه السلام شدن نوزادمرده بدعاحضرت شدن خانواده شاذویه در زمان امامت امام جوادعلیه‌السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره‌ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد (علیه‌السلام) اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم امام جواد علیه‌السلام درمورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمدتقی حضرت جواد الائمه علیه‌السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.امام علیه السلام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ‌ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می‌خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه‌ای نیز بر امامت ما می‌خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده‌ای!وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که امام جواد علیه‌السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوت و میراث دار رسالت است. امام علیه السلام به وی فرمود: ‌ای شاذویه! تو می‌خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه‌السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده‌ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی!امام جواد علیه‌السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می‌آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت! شاذویه گفت: بله. ‌ای ابا جعفر! رفیق شاذویه که به امام جوادعلیه‌السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ اما شاذویه سخن او را نپذیرفت.شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه‌السلام مرخص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ اما چون به گفته امام جوادعلیه‌السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.او دوباره به حضور امام علیه السلام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام علیه السلام فرمود: ‌ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بوداوگفت: بله‌ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟ امام علیه السلام فرمود: آیا این را از ما می‌خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام علیه السلام فرمود: اما سرنوشت او مقدر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است.شاذویه با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می‌شود؟محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تایید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند! لبهای امام علیه السلام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!شاذویه با شتاب تمام از محضرحضرت جوادالائمه علیه السلام خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی‌شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید و امام جوادعلیه‌السلام را به عنوان امام برگزید.کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام جواد علیه السلام بودند، همگی شیعه شدند. 📚الهدایه الکبری ج۱ ص۳۰۷ @shahid1338 ختم کنید عجل لولیک الفرج =باقیات الصالحات
بسم الله الرحمن الرحیم امام جوادعلیه السلام شدن نوزادمرده بدعاحضرت شدن خانواده شاذویه در زمان امامت امام جوادعلیه‌السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره‌ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد (علیه‌السلام) اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم امام جواد علیه‌السلام درمورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمدتقی حضرت جواد الائمه علیه‌السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.امام علیه السلام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ‌ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می‌خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه‌ای نیز بر امامت ما می‌خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده‌ای!وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که امام جواد علیه‌السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوت و میراث دار رسالت است. امام علیه السلام به وی فرمود: ‌ای شاذویه! تو می‌خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه‌السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده‌ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی!امام جواد علیه‌السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می‌آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت! شاذویه گفت: بله. ‌ای ابا جعفر! رفیق شاذویه که به امام جوادعلیه‌السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ اما شاذویه سخن او را نپذیرفت.شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه‌السلام مرخص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ اما چون به گفته امام جوادعلیه‌السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.او دوباره به حضور امام علیه السلام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام علیه السلام فرمود: ‌ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بوداوگفت: بله‌ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟ امام علیه السلام فرمود: آیا این را از ما می‌خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام علیه السلام فرمود: اما سرنوشت او مقدر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است.شاذویه با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می‌شود؟محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تایید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند! لبهای امام علیه السلام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!شاذویه با شتاب تمام از محضرحضرت جوادالائمه علیه السلام خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی‌شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید و امام جوادعلیه‌السلام را به عنوان امام برگزید.کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام جواد علیه السلام بودند، همگی شیعه شدند. 📚الهدایه الکبری ج۱ ص۳۰۷ ختم کنید عجل لولیک الفرج =باقیات الصالحات
بسم الله الرحمن الرحیم امام محمدباقرعلیه السلام درخصوص یافتن حق ورثه مردی به امام باقر علیه السلام عرض کرد:«من اهل شام هستم، ولایت شما را قبول دارم و از دشمنان شما بیزارم، اما پدرم از دوستداران بنی امیه بود. او مال زیادی داشت و پسری جز من نداشت. خانه اش درشهر رمله بود و در آنجا باغ کوچکی داشت. پس از آنکه پدرم از دنیا رفت، اموال او را جستجو کردم اما اثری از آنها نیافتم. شک ندارم که او اموال خود را در جایی دفن کرده تا به دست من نیفتد.»امام محمد باقرعلیه السلام فرمود:«آیا دوست داری پدرت را ببینی و از او سوال کنی؟»مرد گفت:« آری، به خدا من فقیر و محتاجم.»امام محمد باقر علیه السلام نامه‌ای نوشت و به مُهر خود مزین کرد و فرمود:«این نوشته را امشب به بقیع ببر و در وسط بقیع نام پدرت را فریاد بزن. به ناگاه شخصی نزد تو می‌آید. این نامه را به او بده و بگو من فرستاده امام محمدباقر علیه السلام هستم. او پدرت را می آورد. هر چه خواستی از او بپرس.»مرد نوشته امام علیه السلام را گرفت و رفت.فردا خدمت امام باقر علیه السلام رسید و گفت:«خدا بهتر می‌داند علم را نزد چه کسی قراردهد. دیشب به بقیع رفتم و امر شما را انجام دادم. مردی آمد و گفت:«همین جا باش تا پدرت را بیاورم.» سپس مرد سیاهی را آورد و گفت:« این پدر تو است.»گفتم:«نه این پدر من نیست!»گفت:«چرا، آتش و دود جهنّم و عذاب دردناک الهی چهره‌اش را تغییر داده است.»به آن مرد سیاه گفتم:« تو پدر منی؟!»گفت:«بله.»گفتم:«چرا قیافه ات اینقدر عوض شده؟»