🌸از شهـید بابایی پرسیدند :
عباس جان چه خبر ؟
چہ کار میکنی؟
💐گفت : به نگهـبانی دل مشغولیم
که غیر از خدا کسی وارد نشود
#تلنگر
#شهید_عباس_بابایی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🔰 #شهدای_شاخص | #یادمان_بلفت_دوپازا
💠در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند.در سال ۱۳۴۸، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۵۱، با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
🔹همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته (F-14) به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه ۱۳۵۵، برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
🔹#شهید_عباس_بابایی در هفتم مرداد ماه ۱۳۶۰ از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه ۱۳۶۲، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبتنی به بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی در منطقه سردشت ارتفاعات بلفت دوپازا به شهادت رسید
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
#شهید_عباس_بابایی
📚کتــاب پرواز تا بینهایت، ص35
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍نماز با آرامش....
🔻نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه « ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد. به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقید و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
🌷#شهید_عباس_بابایی🌷
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
پـرواز انـدازه ی آدمــو بـرمـلـا مـی کـنـه.
هـرچـی بــالــاتــر مـی ری بـالـا و بـالـاتـر مـی ری
دنـیـا از دیـد تـو بـزرگـتـر مـی شـه و تـو از دیـد دنـیـا کوچکتر !
🌹#شهید_عباس_بابایی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📌درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوریکه وقتی میخواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتماً خم میشدی! ازش پرسیدم: "چرا بند رختت رو اینجا بستی؟!" بهجای جواب بهم میوه تعارف کرد!
🔸 بعدها فهمیدم که چون هماتاقیش اهل مشروب خوردنه، با هم توافق کردن که هر طرف اتاق مخصوص یک نفر باشه! تازه طرف، عکس هنرپیشههای زن و مرد خارجی رو هم زده بود به دیوار!
🔹از اون به بعد هر بار که برای تمرین درسها میرفتم اتاقش، میدیدم ارتفاع نخ بیشتر میشه! تا اینکه یک روز دیگه اثری از نخ نبود.
وقتی از عباس دلیلش رو پرسیدم با خوشحالی به اون طرف اتاق اشاره کرد، سرم رو چرخوندم و دیدم نه عکسی روی دیواره و نه بطری مشروبی روی میز! گفت: "دوستمون هم با ما یکی شده"!
#شهید_عباس_بابایی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: لبیک در آسمان
🔻خاطراتی از #شهید_عباس_بابایی
✍🏻 نویسنده:علی اکبر مزد آبادی
┏━━━━🕊🇮🇷🦋━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌹🌸━━━
وقتی نبود،وقتی منطقه بود و مدتها می شد که من و بچه ها نمی دیدمش،دلم می گرفت.توی خیابان زن ها و مرد ها را می دیدم که دست در دست هم راه می روند،غصه ام می شد.زن شوهر می خواهد بالای سرش باشد.
می گفتم:«تو اصلا می خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟»
می گفت:«پس ما باید بی زن می ماندیم»
می گفتم:«اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
می گفت:«اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی،اصلا پشت پرده همه این کارهای من بودن توست که قدم هایم را محکم تر می کند»
نمی گذاشت اخمم باقی بماند.کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد..
#شهید_عباس_بابایی
┏━━━━🕊🇮🇷🦋━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌹🌸━━━
🔆 قایق شیشهای!
🔻 اسم خانهمان را گذاشته بودی قایق شیشهای و از من میخواستی بارش را سبک کنم.
- اینهمه ظرف بلور و کریستال میخواهیم چه کنیم؟ بیا آنها را هدیه بدهیم!
اوایل مقاومت میکردم. میگفتی: ما که نباید غرق مادیات بشویم. برای همین حرف قبول کردم آنها را ببخشیم. تا جایی که قایق، خالی از همهٔ اشیای زینتی شد. گفتی: حالا میتوانیم روی عرشهٔ کشتی بایستیم و خدا را سجده کنیم. بیآنکه ترس از غرق شدن داشته باشیم.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
┏━━━━🕊🇮🇷🕊━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌺🌸━━━
🌹اینفوگرافیک| #شهید_عباس_بابایی
┏━━━━🕊🇮🇷🕊━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌺🌸━━━
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم / پر از «عباس بابایی» پر از «عباس دورانم»
🔹️شعرخوانی سیدحمیدرضا برقعی در دیدار شاعران با رهبر انقلاب
🗓 ۱۵مرداد، سالگرد شهادت خلبان #شهید_عباس_بابایی
💻 Farsi.Khamenei.ir
┏━━━━🕊🇮🇷🕊━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌺🌸━━━
🔹 در یکی از روزهای ماه محرم همراه عباس و چند تن از خلبانان ماموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم...
🔹عباس برای اینکه بقیه در مضیقه نباشند به راننده گفت:
پیاده میرویم شما بقیه بچه ها را برسانید...
🔹من وعباس سوار نشدم و هر دو پیاده به راه افتادیم پس از دقایقی به یکی از خیابان ها رسیدیم.
صدای جمعیت عزادار از دور به گوش میرسید
عباس به من گفت بریم به طرف دسته عزادار...برسرعت قدم هایمان افزودیم ..
پرچمهای دسته عزاداراز دور پیدابود...خوب که دقت کردم
دیدم عباس کنارم نیست...
🔹وقتی برگشتم اطراف و پشت سرم را نگاه کردم دیدم عباس مشغول در آوردن پوتینهایش است...
به آرامی پوتین و جوراب را از پا در آورد و بندهایش را به همدیگر گره زد و آن را به گردن اویخت... سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد...
🔹با دیدن این صحنه بی اختیار به یاد حر بن یزید ریاحی هنگامی که به حضور امام شرفیاب میشود افتادم...
🔹چند لحظه بعد عباس میان انبوه عزاداران بود و با صدای زیبایش نوحه میخواند و جمعیت سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد میرفتند. من تا آن روز گاهی در ایام محرم دیده بودم که بعضی با پای برهنه عزاداری کنند ولی ندیده بودم که فرمانده کل پایگاهی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری ونوحه خوانی کند...
#شهید_عباس_بابایی
✍️ خاطره از امیر سرتیپ خلبان فضل الله جاویدن
┏━━━━🕊🇮🇷🕊━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌺🌸━━━