هدایت شده از شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
عبد خدا:
سجده شکر را پس از هر نمازی به جای آورید: ۳مرتبه شکرلله و ۴مرتبه الحمدلله ٣ مرتبه عفولله و
3 مرتبه سبحان الله
این را برای دیگران هم بفرستید، چون هرگاه سجده شکری بجا آورند، شما نیز در ثوابش سهیم خواهید بود، حتی اگر در این جهان نباشید.
◻️خداوندا؛ این پیام را به نیابت از من و والدینم و خانواده ام، صدقه جاریه قرار بده.
《الهی آمین》،
#استوری
تنها کسانی که مردانه ......
🖤❣❣❣❣❣❣
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°•🎊🌊🌼•°•
"🗓"↫ ۵ روز تا زمینی شدنِ برادرِخوبمـ🎈
وقتی یکی با رهبر یا سپاه مخالف بود،
اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان
و بیانش برخورد و بحث میکرد که ....
#ادامهدرکلیپ
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
°°|@shahid_dehghan| °°
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۵)
🌕 سوره ملک ، آیه ۳۰
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 #استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳۳ میترسم آخر نفس به گلوم برسه و من هنوز تو حسرت باشم…حسرت… میفهمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۳۴
مینشینی، پشت سرت میایستم ،حوله را روی سرت میگذارم و آرام ماساژ میدهم تا موهایت خشک شود.
دستهایت را بالا میآوری و روی دستهای من میگذاری:
- زحمت نکش خانوم
- نه زحمتی نیست آقا! زود خشک شه بریم حرم..
سرت را پائین میاندازی و در فکر فرو میروی. در آینه به چهرهات نگاه میکنم
- به چی فکر میکنی؟…
- به اینکه این بار برم حرم…یا مرگم و میخوام یا حاجتم….
و سرت را بالا میگیری و به تصویر چشمانم خیره میشوی.
این چه خواستهای است…
ازتوبعید است!!
کار موهایت که تمام میشود عطرت را از جیب کوچک ساکت بیرون میآورم و به گردنت میزنم… چقدر شیرین است که خودم برای زیارت آمادهات کنم.
چند دقیقهای راه بیشتر به حرم نمانده که یک لحظه لبت را گاز میگیری و میایستی.مضطرب نگاهت میکنم…
- چی شد؟؟؟
- هیچی خوبم. یکم بدنم دردگرفت…
- مطمئنی خوبی؟…میخوای برگردیم هتل؟
- نه خانوم! امروز قراره حاجت بگیریما!
لبخند میزنم اما ته دلم هنوز میلرزد…
نرسیده به حرم از یک مغازه آبمیوه فروشی یک لیوان بزرگ آب پرتغال طبیعی میگیری با دو نی و با خوشحالی کنارم میآیی:
- بیا بخور ببین اگر دوست داشتی یکی دیگه بخرم. آخه بعضی آب میوهها تلخ میشه…
به دو نی اشاره میکنم:
- ولی فکر کنم کلا هدفت این بوده که تو یه لیوان بخوریما…
میخندی و از خجالت نگاهت را از من میدزدی. تا حرم دست در دستت و در آرامش مطلق بودم. زیارت تنها با تو حال و هوایی دیگر داشت. تا نزدیک اذان مغرب در حیاط نشستهایم و فقط به گنبد نگاه میکنیم. از وقتی که رسیدیم مدام نفس میزنی و درد میکشی.
اما من تمام تلاشم را میکنم تا حواست را پی چیز دیگر جمع کنم. نگاهت میکنم و سرم را روی شانهات میگذارم این اولین بار است که این حرکت را میکنم.صدای نفس نفس را حالا به وضوح میشنوم. دیگر تاب ندارم ،دستت را میگیرم:
- میخوای برگردیم؟
- نه من حاجتمو میخوام
- خب بخدا اقا میده ….توالان باید بیشتر استراحت کنی..
