ـ﷽ـ
⸢ 📆 جمعه ۱۴۰۰/۸/۷⸥
[ذکرروز: صلوات+و عجل فرجهم ]
صدای قرآن، تلقین، خاک،خاک و خاک...
اگر شهید باشی؛تو میمانی و خدایت 💚
اگر نه؛ تو میمانی و گناهانت...😔
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔 • @Shahid_dehghan
🌱| #خاطره
حالات معنوےاش را حفظ میڪرد و اصلا اهل
بروز دادن نبود.معنویتش را پشت شوخیهایش
پنهان مۍکرد.اگر مواقعی بود که میفهمید طرف
مقابلش مۍخواهد از اوضاع معنوےاش اطلاع
پیدا کند مطلقا چیزی نمیگفت،مگر اینکه خودش
حرف بزند.
#ابووصال
#روزشمارشهادت
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
[۱۴روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🌸| @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨⌝#حسینِ_زمان⌞ ✨
کاش نامت باران بود! 🌧
آنوقت ..
تمام مردم شهر هم
براي آمدنت دعا مي کردند...! 🤲🏻🦋
#سلامٌعلیٰغائبالمظلوم
ʝסíꪀ↷
⇨ @shahid_dehghan
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📱|#استوری」
🎙#شهید_گفت:
مندوستدارموقتےشهادتبیاد دنبالـم
کهشهادتمبیشترازموندنم بـرابقیـه اثـر داشتـهباشـه.اونجابودکهفهمیدمبعضیا
تومرگوزندگیشوندنبالعاقبتبهخیری
بقیههستن.حتےوقتےکهدیگهتوایندنیایِ
فانینیستن..!🙃🌱
14 روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#شبتون_شهدایی
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔•| @shahid_dehghan |•
•[﷽]•
#روایت
#یادگار_سبز🌱
#قسمت_هفتم✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بعد دوباره گلوله ای که کنار شما روی آسفالت منفجر شد. این بار چشمهای بهنام سوختندو پاهایش زخمی شدند. بچه ها بهنام را عقب بردند. از درد نمیتوانست چشمهایش را باز کند. با همان چشم بسته خبر شهادت احمد را شنید. و فکر کرد که فقط خودش زخمی شده و احمد شهید.
سوار ماشین که شد به زحمت چشمهایش را باز کرد. یک نفر هم توی ماشین بود که ترکش های زیادی خورده بود و اوضاع خوبی نداشت. راننده پرسیده بود:((دو تا شهید برای شماست؟))
تازه آنوقت بود که فهمید به جز احمد شهید دیگری هم هست. حدس زد که یکی از بچه های گردان خودتان باشد. گردنش ترکش خورده بود و برنمیگشت. به بیمارستان که رسید احمد را شناخت. از یکی رفقای مجروحش درباره آن یکی شهید پرسید اما کسی جوابش را نداد به تو نگاه کرد می دیدید که تن تو همان لباس هایی است که صبح پوشیده بودی، اما نمیخواست باور کند که آن شهید تویی. حتی خواست برت گرداند و صورتت را ببیند اما از حال رفت و حتی نفهمید کی پاهایش را پانسمان کردند و به دستش سرم زدند. تو که جایت راحت بود. از حال بهنام خبر نداشتی که داشت بدترین لحظه های زندگی اش را تجربه میکرد. تمام خاطراتتان را مثل فیلم مرور میکرد. فهمیده بود آن شهید از هم پاچیده تویی،اما نمیخواست قبول کند. از هرکسی هم سراغ تو را میگرفت کسی جواب سرراست نمیداد. توی بیمارستان حلب فهمید که چهار نفر از بچهها شهید شدهاند. چه روز های سختی بود روز های بی شما بودن. آن هم با آن تن زخمی روی تخت بیمارستانی که فاصله اش با شما از زمین تا آسمان بود.
بهنام به تهران هم که رسید باز باید روی تخت بیمارستان میخوابید. به معراج و مراسم تشییع نرسید. به قول خودش معراج برایش همان تویوتایی بود که پیکر تو را دیده بود. مدتی طول کشید تا با پای زخمی و عصا بتواند بیاید سر مزارت. چقدر برایش سخت بود این دیدار. حسرت میخورد که چرا شب آخر اجازه ندادی جلوتر برود. میگفت بیشتر تیر ها به بدن تو و مسعود خورده. انگار که فدایی بقیه بودید. تحمل دیدن مزار تو را نداشت. اول سر مزار امین کریمی رفت و بعد آهسته آهسته به سمت تو و مزارت که خاکش هنوز تازه بود آمد. نمیدانم آن تسبیح سبز هنوز هم توی جیبش بود یا نه.