گفت:«پسرم! من بنی امیه را دوست داشتم و آنها را بر اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیهم اجمعین برتری می‌دادم. خداوند مرا گرفتار عذاب خود کرده است. چون تو اهل بیت علیهم السلام را دوست داشتی، من مالم خود را از تو پنهان کردم، اما امروز پشیمانم. برو به باغم، زیر درخت زیتون صدهزار درهم گذاشته‌ام. آن را بردار، پنجاه هزار درهم از آن را به امام محمدباقرعلیه السلام بده، باقی آن هم برای خودت باشد.» مرد شامی سهم امام علیه السلام را پرداخت. امام فرمود:«به زودی پشیمانی پدرت از ضایع‌کردن حق ما اهل بیت علیهم السلام برایش مفید خواهد شد و از عذابش کم خواهد کرد.» منابع: بحارالانوار، ج۴۶، ص ۲۴۵ ختم کنید عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم امام عسکری علیه السلام [دلائل الإمامة]؛ قَالَ أَبُو جَعْفَر : قُلْتُ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) أَرِنِي مُعْجِزَةً خُصُوصِيَةً أُحَدِّثُ بِهَا عَنْكَ. فَقَالَ: يَا اِبْنَ جَرِيرٍ، لَعَلَّكَ تَرْتَدُّ. فَحَلَفْتُ لَهُ ثَلاَثاً، فَرَأَيْتُهُ غَابَ فِي اَلْأَرْضِ تَحْتَ مُصَلاَّهُ، ثُمَّ رَجَعَ وَ مَعَهُ حُوتٌ عَظِيمٌ فَقَالَ: جِئْتُكَ بِهِ مِنَ اَلْأَبْحُرِ اَلسَّبْعَةِ، فَأَخَذْتُهُ مَعِي إِلَى مَدِينَةِ اَلسَّلاَمِ، وَ أَطْعَمْتُ مِنْهُ جَمَاعَةً مِنْ أَصْحَابِنَا . محمد بن جریر بن رستم طبری رحمة الله علیه نقل نموده است: به امام حسن عسکری صلوات الله علیه عرض کردم:«یک معجزه ویژه به من نشان دهید تا که آن را از جانب شما روایت کنم‌.» حضرت علیه السلام فرمودند: ای فرزند جریر؛ شاید مرتدّ گشته ای( نکند شک و تردید در امامت ما داری). ابن جریر گوید: سه مرتبه برای او قسم خوردم که مرتدّ نشدم. پس دیدم حضرت از زیر مصلّای«محل نماز» خود در زمین ناپدید شد. سپس برگشتند درحالیکه همراهشان ماهی بزرگی بود و فرمودند: این ماهی را از دریاهای هفتگانه برایت آوردم. ابن جریر گوید: من آن ماهی را همراه خود به بغداد بردم و گروهی از شیعیان را از آن اطعام کردم. منابع: دلائل الإمامة ج ۱ص ۴۲۶ نوادر المعجزات ج ۱ص ۳۷۶ إثبات الهداةج ۵ص ۴۴ مدینة المعاجزج ۷ص۵۷۴ لازم بذکراست محمد بن جریر بن رستم طبری رحمة الله علیه صاحب کتاب دلائل الإمامة از علماء و محدثین شیعه است که وجود مقدس م امام حسن عسکری صلوات الله علیه را ملاقات کرده اندو معجزاتی را در کتاب خود ازحضرت نقل نموده اند. ختم کنید عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت احمدبن الامام موسی کاظم علیهم السلام پیکرمطهر بعداز چندقرن نامیده شدن به شاهچراغ..؟ا زن صالحه ای نزد عضدالدوله دیلمی سلطان فارس آمد و عرض کرد در حوالی منزل من تپه ای است که در روی آن نیمه شبهای چراغی روشن میشود که مانند مشعل پرنوری می درخشد و همینکه بمحل روشنائی میروم چیزی دیده نمی شود شاه از رجال و درباریان خود و بعضی از علماء و شیوخ شیراز دراین باب تحقیقاتی بعمل آورد و چیزی دستگیرش نشد و گفتند که چون گوینده پیر زن فقیری است شاید در نظر گرفته که بدین وسیله سو استفاده بنماید.شاه متقاعد نشد و فرمود که من از بیانات این زن بوی حقیقت میشنوم و تصمیم اتخاذ کرد که خود شخصا به این قضیه رسیدگی کند تا صحت و سقم مطلب را کشف نماید لذا شبانگاه به منزل آن پیرزن رفته و در آنجا استراحت می کند.عضدوالدوله مقارن نیمه شب بخواب رفت و آن زن صالحه متوجه روشن شدن چراغ گردید همینکه بطریق شبهای گذشته نور چراغ ظاهر شد ببالین شاه دوید و سه مرتبه عرض کرد: شاه ـ چراغ ـ شاه چراغ ـ شاه چراغ(یعنی ای شاه نورچراغ هویداشده) عضدوالدوله از خواب برخاست بمحل چراغ دوید و با کمال تعجب دید که روشنائی بکلی محو گردید و با ترک آن نقطه باز چراغ روشن گردید، هفت مرتبه روشن شدن چراغ و رفتن شاه بدان نقطه تکرار شد، تا اینکه مقارن طلوع صبح دیگر چراغی دیده نشد.پادشاه محل را علامت گذارده و روز بعد دستور داد که تپه را بشکافند تا از آن سر مکتوم پرده برداشته شود و در نتیجه سرداب عظیمی گردید که جسدی درروی تختی درداخل آن گذارده شده بود و هیچکس جرئت وارد شدن سرداب و بررسی امر را نداشت.