مثل بچه ها بغض و سرت را کج میکنی
- نه یا حاجت یا هیچی…
خدایا چقدر! از وقتی هم من فهمیدهام شکننده تر شده…
همان لحظه آقایی با فرم نظامی از مقابلمان رد میشود و درست در چند قدمی ما سمت چپمان مینشیند…
نگاه پر از دردت را به مرد میدوزی و آه میکشی مرد میایستد و برای نماز
اقامه میبندد.
تو هم دستت را در جیب شلوارت فرو میبری و تسبیح تربتت را بیرون میآوری. سرت را چند باری به چپ و راست تکان میدهی و زمزمه میکنی:
- هوای این روزای من هوای سنگره…
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم….
به عکس صورت شهیدامون نگا کنم..
باز لرزش شانههایت و صدای بلند هق هقت…آنقدر که نفسهایت به شماره میافتد و من نگران دستت را فشار میدهم..
#ادامہدارد...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳۴ مینشینی، پشت سرت میایستم ،حوله را روی سرت میگذارم و آرام ماساژ
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۳۵
مرد سجده آخرش را که میرود. تو دیوانهوار بلند میشوی و سمتش میروی. من هم به دنبالت بلند میشوم. دستت را دراز میکنی و روی شانهاش میزنی..
- ببخشید! برمیگردد و با نگاهش میپرسد بله؟
همانطور که کودکوار اشک میریزی میگویی:
- فقط خواستم بگم دعا کنید مام لیاقت پیدا کنیم…بشیم همرزم شما!
لبخند شیرینی روی لبهای مرد مینشیند
- اولا سلام…دوم پس شمام اره؟
سرت را پایین میاندازی:
- شرمنده!سلام علیکم…ما خیلی وقته آره..خیلی وقته…
- انشاءالله خود آقا حاجتت رو بده پسر…
- ممنون!..شرمنده یهو زدم رو شونتون…فقط… دلِ دیگه… یا علی!
پشتت را میکنی که او میپرسد:
- خب چرا نمیری؟ اینقد بیتابی و هنوز اینجایی؟ کارا تو کردی؟
با هرجملهی مرد بیشتر میلرزی و دلت آتش میگیرد.نگاهت فرش را رصد میکند:
- نه حاجی!دستمو بستن!…میترسم برم!…
او بی اطلاع جواب میدهد:
- دستتو که فعلا خودت بستی جوون!…استخاره کن ببین خدا چی میگه!
بعد هم پوتینهایش را بر میدارد و از ما فاصله میگیرد.
نگاهت خشک میشود به زمین…
در فکر فرو میروی..
- استخاره کنم!؟… شانه بالا میاندازم
- آره! چرا تا حالا نکردی!؟ شاید خوب در اومد!
- آخه…آخه همیشه وقتی استخاره میکنم.
که دو دلم…وقتی مطمعنم استخاره نمیگیرم خانوم!
- مطمئن؟…از چی مطمئنی؟
صدایت میلرزد:
- از اینکه اگرم برم..فقط سربارم.همین!
بودنم بدبختی میاره برا بقیه!
- مطمئنی؟..
نگاهت را میچرخانی به اطراف. دنبال همان مرد میگردی…اما اثری از او نیست. انگار از اول هم نبوده!
و لوله به جانت میفتد:
- ریحانه! بدو کفشتو بپوش..بدو…
همانطور که به سرعت کفشم را پا میکنم میپرسم
- چی شده چی شده؟
- از دفتر همینجا استخاره میگیریم…فوقش حالم بد میشه اونجا! شاید حکمتیه…اصلا شایدم نشه…دیگه حرف دکترم برام مهم نیست….باید برم…
- چرا خودت استخاره نمیکنی!؟؟
- میکند خوام کس دیگه بگیره…
مچ دستم را میگیری و دنبال خودت میکشی. نمیدانیم باید کجا برویم حدود یک ربع میچرخیم. آنقدر هول کردهایم که حواسمان نیست که میتوانیم از خادمها بپرسیم…
دردفتر پاسخگویی روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه میکند.در میزنیم و آهسته وارد میشویم…
- سلام علیکم…
روحانی کتابش را میبندد
- وعلیکم السلام…بفرمایید
- میخواستم یه استخاره بگیرید برامون حاج اقا!
