eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📝|ارتباط با ادمین: 🆔| @bentolabbas8
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃❤️| #سفر_عشق_در_20_سالگی 📝 #قسمت_سوم زندگی #شهید_دهقان در عین کوتاهی قصه‌های بلندی دارد. قصه‌هایی
🍃❤| 📝 محمدرضا یک جمله ساده و قشنگ داشت و می‌گفت: فرد حزب اللهی باید مرتب و زیبا باشد. می‌گفت که مامان وقتی دیگران من را می‌بینند، من را به عنوان کسی که بسیجی هستم، توی مسجد رفت و آمد دارم، تو یادواره شهدا کمک می‌کنم و کار می‌کنم، من باید یک جوری رفتار کنم هم با رفتارم و هم با ظاهرم جوانان دیگر را به خود جذب کنم... من فکر می‌کنم عمده دلیلی که جوانان خیلی زیادی به این شهید، روی آوردند و اقبال عمومی زیادی به شهید دهقان شد، به همین دلیل بود. هم اینکه او جزو جوان‌ترین شهدای مدافع حرم است و هم به خاطر ظاهرش و هم به خاطر رفتار و کردارش؛ جوان امروزی، الگوی امروزی می‌خواهد. کلا محمد رضا علاقه زیادی به شهدای دفاع مقدس داشت، خصوصا دایی‌های شهیدش؛ شهید محمد علی طوسی که در تاریخ یازدهم بهمن سال 63 در محور عملیاتی سردشت- بانه در نبرد با کومله و دموکرات به شهادت رسید و شهید محمدرضا طوسی که ایشان هم در تاریخ دوم آذر سال 66 در عملیات نصر هشت به شهادت رسیده بود؛ محمد رضا علاقه زیادی به این شهدا داشت. محمد رضا یک‌سال قبل از رفتنش به من گفت؛ مامان من دوره‌های آموزش نظامی مختلفی را گذراندم و خیلی هم آماده رزمم، الان فکر کن که حضرت زینب(س) از شما سؤال بپرسد که الان حرمم ناامن شده و من به جوان شما نیاز دارم، شما چه جوابی به حضرت می‌دهید؟ محمد رضا، این سؤال را فقط از من پرسید. از پدرش نپرسید، چون جلب رضایت پدرش خیلی راحت بود، چون پدرش جزو رزمنده‌های دفاع مقدس بود، جنگ و جبهه را دیده بود و شهید و شهادت را لمس کرده بود. اما راضی کردن من برایش دشوار بود، آن هم فقط برای مهر مادرانه‌ای که در وجود من می‌دید. وقتی مطمئن شدم که تصمیم خودش را گرفته ومن نباید مانع انجام تصمیمش شوم، گفتم محمدرضا، امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره! این جمله را که گفتم، محمد رضا آن‌قدر احساس رضایت کرد که مدام در خانه هروله می‌کرد و یاحسین(ع) یاحسین(ع) می‌گفت.سر من را می‌بوسید و می‌گفت : مامان راضیم ازت... یعنی به این نحو رضایت من را گرفته بود. ... 🍃❤| @shahid_dehghan
↞ تمام تیرها بر پیکرش خورد ↞ یکی از تیر ها بر حنجرش خورد ↞ یکی برسینه و بازو و پهلو ↞ تمامش را به عشق مادرش خورد 😭 💔| @shahid_dehghan
💔🍃 صدقه بزارید برای قلب آقامون😭
•┄❁ #قرار‌_شبانہ ❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ‌شهید #محمدرضا_دهقان♥️ | @shahid_dehghan |
همه آرام گرفتند و #شــب از نیمه گذشت ، آنچه در #خــواب نرفت چشـم من و یاد تو بود . . . #شبتون_شهدایی🌙 #التماس_دعای_شهادت♥️ 🍃🌙| @shahid_dehghan
•┄══🖤❝سـلـام❞🖤══┄• 🖤 #صبحتون_شهدایی ذڪر روز یڪشنبــه:‌ یـا ذَاالْجَلالِ وَ الْاِڪْرام ای صاحب جلال و ڪرامت. تعداد: 100 مرتبه •┄═•🖤•═┄• @shahid_dehghan1 •┄═•🖤•═┄•
🦋•═┄•※ #قرآن‌روزانہ ※•┄═•🦋 •ســـورة: نباء •صفحہ : ۵۸۲ •جــــزء: ۲۹ •ڪانال‌شهـیدمحمدرضـادهقـان• •═┄•🦋•┄═• @shahid_dehghan •═┄•🦋•┄═•
جان عالم به فدای تو❤ ‏جهان، در قلمرو ‎بهار گام می زند و بهار از آنِ اُمّت ‎محمد(ص) است. - سلمان هراتى - @shahid_dehghan
‌‌ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌ ‌‌ 🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ‌ ‌ ‌‌محمدرضا توی مدرسه خیلی شیطونی میکرد!‌ ‌ ‌‌من حتی توی ماه چند بار مجبور میشدم برم مدرسه و برای کاراش تعهد بدم‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌اما بااین حال، مدیر مدرسه محمدرضا بهم میگفت:" خانم دهقان، محمدرضا یه حالت معنویت خاصی تو وجودش هست! حیفه این بچه هدر بره! شما برو یه دانشگاه خوب پیدا کن واسه محمدرضا! نزار هر جایی بره." ‌‌من و محمدرضا اون تابستون هر روز دنبال ‌‌دانشگاه بودیم😊‌ ‌‌ ‌‌چندجا امتحان داده بود اما دانشگاه رضوی مشهد، بدجور به دلش نشسته بود! یادمه روزی که با پدرشون رفت واسه ی مصاحبه مدام به من زنگ میزد و میگفت:‌‌ ‌‌مامان من شنیدم حتی نهارشون از حرم امام رضا(علیه السلام)هست! مامان یعنی من جیره خوار حرم امام رضا میشم!😍 مامان متوجه ای؟!‌‌‌ ‌‌ ‌‌خیلی دوست داشت😊‌‌ ‌‌ ‌‌یروز نشستم بهش گفتم محمدرضا من دلم نیست شما بری مشهد😔‌‌ ‌‌ ‌‌خیلی بهش برخورد! تمام امیدش ناامید شد!‌‌ ‌‌ ‌‌پرسید چرا؟🤔‌ ‌‌ ‌‌گفتم من دوست دارم شما راه نزدیک بری، هربار بخوای بری من واقعا دل تو دلم نیست! نصفه جون میشم! فک کنم بمیرم تااون موقع که شما فارغ التحصیل بشی! اولش سعی کرد یکم دلیلو منطق بیاره ولی بعد ۳-۴ روز اومد گفت باشه مامان هرچی شما بگی!من اصلا دوست ندارم شما ناراحت بشی♥️‌‌‌ ‌‌ ‌‌خیلی راحت از خواسته قبلیش زد...‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ 🌹 🍃🌷 @shahid_dehghan
🍃📚| خاطره ای از مادر شهید مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می‌کرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت: وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمی‌شد، حرفش را جدی نگرفتم. نمی‌دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط می‌شوم. حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم،‌ خانه ‌مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ‌ام شده ‌اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می ‌زنند. مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. 📚🍃| @shahid_dehghan