شاه تحقیق امر را از شیخ عفیف الدین که مردی زاهد و عابد و ان عصر فارس بود درمیان گذاشت اتفاقا نامبرده آن شب را در عالم رؤیا دیده بودکه بزیارت حضرت امامزاده احمد بن الامام موسی کاظم علیهم السلام موفق شده است و لذا حتم کرد که سرداب کشف شده مرقد مطهر آن امامزاده است لذا وضوء گرفت و لباسهای پاکیزه پوشیدو وارد سرداب شد و از لوحی که در نزد جسد بود و انگشتر آن حضرت که بر روی آن حک شده بود:"العزه لله، احمد بن موسی” معلوم گردید که مشاهدات او در خواب از رؤیاهای صادقه بوده است .عضدوالدوله از این اتفاق فوق العاده، مسرور گردید و امرنمود که آن روز را تعطیل عمومی نموده،و برای این خاطر جشن عظیمی برپا نمود و تا سه روز نقاره خانه سلطنتی را نواختند و به اطلاع همگان برسانند که مزار و پیکرمطهر فرزند گرامی امام موسی کاظم علیهم السلام بعد قریب ۴۵۰ سال بلطف الهی سالم هویدا گشت و اولین بارگاه حضرت احمد بن الامام موسی کاظم علیهم السلام بدست این سلطان به رهنمائی شیخ عفیفت الدین برپا گردید و حرم این امامزاده به(شاه چراغ) مشهور گشت شیرازنامه ص۱۹۷ قیام سادات علوی صفحه۱۹۲ دانشنامه امام کاظم عليه السلام ص۶۴ ختم کنید عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت شاهچراغ علیه السلام اسامی برخی ازنفرات بهمراه(محدوده سکونت وتاریخ شفا) که دراثرتوسل ؛واسطه قرارحضرت شاهچراغ حضرت احمدبن موسی الکاظم علیه السلام نزدخداوندمتعال شفای عاجل پیدا نموده اند به شرح ذیل می باشد .. زاده رزمنده دفاع مقدس آسیب نخاعی و حرکتی از کرمان خردادماه ۱۳۶۴ تقی زاده مشکل در تکلم و فلج در بخشی از بدن تیرماه ۱۳۶۵ پور قاسمی مشکل درتکلم و بهبودی از سیرجان خرداد ۱۳۶۶ خالدی سکته و فلج قسمت چپ بدن و خصوصا پا ازروستای علیا خفرک سفلی از توابع مرودشت اردیبهشت ۱۳۶۷ کارآمد مشکل در تکلم تیرماه ۱۳۶۸ تاج جمالی ابراهیم ابادرامجرد تشنج شهریور ۱۳۶۸ مجید قلندری از حومه دزفول فلج از ناحیه چپ بدن بهمن ۱۳۶۹ مرجان اسدپور اهل خرمشهر مادرزادی ناشنوا و مشکل درتکلم بهمن ۱۳۷۳ ایزدیان چهارده ساله که مدت شش ماه بینائی خود را به طور کامل از دستداده بود دختر خردسال الهام دهقان اهل گویم شیراز مبتلا به فلج اطفال رودبارانی فلج از ناحیه پا و‌کمر فروردین ۱۳۷۳ خسروی کارمند بهداری شازنداراک دیسک کمر و فلج از ناحیه پا اردیبهشت ۱۳۷۳ نوردی کاشان فلج از ناحیه پا آموزگار ناراحتی کلیه از دلوار بوشهر تندرو نابینا از شیراز خطبائی نابینا از استهبان آبان ۱۳۷۷ دختربچه باغده سرطانی درگردن‌از اهل تبریز(بنقل ازخادم حرم،نشریه آستان) منبع: سایت رسمی حرم آستان مقدس شاهچراغ حضرت احمد بن الامام موسی الکاظم علیه السلام: قسمت بایگانی اطلاعات شفایافتگان لازم بذکر است جهت بهره مندی ازمتن نوشته چگونگی بیمارشدن و توسل و شفای برخی اسامی نام برده درمتن بالا به سایت یاد شده رجوع نمایید
بسم الله الرحمن الرحیم امام کاظم علیه السلام مرگ زندانبان ابویوسف(قاضی بغداد)و محمد بن حسن که دو نفر ازاصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک لعنه الله علیه به ملاقات امام موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می‌گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم. امام علیه السلام فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت علیه السلام به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن شگفت زده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می‌گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.مجدداً این دو به ملاقات امام علیه السلام آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ امام علیه السلام فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام ( صلوات الله علیهم اجمعین )بعدی منتقل شده است. " الخرائج علامه راوندی بحارالانوارج۴۸ص۶۴ ختم کنید عجل لولیک الفرج رسانی باشما
