🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴
🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴
🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴
🌴💐 💐🌴
🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴
🌴💐 🕊🕊 💐🌴
🌴💐 🕊 💐🌴
🌴🌴 🌴🌴
#پدری_دلسوزومهربان
#ازلسان_فرزندمعزز
#شهید_امیرسپهید
#علی_صیادشیرازی
مثلاً از جبهه زنگ میزدند، اوضاع تحصیلی من را از مدرسه میپرسیدند. در دوره دبستان در یکی از درسها ضعیف بودم و مدیرم مرا صدا کرد گفت: پدرت زنگ زده و ما گفتیم تو در این درس ضعیف هستی. بابا بلافاصله از جبهه یک معلم خصوصی برای من هماهنگ کردند. یا در مشکلات پزشکی، ایشان همه امور را هماهنگ میکردند. خصوصاً مادرم که دغدغههای خواهرم را داشت، پدر سعی میکرد همه امور پزشکی را هماهنگ کند و برنامه اش را برای مادرم تنظیم میکرد.
#روش_نهادینهکردن
#اصول_مذهبی_درفرزندانش
بابا در مسائل مذهبی خیلی مستقیم دخالت نمیکردند. مثلاً تا پنجم دبستان من را در انتخاب نوع پوششم که چادر باشد یا مقنعه آزاد گذاشتند. حتی یادم نمیآید که از چه زمانی مقنعه سر کردم؛ فقط میدانم قبل از دبستان بود و خیلی هم روی آن حساسیت داشتم. اگر نامحرم خانهمان بود، با مقنعه میخوابیدم؛ ولی کسی مرا زور نکرده بود. تا پنجم دبستان که آزاد بودم با همان مقنعه و مانتو باشم، بعد از آن هم به مدرسه مذهبی رفتم و در آن شرایط به سمت چادر کشیده شدم. در بحث نماز هم تعللهایی داشتم و نمازهایم خیلی منظم نبود، ولی بابا هر وقت این تعللات مرا میدیدند، صرفاً گوشزد میکردند که نخواندن نماز چه عواقبی دارد. هیچوقت نمیگفتند برو نمازت را بخوان. ولی بابا را خیلی دوست داشتم و همین که احساس میکردم ایشان از نکتهای مکدر است، تمام سعیام را میکردم راضیشان کنم. با همین موارد شروع شد و به لطف خدا در وجودمان نهادینه شد.
#همسرم_بهترین_میراث_پدرم
من اولین فرزندشان بودم که میخواستم ازدواج کنم و ایشان تجربهای در این زمینه نداشتند، از کارشناس تربیتی مشورت گرفتند؛ از لحظه صحبت کردن و تحقیقات تا ازدواج من. موشکافی ایشان آنقدر جالب بود که همسر من میگوید اگر میخواستم در یک وزارتخانه استخدام شوم، برایم راحتتر بود. همه چیز را چک میکردند؛ حتی اینکه من چگونه برخورد کنم، نحوه حجاب من چطور باشد، چه مباحثی را مطرح کنم، من بیشتر حرف بزنم یا اجازه بدهم فرد مقابل صحبت کند، و ریز به ریزش را چک میکردم با ایشان. البته تا زمانی که پدرم تمام تحقیقات را انجام نداده بودند و ایشان را تأیید نکرده بودند، من با همسرم صحبت نکردم. آن زمان من در آستانه کنکور بودم و نمیخواستند ذهن من را مغشوش کنند، بعد از 3- 4 ماه که ایشان بررسیهای لازم را کردند و از نظرشان همسرم صلاحیت لازم را داشت، به من اطلاع دادند. یک متن 4 و 5 صفحهای برایم نوشتند که من برای ازدواج تو هر چه وظیفه پدریام بود، انجام دادم. این فرد این مشخصات را دارد، تحصیلاتش فلان است؛ حتی رفته بودند دانشگاه همسرم ریزنمراتشان را هم درآورده بودند و هرچه که فکر میکردند میتواند در انتخاب بهتر به من کمک کند، انجام داده بودند. دست آخر هم گفتند من مسئولیتم را انجام دادم و از نظر من مشکلی نیست و اگر قرار شد ایشان بیایند، نگرانی از جانب وضعیت اخلاقی و روحی روانی ایشان نداشته باش و فقط شما باید از لحاظ ظاهری بپسندید. به همین خاطر هم همسر من اولین فرد و آخرین فردی بود که برای خواستگاری به منزل ما آمد و شکر خدا ازدواج خوبی هم داشتیم و میتوانم بگویم همسرم بهترین میراثی بود که خداوند به وسیله پدرم به من داد.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴
🌴🌴🌴💐💐🕊💐
🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴
🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴
🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴
🌴💐 💐🌴
🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴
🌴💐 🕊🕊 💐🌴
🌴💐 🕊 💐🌴
🌴🌴 🌴🌴
#تربیت_فرزندان
#ازلسان_فرزندمعزز
#شهید_امیرسپهبد
#علی_صیادشیرازی
یک نکته بارز در رفتار ایشان با من این بود که اگر نکتهای به ذهنشان میرسید، هیچوقت مستقیم و در حضور جمع تذکر نمیدادند. اگر دلخوری داشتند به من میگفتند مریم ساعت 5 صبح جلسه داریم. وقتی این را میگفتند میفهمیدم که خطایی از من سر زده، که دلخورشان کرده است. صبح هم تذکرشان را یا مکتوب یا شفاهی به من میدادند. آن اولتیماتوم و تذکر که میدادند برایم خیلی مهم و جدی بود و سعی میکردم حتماً راعایت کنم.
