🌹جرعه ای از کلام بهجت عارفان🌹
🌺با امید به استجابت، دعا کنید🌺
در روایت درباره ی شرایط استجابت دعا آمده است: "هر کس دعا کند و جز اجابت احساس نکند، دعایش مستجاب می شود." گویا حالتی در ما پیدا شده شبیه یاس از اجابت که دعای ما فقط با زبان و لقلقه ی لسانی است، نه دعای بر خواسته از دل مطمئن و امیدوار به اجابت. قلب متیقن و دل شکسته ای می خواهد که دعایش مثل تیر به هدف برسد، به گونه ای که دعا کنیم و اجابت آن را بفهمیم، و یا حداقل به ما وعده ی استجابت بدهند، و لو بعد از چهل سال.
💐برگرفته از کتاب جناب عشق مجموعه رهنمودهای آیت الله بهجت💐
@shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🔹 #او_را ... 17 شب حسابی به خودش رسیده بود. البته منم کم نذاشته بودم، اونقدری که همه با چشمشون دنب
🔹 #او_را ... 18
دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم،
آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود...
همون روزی که رابطم با عرشیا شروع شد،میخواستم راجع به زندگیم بنویسم که با زنگ عرشیا نصفه موند...
حالا همون زندگی رو داشتم+عرشیا ✅
دوباره رفتم تو خودم...
انگار آب داغ ریختن رو سرم...
هرچی مینوشتن،
هرچی میگشتم،
هرچی فکر میکردم،
هیچی تو زندگیم بهتر نشده بود❌
فقط عرشیا حواسمو از زندگی پرت کرده بود✅
همین...
هیچی به ذهنم نرسید،جز حرف زدن با مرجان.
-الو مرجان
-سلام ترنم خانوم!
چه عجب یاد ما کردی!
-ببخشید... سرم شلوغ بود!
-سر تو قبلاً هم شلوغ بود اما باز یه یادی از رفیق قدیمیت میکردی!
اما انگار یار جدیدت کلا وقتتو پر کرده😉
-لوس نشو مرجان😏
خونه ای؟
میخوام بیام پیشت...
نیاز دارم باهات صحبت کنم.
-دوباره چت شده میخوای ناله هاتو برام بیاری؟؟
-مرجان...خونه ای؟؟؟
-الان که نه،
ولی تا دوساعت دیگه میرم خونه.
اون موقع بیا😉
-باشه.
کاری نداری؟؟
-فدای تو...
بای
تا یه سیگار بکشم، یکم قدم بزنم و یه دوش بگیرم،یه ساعت و نیم گذشت.
حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه مرجان.
سر کوچشون بودم که دیدم داره میره سمت خونه.
یه بوق زدم تا متوجه شه پشت سرشم.
-عه،سلام...
چه به موقع رسیدی
-سلام، میخوای دیگه نریم خونه؟
سوار شو بریم پارکی،جایی...
-هرچند خسته ام اما هرچی تو بگی😉
سوار شد و رفتم سمت بوستان نهجالبلاغه 🌲🌳
خیلی این پارکو دوست داشتم،
کلی خاطره ازش داشتم...
دو تا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت.
-خب؟
باز چته؟
نکنه این بار صدای به دخترو از گوشی عرشیا شنیدی؟😂
-خیلی مسخره ای مرجان...
منو نگا که اومدم با کی حرف بزنم!!!
-خب بابا قهر نکن...
میدونی که شوخی میکنم،چرا بهت برمیخوره؟؟
بگو عزیزم،چیشده؟
-مرجان...
من...
حالم خوب نشده...
حتی با وجود عرشیا هم زندگیم همونجوری مسخرست...
-خب؟
-ببین عرشیا فقط تونسته حواس منو از زندگیم پرت کنه،
وگرنه هیچ تغییری برام به وجود نیاورده...
-میخوای چی بگی؟؟
-فقط سعید میتونست زندگی منو قشنگ کنه💕
-سعیدم نمیتونست...
-چی؟کی گفته؟
من با سعید حالم خوب بود...😢
-یکم عقلتو به کار بنداز!
تو از اول همینجوری بودی!
سعیدم مثل عرشیا فقط حواستو پرت کرده بود!😒
مثل من که بهزاد،کامران،شهاب،ایمان،سروش و...همه شون فقط حواسمو از زندگی پرت میکنن....
-یعنی چی؟
-تو با سعید احساس خوشبختی میکردی؟
-خب آره!
-پس چرا دم به دقیقه کارت رپ گوش دادن و گریه های شبانه بود.
