بسم الرب الشهدا و الصدیقین
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕میخواست مفید باشد
دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. چون ورزش می کرد، صورتی بدون جوش داشت که برای خودش تعجب آور بود. ولی همیشه قد بلندش را دوست داشت، اما از کم پشت بودن ریشش می نالید. خدا را به خاطر داده هایش شاکر بود و از خدا می خواست انرژی جوانی اش در راه مثبت و مفید استفاده کند.
#بهنقلازمادربزرگوارشهید
#شهید_آقامحمدرضا_دهقانامیری🌷
🍃🖤|• @shahid_dehghan
📝🍃| #خـاطـره...
☘روضه بذارگوش کنیم....🌸
یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که: «ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
🏴|• @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷☘
نقل از :(مادر بزرگوارشهید)
#ابووصــال ✨
🖤| @shahid_dehghan
🔸| #خاطره
تو زودتر از دوستانت به وطن بازگشتی
تو برگشته بودی و آنجا هیچ کس حال خوشی نداشت همه به یاد خنده هایت گریه می کردند همان خنده های معروف .اصلا همان موقع هم که کنارشان بودی دلشان تنگ می شد برای خنده هایت . همه همیشه کاری می کردند تا توبخندی .مثل شخصیت های کارتونی صدایت می زدند : «دهقان جونم »
و تو از ته دل میخندیدی😂 و بقیه هم همراه تو لبشان به خنده باز می شد از دیدن خنده های از ته دل تو
همان خنده ای که می دانم روی لبت مانده و آنجا که تو هستی مگر غیر از این می تواند باشد ؟
خبر داری آقا تقی هنوز لباس های آن شب را نگه داشته ؟
همان لباس هایی که خون شما رویش ریخته شده روز مراسم شما، لباس را برای آخرین بار پوشید با همان اسلحه و سرو روی خاکی و به هم ریخته .
با همان صورت مصیبت زده .
مانده بود سر دو راهی دوستانت را بردند بهشت زهرا و تو تک و تنها رفتی چیذر . اسباب دردسر شدی . حالا باید یک پایشان چیذر باشد و یک پایشان بهشت زهرا مثل همان روز که نیمی رفتند بهشت زهرا و نیمی آمدند چیذر .
📚| بخش هایی از کتاب یکروز بعدازحیرانی
🍃🖤| @shahid_dehghan
| بسم رب الشهدا |🌷🍃
#خاطره
#جوازڪربلا
خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم اما پدرم موافق نبود.
اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔
چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود.
دلم شڪست و با همان حال به دانشگاه رفتم، در گوشه اے با خودم خلوت ڪردم.
عڪس #محمدرضا را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل ڪردم و از او خواستم دست مرا بگیرد.
ظهر ڪه شد، برادرم خبر داد پدر راضے شده.
من زائر ڪربلا شدم.♥️
♦️نقل از #دوستشهید
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💐 @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷☘
نقل از :(مادر بزرگوارشهید)
#ابووصــال ✨
🖤| @shahid_dehghan
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃💌 #خاطره
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت ) جای خاصی رو داشتیم .
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود .
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه !
بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی ؟
می گفت : من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
نقل از #مادر_بزرگوار_شهید
📿| @shahid_dehghan
بسم رب الشهدا
#خاطره
🌺خستگی ناپذیر 🌺
دو کوهه مسئول پشتیبانی بود و کارش سخت و پرتحرک بود.
از هشت صبح تا هشت شب خادمی بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید از گردان تخریب بود که باید با زائران خواهر همراهی می کردیم و پای ثابت این کار، او و یکی از دوستان بودند.
تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو دوکوهه باید پست می دادیم. هیچ وقت نمی نالید و با هشق و علاقه کار می کرد.خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت.همیشه برای انجام کارها داوطلب بود. بنیه قوی و بدن سالمی داشت که او را سر حال نگه می داشت تا وظیفه خادمی اش را به نحو مطلوبی انجام دهد.
راوی:دوست شهید
#کتاب_ابووصال
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
@shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷☘
نقل از :(مادر بزرگوارشهید)
#ابووصــال ✨
🖤| @shahid_dehghan
📝🍃| #خـاطـره...
☘روضه بذارگوش کنیم....🌸
یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که: «ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💌🍃|• @shahid_dehghan
🔸| #خاطره
تو زودتر از دوستانت به وطن بازگشتی
تو برگشته بودی و آنجا هیچ کس حال خوشی نداشت همه به یاد خنده هایت گریه می کردند همان خنده های معروف .اصلا همان موقع هم که کنارشان بودی دلشان تنگ می شد برای خنده هایت . همه همیشه کاری می کردند تا توبخندی .مثل شخصیت های کارتونی صدایت می زدند : «دهقان جونم »
و تو از ته دل میخندیدی😂 و بقیه هم همراه تو لبشان به خنده باز می شد از دیدن خنده های از ته دل تو
همان خنده ای که می دانم روی لبت مانده و آنجا که تو هستی مگر غیر از این می تواند باشد ؟
خبر داری آقا تقی هنوز لباس های آن شب را نگه داشته ؟
همان لباس هایی که خون شما رویش ریخته شده روز مراسم شما، لباس را برای آخرین بار پوشید با همان اسلحه و سرو روی خاکی و به هم ریخته .
با همان صورت مصیبت زده .
مانده بود سر دو راهی دوستانت را بردند بهشت زهرا و تو تک و تنها رفتی چیذر . اسباب دردسر شدی . حالا باید یک پایشان چیذر باشد و یک پایشان بهشت زهرا مثل همان روز که نیمی رفتند بهشت زهرا و نیمی آمدند چیذر .
📚| بخش هایی از کتاب یکروز بعدازحیرانی
🍃🖤| @shahid_dehghan