داستانی ازداداش شهیدم🥀🖤
#شهید_بیضایی
#اس_ام_اس
اینبار برای رفتن بی تاب بود🥺
تازه برگشته بود..
اما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود.🤦♀ مطیع بود. وقتی گفته بودند #نه نمیشود!!💔
#توشهیدنمیشوی
سرش را انداخته بود پایین و رفته بود...🚶
ما چند روز بعد دوباره اصرار کرده بود که برود... چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که #از #سوریه_رفتن_منصرف_بشود ❌
کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود..🙃🥰
و آمده بود گفته بود که حالا میخواهد برود.☺️ بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود… 🤭
شب رفتنش🌟🌙
مثل دفعههای قبل زنگ زد
گفت که دارد #میرود😞
لحن آرامش هنوز توی گوشم هست...🙃❤️
توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد میرود...💔این دو سه بار اخیری که رفت...
لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد..😭🥀بغضم گرفت..🥺 گفتم: #کی_برمیگردی؟!🥺
بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید...☹️
گفت: معلوم نیست...!
مثل همیشه گفتم:
خدا حافظ است ان شاء الله💚
همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد...
حداقل یک ربعی حرف میزدیم اما ایندفعه مکالمهمان خیلی کوتاه بود🤏
یک دقیقه یا کمتر شاید...🤷🏻♀
حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف... #اس_ام_اس_بده! تلفن را که قطع کرد...🙇🏻♀
بلافاصله پیغام زدم:
«اس ام اس بده گاهگاهی!»😞
یک کلمه نوشت: «حتما.»🥰
ولی....
.
.
.
رفت که رفت🙃💔
#محیا
@shahid_Beyzaii