پس چرا گاهی با قرص خوابت میبرد؟؟
-خب بخاطر مشکلاتی که تو زندگیم دارم...
-بعد سعید چرا حالت بد شد؟
-همون مشکلات+تنهایی+خیانت دیدن
-خب الانم با وجود عرشیا همون دو تا چاله ی آخری برات پر شده!
اون چاه هنوز سر جاشه!!
-تو اینا رو از کجا میدونی؟؟
-چون منم تو همون لجن دست و پا میزنم!!
-پس چرا حالت همیشه خوبه؟😳
-نیست،فقط سعی میکنم بهش فکر نکنم.
از یادم میبرمش تا اذیتم نکنه!
ولی تو همش داری بهش فکر میکنی!😒
بخاطر همینم عذاب میکشی!
-خب آخه من نمیتونم مثل تو باشم!
من رو بی هدف بودن آزار میده!
-پس اینقدر آزار بکش تا دق کنی!
کدوم هدف؟؟
ما همه تو این دنیا تو لجن دست و پا میزنیم!
هیچکس خوشبخت نیست!
همه فقط اداشو درمیارن!
اینقدر تو مخ تو فرو کردن پیشرفت هدف ترقی،که باورت شده این دنیا جای رشده!!😏
اینجا هیچی نیست جز یه صحنه تئاتر و ما هم همه عروسک خیمه شب بازی!!
حرفای مرجان مثل پتک کوبیده میشد رو سرم!
حالم داشت بد میشد...
بلند شدم و مرجانو رسوندم خونش و خودمم رفتم خونه...
"محدثه افشاری"
@shahid_ahmadali 🍃🌸
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌸 📝 #وصــــیت_نامه: ✍نکند مانند مردم ڪوفه پشت #رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید ڪه #گر
🍃🌸
💕خاطراتی از شهید محمد کامران💕
#راوے_همسر_محترم_شهید:
🌷محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...» میگفت همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش برکت زندگی است.»
🌷در انجام وظیفه و کارهایش خلوص عجیبی داشت. یادم هست که میگفت «من سر کارم ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتنهایم را حساب میکنم و از اضافه کاریهایم کم میکنم که حقی از بیتالمال به گردنم نماند.»
🌷محمد خیلی خوش اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرینبار او را دیدم همان لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. خدا را شکر میکنم که محمد من هم شهید شد.چون او شهادت را دوست داشت.خیلی شهادت را دوست داشت.
شهید مدافع حرم #محمد_ڪامران
#ولادت:۱۳۶۷/۲/۹
#شهادت:۱۳۹۴/۱۰/۲۳
#محل_شهادت: سوریه.حلب
@shahid_ahmadali 🍃🌸
❁﷽❁
#صلےالله_علیک_یااباعبدالله🌷
صبحم از بردن نام تو چہ روحانے شد
آسمان دلم از عشق تو طوفانے شد
رو بہ شش گوشہےتان سجده واجب ڪردم
لذتے بود در این سجده ڪه طولانے شد
#سلام_ارباب_خوبـم❤️
🍃🌸
@Shahid_ahmadali
🍃🌸
رفتیدو
ماماندیم و
سیل امتحانها
در این
غبار آلودی
شک و گمانها
#شـهدادستگیرندبخواهتادستتبگیرند
مزارشهیداحمدعلی نیری
🌸🍃
@Shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🔹 #او_را ... 18 دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم، آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود... همون رو
🔹 #او_را ... 19
🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم....
یعنی چی؟؟؟
یعنی همه چی کشک؟؟😣
مرجان میگفت تا همین جاشم زیادی خودمو علاف دنیا کردم!
میگفت باید سعی کنیم بهمون خوش بگذره وگرنه عاقبت هممون خودکشیه!
هممون گرفتار یه معضلیم:
#پوچی!
سرم داشت میترکید...
احساس میکردم هیچی نیستم...
احساس میکردم تا الان دنیا منو گذاشته بود وسط و نگام میکرد و بهم میخندید...
خدا....
گاهی برام سوال میشد که چرا منو آفریده...
اما حالا فهمیده بودم کاملا بی دلیل‼️
اه...
بازم بدنم داغ شد...
داد میزدم...
سیگار میکشیدم،
قرص آرامبخش....
اما هیچ کدوم آرومم نمیکرد.
حتی جواب عرشیا رو هم نمیدادم.
قرصا کم کم اثر میکرد،احساس گیجی میکردم.
رفتم رو تخت و دیگه هیچی نفهمیدم💤
صبح با صدای گوشیم چشامو باز کردم.
مرجان بود
-چه عجب!جواب دادی!