#دوست_داشت_ماسحرخیزباشیم
این خیلی جالب بود؛ یعنی خیلی خودشان را خرج نمیکردند که در هر زمان و مکانی نکاتی که به ذهنشان میرسد را بگویند. یک جاهایی هم در عین حال که خیلی باب میلشان نبود، خودداری میکردند؛ مثلاً دوست داشتند ما سحرخیز باشیم، مثل خودشان همیشه ورزش کنیم و...، به ما میگفتند، ولی میدیدند خیلی از پس ما بر نمیآیند، نا امید میشدند و از خیرش میگذشتند.
#نمازاول_وقت
بابا خیلی دوست داشتند نماز اول وقت در خانه خوانده شود. وقتی مشغله کاریشان کمتر بود از اداره زنگ میزدند که بچهها من دارم میام برای نماز آماده باشید یا وقتی نشسته بودیم فیلم نگاه میکردیم وسط فیلم بلند میشدند، نماز بخوانند. ما وقتی رفتار ایشان را میدیدیم، از خودمان خجالت میکشیدیم بلند نشویم. اینها هم برای ما الگو بود و هم ما را متذکر میکرد به وظایفی که داریم.
#احترام_زیادی_به_مادرمیگذاشتند
ایشان احترام زیادی به مادرم میگذاشتند. خواهرم عقبمانده ذهنی است و همه زحمتهای او به دوش مادر است. به همین خاطر هم پدر همیشه سعی میکردند کارها و زحماتشان گردن مادر نیفتد. مادرم میگفتند: اوایل ازدواجمان یکبار آمدم لباسهای پدر را بشویم، ایشان ناراحت شدند و گفتند بگذارید کارهای شخصیام را خودم انجام میدهم و واقعاً هم همینگونه بود. من خودم شاهد بودم که وقتی ایشان با تمام خستگی منزل میآمدند، منتظر نمیشدند که ما برایشان چای بریزیم یا بخواهند پا روی پا بیندازند و دستور بدهند. خودشان چای میریختند. که حتی مادربزرگم از زنهای قدیمی بودند که به مردها خیلی احترام میگذاشتند، ناراحت میشدند و به مادرم میگفتند شوهرت خسته از راه رسیده، خودش برود چای بریزد؟ که مادرم میگفتند: خودش دوست دارد. یا میبیند من کار دارم، خودش چای میریزد.
#کمک_درکارهای_منزل
واقعاً میتوانم بگویم به شخصه خیلی دوست داشتم ایشان در خانواده درخواست کنند و ما انجام بدهیم. لباسهایشان را همیشه خودشان اُتو میکردند، یا زمانی که من بزرگتر شده بودم من برایشان اُتو میکردم؛ ولی به مادرم اجازه نمیدادند این کار را بکنند و میگفتند: شما دیگر زحمت بچهها به گردنتان است. یا در مهمانداری خیلی مراعات میکردند که مادر اذیت نشوند. سعی میکردند همکاری کنند یا اگر نمیتوانستند، غذا از بیرون تهیه میکردند. بعد از جنگ اگر جمعهها منزل بودند، در تمیز کردن آشپزخانه و پلهها کمک میکردند. این جزو برنامه ثابتشان بود که هر وقت جمعهها خانه بودند، یک لباس کهنه نظامی میپوشیدند و چفیه دور صورتشان میپیچیدند و کار میکردند. اگر کسی ایشان را میدید باورش نمیشد که این همان آدم نظامیاست که صبحها این همه آدم برایش احترام نظامیمیگذارند.
#کارهای_الهی
پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بود. هر زمان هم که این کارها را میکردند، قبلش وضو میگرفتند و دو رکعت نماز میخواندند. ما میگفتیم تمیزکردن آشپرخانه که وضو ندارد، میگفتند من این کار را میکنم که رنگ و و بوی الهی داشته باشد و خالص برای خدا باشد، فکر نکنید برای شما انجام میدهم. یعنی به واقع ایشان تا جایی که میتوانستند و حضور داشتند، آنچه که فکر میکردند وظیفهشان است انجام میدادند. در زمانی که هر چهارتایمان محصل بودیم، پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بودند. من احساس میکنم حضور پدر شاید کمی نبود، اما خیلی کیفی و مؤثر بود.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴
🌴🌴🌴💐💐🕊💐
🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