5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من چجورۍ نماز با توجه بخونم ؟!' (:
#استادپناهیان
دیدے وقتے یه آشناے قدیمے رو میبینے چطور باهاش گرم میگیری؟😃
هے میگے دلم برات تنگ شده!
ولی...
یه آقایے هست...💔
هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده!
حواسمون به امام زمانمون باشه✋🏻
نکنه بین شلوغے هاے زندگے
فراموششون کنیم...🥀
#اللهمعجللولیڪالفرج
#یادگیری_احکام
#احکام_نماز
سخن گفتن نماز گذار موجب باطل شدن نماز است، حتی اگر از ذکری به قصد فهماندن مطلبی به کسی استفاده شود...
مثلا برای فهماندن چیزی به کسی، به این نیت و قصد که به شخص مطالب را بفهمانیم بگوییم(الله اکبر)❌
اما اگر قصد ذکر باشد و قصد فهماندن مطلب فرع باشد یعنی قصد اصلی نباشد اشکال ندارد و نماز را باطل نمیکند✅
#یادگیری_احکام
#احکام_نماز
سخن گفتن موجب باطل شدن نماز است،
فرد وسط نماز کلمه ای غیر از ذکر های نماز بگوید ( ای وای، این، برو....)❌
اما به فتوای بعضی فقها حتی اگر یک حرف بی معنا هم بگوید، نماز باطل میشود (اُ، اِ، هی) ❌
اما اگر شخصی بر نماز گذار وارد شود و به طور جدی ( قصدش شوخی و آزار فرد نباشد) سلام کند...
نماز گذار باید جواب سلامش را بدهد✅
آی نامسلمونا
باید اول بکشید
بعدا غارتش کنید💔
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤚🏻کربلایی یعنی تا روز قیامت نمیده تن به مذلت از این جهان میره فقط با شهادت...
#استوری
#کربلا
#ساخت_خودمون
#ادیتخودمون
#منتظر_المهدی
↳⸽ @mahfelshohadai
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_پنجم?
جاخوردم؛ من؟!چادر؟!
باخودم گفتم امتحانش ضرر ندارد. حداقل داشتن یک چادر بد نیست!
زهرا گفت : بیا انتخاب کن!
و شروع کرد به معرفی کردن مدل چادرها: لبنانی، ساده، ملی، حسنی، خلیجی، عربی، قجری و…
گفتم: همین که سر خودته! اینو دوست دارم!
-منظورت لبنانیه؟
-آره همین که گفتی!
فروشنده یک چادر داد تا امتحان کنم. گفتم: زهرا من بلد نیستما! میخورم زمین! میترسم نتونم جمعش کنم!
نترس بابا خودم یادت میدم.
با کمک زهرا چادر را سرم کردم. ناخودآگاه گفتم : دوستش دارم!
زهرا لبخند زد: چه خوشگل شدی!
رفتم جلوی آینه، چهره ام تغییر کرده بود. حس کردم معصوم تر، زیباتر و باوقار تر شده ام.
چادر را خریدم و بیرون آمدیم.ذوق چادر را داشتم. زهرا ناگهان گفت: ای وای دیدی چی شد؟ یادمون رفت بریم سر شهدای گمنام.
-چی؟
-شهدای گمنام!
-یعنی چی؟
-شهدایی که هویتشون معلوم نیست و مزارشون گمنامه. این شهدا خیلی به حضرت زهرا(س) نزدیکند.
قلبم شروع کرد به تپیدن. هرچه به مزار شهدا نزدیکتر میشدیم، اشکهایم تندتر جاری میشدند. خودم نمیفهمیدم گریه میکنم، زهرا هم گریه میکرد. برایم مهم نبود دور و برم چه میگذرد. (این همه وقت کجا بودی دختر؟) مزار اولین شهید که رسیدم دستم را روی سنگ گذاشتم: ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده…اومدم با خدا آشتی کنم…
#من_به_خال_لبت_ای_دوست_گرفتار_شدم…
ادامه_دارد ...