14روز تا وصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#قسمت_آخر
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
ای شقایقها!ایثار از آن شماست که
دنیا را گوشهای افکندید و با پرواز
عاشقانه خود، بر روزهای ما نسیم
بهشت پاشیدید...
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ شنبه ۸/۸
🆔 • @Shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
عاشق دایی های شهیدش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت.
از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت.
در متانت، ادب و مقید بودن، شبیه دایی بزرگش (شهید محمد علی طوسی) بود،
اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش (شهید محمد رضا طوسی) رفته بود؛
طوری که پدربزگش به او میگفت: محمد رضا شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱۳روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
🌻|چگونه شهید شویم؟(قسمت دوم)
خب راه شهادت چیه؟حالا ما که مشتاق شهادت
شدیم چیڪار ڪنیم شهید شیم؟میدونی جهاد
اصغر و جهاد اکبر چیه؟جهاد اصغر میشه جنگ و
جبهه! یعنی کسایی که تو جنگ شهید شدن شهید
جهاد اصغرن! ڪه قطعا قبلا تو جهاد اڪبر، یعنی
مبارزه با نفسشون پیروز شدن.
ارزش شهید تو جهاد اکبر خیلی بالاترهها!میدونی
اگه بخاطر خدا از یه گناه بگذری یعنی هر لحظه
دارے شهید میشی❓اونطورے حتۍ اگه به مرگ
عادی بمیری ولی تو جهاداکبرت موفق شده باشی،
شهیدی! این ڪه دیگه دختر پسر نداره نه؟پس اگه
میخوای شهید شی باید از همین الان دست بکار بشیها!
#مشقعشق♥️
#وصالنویس✍🏻
•|🌱 @shahid_dehghan
#نامهایازطرفخدا💛🌿'
[وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي
وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون]
و تنها دلیل خلقت انسان
بندگی کردن اوست...
همان که عاشقانه نجوا کرده
"خَلَقت الاَشیاء لاجلک
و خلقتُکَ اجلی"
تو را تنها برای خودم آفریدم
مبادا دل به دنیا ببندی
تو فقط برای من هستی..
سورهیاسین،آیه ۲۲❤️🌱°•
#یک_آیه_یک_تلنگر
🌸| @Shahid_dehghan
23.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📱|#استوری」
ما مدعیان صف اول بودیم✋️
از اخࢪ مجلس شهدا ࢪا چیدند🥀
13روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔•| @shahid_dehghan |•
.[﷽].
#روایت
#سرِ_سربلند🌹
#قسمت_اول
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
مقداد همان خواستگار سمجی که چندین بار آمد و رفت تا دل مهدیه را بدست آورد. هم دل مهدیه را و هم بعدا دل تورا. رسم روزگار یک جوری پیش رفت که باهم رفیق شدید. یک جورهایی شاید شد برادر بزرگترت.
سپاهی بودنش بیشتر از همه خصوصیاتش برای تو جذاب بود و همین سپاهی بودن باعث علاقهات به مقداد شد. به گمانم نقشه کشیده بودی از طریق مقداد یک راهی برای خودت باز کنی. یک راه و مسیری که تو را برساند به سوریه. اشتباه هم نکرده بودی مقداد بود که پای تو را به آموزشگاه باز کرد.
البته با شک و تردید. چون مانده بود بین دوراهی. هم علاقهات به مسائل نظامی را میدید و هم میدانست پدر و مادرت چقدر به درسهایت حساس هستند. با این حال یک بار تو را با خودش به آموزشگاه برد تا سر یکی از کلاسها بشینی و ببینی اصلا اهل این کارها هستی یا نه؟
13روزتاوصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
شهید کسی است که در میدان جنگ و در
خدمت امام یا نائب او کشته شود و هرکس
در دوره امام زمان (عج) برای حفظ اسلام
کشته شود، یقیناً به او ملحق خواهد شد،
شهادت عبارت است از نبوغ درخشان حیات
در کمال هوشیاری و آزادی...!
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ یکشنبه ۸/۹
🆔 • @Shahid_dehghan