از تو بعیده تا این ساعت خواب باشی!
-سلام 😒
از تو هم بعیده این ساعت بیدار باشی!
-حدسم درست بود!
حرفای دیروزم زیادی روت اثر گذاشته!نه؟
-اصلا حوصله ندارم مرجان😒
-ترنم
زنگ زدم بهت بگم زیادی به خودت سخت نگیر!
کمکت میکنم توهم مثل خودم کمتر عذاب بکشی😉
-مرسی...
ولی بذار چند روزی تو حال خودم باشم...
بعدش هرکاری خواستی بکن...
-اینقدر سخت نگیر ترنم...
همین کارارو کردی که الان این شکلی شدی دیگه 😒
-مگه چه شکلی شدم؟
-هیچی بابا...😅
زیاد به خودت فشار نیار.
فعلا با عرشیا مشغول باش،
کم کم درستت میکنم خودم😉
-باشه،بای👋
تا قطع کردم،عرشیا زنگ زد.
-الو ترنم😠
-سلام
-سلام و...
کجایی؟چرا از دیروز جوابمو نمیدی؟؟
-حالم خوب نبود عرشیا...
معذرت میخوام...
-همین؟؟میدونی از دیروز چی کشیدم...؟
تو که میدونی چقدر دوستت دارم لعنتی...
برای چی باهام اینجوری میکنی؟؟😡
-چته تو؟؟؟😡
میگم حالم خوب نبود...
یادت رفته انگار که هروقت بخوام میتونم این رابطه رو تموم کنم😠
برای چی هار شدی؟؟؟
-ترنم؟؟؟
داری با من حرف میزنیا...😢
ببخشید خب.مگه چی گفتم...تو که میدونی چقدر روت حساسم و دوستت دارم...
باور کن کم مونده بود کارم به بیمارستان بکشم،
اگه آدرس خونتونو داشتم تا به حال هزار بار اومده بودم اونجا😢
-پس چه بهتر که نداری...
همون اول بهت گفتم حالم خوب نبود،واسه چی باز ادامه میدی؟😠
-ببخشید خانومم...
معذرت...
چرا حالت خوب نیست؟
عرشیا فدات شه...
-لازم نکرده... 😒
-ترنم😭
بخدا دوستت دارم😭
با من اینجوری نکن....
داشت گریه میکرد😳
از تعجب زبونم بند اومده بود...
-داری گریه میکنی؟؟؟
-چرا نمیفهمی؟
عشق میدونی چیه؟
مگه از سنگه دلت؟؟؟😭
بار اولم بود که گریه یه مردو میدیدم...
-عرشیا معذرت میخوام ازت...
باورکن از لحاظ روحی شرایط مناسبی نداشتم...
میخوای الان پاشم بیام پیشت؟؟
-میای؟؟ 😢
-آره، کجا بیام؟آدرس بفرست...
"محدثه افشاری"
@shahid_ahmadali 🍃🌸
🌸🍃
چه انتظار عجیبی...
نه کوششی نه دعایی
نه جنبشی نه بکایی
نه پرسشی که کجایی
فقط نشسته و گویم
"خدا کند که بیایي"😔
🌸🍃
@shahid_ahmadali
هدایت شده از بی نشان
"کانال تربیتی فطرت"
♦️ نشر بیانات حاج آقای علیپور در باب مقدمات تهذیب نفس، از شاگردان مرحوم آیت الله سعادت پرور (ره)
✔️ لطفا به کانال ما در ایتا بپیوندید، امیدواریم که این مطالب برایتان مفید باشد و مسیر زندگیتان را به سوی بهترینها تغییر دهد.
http://eitaa.com/joinchat/2139815952Caf94ff0b66
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🔹 #او_را ... 19 🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم.... یعنی چی؟؟؟ یعنی همه چی کشک؟؟😣 مرجان
🔹 #او_را ... 20
یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود.
زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
-سلام عشق من...خوش اومدی 😍
-سلام😊
خونه خودته؟؟
-نه پس خونه همسایمونه😂
البته الان دیگه خونه شماست😉
-بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی؟؟
-نه، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم😘
-لوس☺️
بغلم که میکرد،یاد سعید میفتادم...
با این تفاوت که حالا فکر میکردم هیچ لذتی از بغل هیچ مردی حتی سعید نمیبرم...
شاید حتی الان جای عرشیا هم سعید نشسته بود،همینقدر نسبت به صحبت کردن باهاش بی میل بودم😒
مرجان راست میگفت...
هرچی بیشتر به حرفاش فکر میکردم،بیشتر باورش میکردم...