بسم الله الرحمن الرحیم امام موسی کاظم علیه السلام علی بن صالح طالقانی روزی هارون‌الرشید قضیه عجیبی راجع به آمدن شخصی به نام علی بن صالح طالقانی با ابر از چین به طالقان، شنید.پس او را احضار کرد و به وی گفت: شنیده‌ام که تو گفته‌ای که مرا ابر از چین به طالقان آورد؟»علی بن صالح طالقانی گفت: «من با کشتی در دریا، سفر می‌کردم، ناگهان کشتی ما شکست و ما داخل دریا افتادیم. من به تخته چوبی سوار شدم و تا سه شبانه روز در آب سر گردان بودم تا اینکه به ساحل افتادم. در آنجا درختی را دیدم، پس در کنار آن درخت خوابیدم. ناگاه صدائی به گوشم رسید. دیدم پرنده بزرگی در نزدیکی من به زمین نشست. من از کنار آن درخت به قصد گرفتن آن پرنده حرکت کردم ولی آن پرنده فوراً به طرف کوه پرواز کرد و رفت. من به غاری که در آن کوه بود نزدیک شدم، ناگهان از آنجا صدای تسبیح و تکبیر و تلاوت قرآن را شنیدم. نزدیک رفتم، پس ناگهان از داخل غار صدائی شنیدم که: «ای علی بن صالح طالقانی! داخل شو. پس داخل شدم، در آنجا بزرگواری را مشاهده نمودم که بر سجاده عبادت نشسته بود. سلام کردم و جواب شنیدم. سپس فرمود: «ای علی بن صالح! تو گنجی هستی که امتحان شدی به گرسنگی و تشنگی و خوف، خدا به تو رحم کرد و تو را نجات داد. من از همان ساعت که سوار کشتی شدی تا به آخر بر احوالات تو مطلع بودم.» سپس فرمود: «تو گرسنه‌ای.» پس دعا کرد و ناگهان مائده‌ای از آسمان نازل شد. حضرت فرمود: «نزدیک بیا و از رزق خدا بخور.» من از آن غذاهای لذیذ خوردم. بعد آن حضرت نمازی خواند و فرمود: «آیا میل داری به وطنت طالقان برگردی؟ عرض کردم: «من کجا و وطنم کجا؟!من دیگر نمی‌توانم وطن خود را ببینم.» فرمود: «این کار برای اولیاء خدا ممکن است.» سپس بطرف آسمان اشاره کرد و گفت: «الساعة الساعة.» ناگهان ابری نزدیک آمد و صدایی از آن برخواست که: «سلام ای ولی خدا و ای حجت خدا.» حضرت جواب داد و بعد فرمود: «مأمور هستی که به کدام سرزمین بروی؟» پس آن ابر جواب داد. حضرت فرمود: آیا مأمور رحمت هستی یا غضب؟» پس ابر جواب داد و سپس حضرت مرخصش نمود. بعد یک ابر سفید نورانی نزدیک آمد و سلام کرد و جواب شنید. حضرت به او فرمود: مأمور هستی که کدام سرزمین بروی؟» ابر گفت: «مأمور هستم که به اراضی طالقان بروم.» حضرت فرمود: «بیا پائین و بر روی زمین قرار بگیر.» پس آن ابر پائین آمد. حضرت بازوی مرا گرفت و بر روی ابر نشاند و ابر شروع به حرکت نمود. در حالی که ابر در حال حرکت بود، آن حضرت را قسم دادم که: «خودت را معرفی بفرما.» ایشان فرمود: «خداوند، زمین را بدون حجت باقی نمی‌گذارد و من حجت خدا بر روی زمین هستم، من موسی بن جعفر می‌باشم.» ابر مرا با یک چشم بهم زدن به طالقان در پیش خانواده‌ام رساند.» در این هنگام هارون‌الرشید ملعون دستور داد تا علی بن صالح طالقانی را به قتل برسانند.تا کرامات امام موسی کاظم علیه السلام را کسی نشنودو‌نقل ننماید منابع: بحارالانوارج۴۸ص۳۹ مدینه المعاجزعلامه بحرانی القطره ج۱ص۵۹۰علامه مستنبط کرامات الصالحین ص۲۲۲ دانشنامه امام کاظم عليه السلام ج۱ص۲۲۱ لازم بذکر است ومزارمنسوب به علی بن صالح طالقانی درروستای اوانک طالقان می باشد ختم کنید عجل لولیک الفرج
شهدایی ارسالی از بانی ختم دیروز ⚘️من خیلی وقت بود که میخواستم به شهید حججی متوسل بشم و دوست داشتم که اول در موردشون و کراماتشون بدونم و با معرفت و آگاهی به شهید متوسل بشم ولی اصلا موقعیتش جور نمیشد.تا اینکه دیشب در گروهتون به شهید نذر صلوات کردم و بعد در گوگل با اینکه سر درد و چشم درد داشتم فیلمهای شهید رو میدیدم و همونجا متوجه شدم که دقیقا همین روز سالگرد به اسارت گرفتن شهیده و هجدهم مرداد هم سالگرد شهادتشونه برام جالب بود.با خودم گفتم شهید حججی من که چشمم درد میکنه نمیتونم خوب ببینم معجزه آسا بلافاصله چشمم خوب شد و دردی دیگه نداشتم و متوجه شدم عنایت شهید بوده، و همین دیشب بعد از توسل در خواب دیدمشون که دستم رو گرفته و با خودش میبره و جاهایی رو نشونم میده و با من صحبت میکنه خیلی خواب قشنگی بود.. ⚘️یکی از کرامات شهید حججی برای اقوام خیلی دور که بچه دار نمیشدن و دکترا جوابشون کرده بودن،حدود دو سال پیش در اصفهان سر مقبره شهید حججی به گریه میفتن و خیلی زود معجزه وار بعد از سالها باردار و صاحب دختر زیبایی میشن.روح شهید حججی شاد..خود شهید فرمودن هر کسی که از من بخواد مشکلش رو حل میکنم..شهید زنده است و می‌بیند.. شادی روحش صلوات⚘️( اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)⚘️