سعی کردم فکرمو با عرشیا مشغول کنم تا این افکار بیشتر از این آزارم نده...
ناهارو با عرشیا بودم و اصرارش رو برای شام قبول نکردم.
یکم فاصله خونش با خونمون دور بود،
نمیخواستم فکر کنم❌
میخواستم مغزم مشغول باشه،
آهنگو پلی کردم و صداشو بردم بالا🔊
داشتم نزدیک چهارراه میشدم، کم مونده بود چراغ قرمز بشه،
سرعتمو زیاد کردم که پشت چراغ نمونم،اما تا برسم قرمز شد😒
اونم نه یه دقیقه،دو دقیقه!!
حدود هزار ثانیه😠
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم...
چندثانیه گذشته بود که یکی زد به شیشه ماشین!
سرمو بلند کردم و یه دختر 16-17ساله رو پشت شیشه دیدم،
شیشه رو دادم پایین و گفتم
-بله؟
با یه لهجه ی خاصی صحبت میکرد...
-خانوم خواهش میکنم یه دسته از این گلا بخرید😢
از صبح دشت نکردم،
فقط یه دسته...
مات نگاش کردم...
با اینکه قبلاً هم از این دست فروشا زیاد دیده بودم،اما انگار بار اولم بود که میدیدم!!
-چند سالته؟
-هیفده سالمه خانوم.خواهش میکنم.
بخر بذار دست پر برم خونه،
وگرنه بابام تا صبح کتکم میزنه و دیگه نمیذاره کار کنم😢
-خب کار نکن!
اون که خیلی بهتر از وضع الانته!!
-نه!
آخه کار نکنم،بابام شوهرم میده به یه مرده که حتی از خودشم پیر تره😰
بخر خانوم...
خواهش میکنم...😢
چقدر صورتش مظلوم بود...
-چنده؟؟
-دسته ای پنج تومن☹️
-چند دسته داری؟؟
-ده تا!
-همشو بده...
دو تا تراول پنجاهی از کیفم درآوردم و دادم دستش...
-خانوم این خیلیه،یکیش کافیه!
-یکیشو بده بابات،اون یکی هم برای خودت...
-خانوم خدا خیرت بده.خیر از جوونیت ببینی...
اینو گفت و بدو بدو از ماشین دور شد... ❗️
همینجور که رفتنشو نگاه میکردم یه قطره اشک از چشمم افتاد و رو صورتم سرسره بازی کرد و تو شالم فرو رفت...
"محدثه افشاری"
@shahid_ahmadali 🍃🌸
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🍃🌸 من کہ از یادِ تو بیخوابم عزیز نوش جانت خـوابِ راحت شـب بخیــــر . . . #سردار_بی_سر #شهید_احد_م
🍃🌸
💢 #سرداران_گمنام
🌿در سال 1342 به دنیا آمد. وی وقتى به دنیا آمده بود که امام انقلاب خود را شروع کرد و او تمام لحظه هایش را براى انقلاب سپرى مىکرد. براى جنگ، و به عشق و یاد امام مىزیست و میگفت: " اگر امامِ امت نبود، ما نبودیم، یعنى دیگر از اسلام خبرى نبـود. هیچ وقت از یاری کردن به امام ڪوتاهى نڪنید و اگر اینچنین باشد، روز شكست ابرقدرتها نزدیك است."
🍀از سال 60 به سپاه و جبهه پیوست و در قوّت مدیریت او همین بس که در بیست و دو سالگى مسؤلیت ستاد یک تیپ را به او سپرده اند. در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم ابن عقیل، والفجـر مقدماتی ، والفجر 2، والفجر 4 و خیبر شرکت ڪرد و سرانجام در روز 25 دى ماه 1365 در عملیـات ڪربلاى پنج همراه با مصطفى پیشقدم ، با انفجار خمپاره اى درکنارشان به فیض شهادت نائل آمدند.
🌴وقتی پیڪر بى سر احـد را آوردنـد. همه اشڪ میریختند. اما مـادر احـد نُقل مى پاشیـد و زینب وار دعا مى کرد. خدایـا ! این قربانى را از ما قبول کن ! این شهیدِ حسین است، پیکر احد را با پنجاه و شش نفر از شهداى کربلاى پنج تشییع کردند و در گلزار شهـدای وادی رحمت تبریـز به خاڪ سپرده شد .🌷
#سردار_شهید_احد_مقیمی
#مسئولستاد_تیپ1_لشکر31عاشورا
#ذاکر_اهل_بیت
#سالروز_شهادت ❤️
@shahid_ahmadali 🍃🌸
༻﷽༺
#اربابم_حسین
✨پر ڪرده درون #جام ما از #غـم تو
در #اصل جهـان گرفتہ جان از دم تو
✨فـرداے #قیامـٺ بروَم آنجا ڪہ
گسترده خدا سایہاے از #پرچـم تو
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله
🌸🍃
@SHahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🔹 #او_را ... 20 یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود. زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
🔹 #او_را ... 21
هنوز حدود ده دقیقه مونده بود تا چراغ سبز شه...
چشامو به آسمون دوختم...
با خودم فکر میکردم من با اینهمه دک و پز
و مامان بابای دکتر
و خونه آنچنانی
و ماشین مدل بالام
امیدم به زندگی زیر صفره!!
اونوقت این مدل آدما چجوری زندگی میکنن...
چجوری میتونن حتی یه لبخند بزنن؟؟
به چه امیدی صبح بیدار میشن و شب میخوابن...
این تقدیر، تقدیر که میگن چیه...
مرجان راست میگه...
ماهممون عروسکای خیمه شب بازی ایم!😒
اینهمه میدویم،
آخرش که چی؟؟
به کجا برسیم؟
به چی برسیم!؟
کل دنیا داشت تو نظرم کوچیک و کوچیک تر میشد...
دیگه از همه مسخره تر برام،کارای مامان و بابا بود،
حرفاشون،
تلاششون،
که چی؟
از چی میخوان فرار کنن؟
هممون یه روز میمیریم و تموم میشیم...
آخ سرم....
سرم...
سرم....😖
نه...
من اینهمه ندویدم که آخرش به اینجا برسم...😭
من میخواستم آیندم روشن باشه...
من اینهمه این از این کلاس به اون آموزشگاه نرفتم که به اینجا برسم...
پس برای چی 4زبان خارجه رو یاد گرفته بودم؟؟
برای چی اینهمه فن و هنر و...
داشتم منفجر میشدم...
سرم داشت گیج میرفت...😭
چراغ سبز شد...
با نهایت سرعت گاز میدادم و داد میزدم و گریه میکردم....😭
به خودم که اومدم دیدم جلو در خونه ی مرجانم❗️
تن بی جونمو از ماشین بیرون کشیدم و رفتم سمت خونشون.
زنگو زدم و با باز شدن در رفتم بالا...
مرجان با دیدنم رنگش پرید😳
-چیشده ترنم!؟؟😨
-مرجان مشروب...
فقط مشروب...
🍷🍷🍷
بعد چند ساعت که به خودم اومدم دیدم سرم رو پای مرجانه و داره موهامو ناز میکنه!
-خوبی خوشگلم؟💕
بهتر شدی؟
-مرجان😭
-دیگه گریه نکن دیگه...
اگر حالت خراب نبود حتی یه قطره هم نمیذاشتم بخوری...
حالا که خوردی،باید خوب باشی😉باشه؟
-از وقتی اون حرفا رو زدی دارم دیوونه میشم...😣
آخه مگه میشه؟
اینهمه از زندگیمو گذاشتم برای پیشرفت،
حالا توی بیشعور میگی همش کشک؟؟؟
-چرا به من فحش میدی؟😳
من که از همون اولش بهت میگفتم زیادی فعال نباش!
-یعنی من اشتباه میکردم!؟
نه...
من نمیتونم...
من بی هدف نمیتونم نفس بکشم...
من مال تلاشم
مال پیشرفتم!
-پس چرا نمره های ترم پیشت افتضاح شد؟؟
خانوم پیشرفت و ترقی!
یه اتفاق کوچیک باعث شد تلاش چندسالتو به باد بدی!
الکی واسه من ادای دانشمندارو درنیار😒
-اصلا تو دروغ میگی!
من بعد رفتن سعید اینجوری شدم!
ربطی به این مزخرفاتی که تو میگی نداره!
-زندگی ای که تنها امیدش یه پسر هرزه مثل سعید باشه، مفتم گرونه!😒
-به تو چه اصلا؟
من باید برم،دیرم شده...
خداحافظی کردم و رفتم خونه
"محدثه افشاری"
@shahid_ahmadali 🍃🌸
༻﷽༺
هر صبـ☀ـح
بردن نام #حسین_بن_علے مےچسبد:
چقدر نام تو زیباسٺ #اباعبدالله
هر کسے داد #سلامے بہ تو و اشڪش ریخٺ
او نظر ڪردهٔ حضرٺ #زهراسٺ اباعبدالله
#صبحم_بنامتان🌦
#سلام_ارباب_خوبم
🌸🍃
@Shahid_ahmadali