لبخند میزند و به من اشاره میکند:
- برای امر خیر ان شاءالله؟…
- نه حاجی عقدیم…یعنی موقت…
- خب برای زمان دائم؟!…خلاصه خیر دیگه!
- نه!…
کلافه دستت را داخل موهایت میبری. میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین به دادت میرسم.
- نه حاجی!…همسرم میخواد بره جنگ…دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره…
حاج آقا چهره دوست داشتنی خود را کج میکند
- پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!…باید رفت…
- نه آخه…همسرم یه مشکلی داره…که دکترا گفتن …دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا!
سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش را از کنار قران کوچک میز برمیدارد.
کمی میگذرد و بعد با لبخند میگوید:
_ دیدی گفتم ؟… تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد….باید رفت بابا..رفت!
#ادامہدارد...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳۵ مرد سجده آخرش را که میرود. تو دیوانهوار بلند میشوی و سمتش میروی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۳۶
با چفیه روی شانهات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی:
- یعنی…یعنی خوب اومد؟
حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند.
- حاجی جدی جدی؟….میشه یبار دیگه بگیرید؟
او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید. بعد از چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید
- ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟
هر دو خیره خیره نگاهش میکنیم:
میپرسی
_ چی دراومد…یعنی بازم؟
_ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید….
چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی…دو دستت را بالا می آوری و صورتت را رو به آسمان میگیری
- ای خدا قربونت برم من!…اجازمو گرفتم….چرا زودتر نگرفته بودم…
بعد به حاج آقا نگاه میکنی و میگویی
_ دستتون درد نکنه!…نمیدونم چی بگم….
- من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن…
_ نه! این استخاره رو شما گرفتی
ان شاءالله هر چی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده…
جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب در میآوری و روی میز مقابل او میگذاری
_ این تسبیح برام خیلی عزیزه…..
ولی …. الان دوست دارم بدمش به شما…
خبر خوب رو شما به مندادی.. خدا خیرتون بده!
او هم تسبیح را بر میدارد و روی چشمهایش میمالد
- خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن!
خوشحال عقب عقب می آیی:
_ این چه حرفیه ما محتاجیم
چادرم را میگیری و ادامه میدهی
_ حاجی امری نیس؟
بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد:
_ نه پسر! برو یاعلی
لبخند عمیقت را دوست دارم…
چادرم را میکشی و به حیاط میرویم. همان لحظه مینشینی و پیشانیات را روی زمین میگذاری.
#ادامہدارد ...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
محجبه ها...📣📣📣📣📣
چادری ها...
عاشقان شهادت🕊
دخترای حاج قاســـــم
تصــــویر بالا رو باز کن
اگر حرف دل تو هم بود 😍
وبهش ارادت داشتی و دلت لرزید💔
پس تــــــــــردید نکن ❌
عضو شو👇👇
http://eitaa.com/joinchat/486473857C044bbe8fae
دعوت شده حضرت زهرایی
از لاک جیغ تا خدا
دخترانی که متحوّل شدن 🦋💕
http://eitaa.com/joinchat/486473857C044bbe8fae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز کوچولوی امام زمان(عج)، علی آقا پیشاپیش تولدت مبارک
#تولد_علی_حججی
#فرزند_شهید_محسن_حججی
#تولدت_مبارک_سرباز_مهدی_عج
╔═🍃❤════╗
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
سرباز کوچولوی امام زمان(عج)، علی آقا پیشاپیش تولدت مبارک #تولد_علی_حججی #فرزند_شهید_محسن_حججی #تولدت
یادگار برادر محسن تولدت مبارک😍😍😭💚
سلام_امام_زمانـم💚
هر صبح، همچون گل های آفتابگردان ،
رو به سمت یاد شما چشم می گشاییم
و با سلام بر آستان پر برکتتان جان
می گیریم ...
این خورشید حضور شماست که
گرممان می کند، نور بارانمان می نماید
و امیدمان می بخشد ...
شکر خدا که شما را داریم ...
مولا_جانم💚
مولا ️باید به که گوییم پریشانی خود را
بجوییم کجا یوسفِ کنعانیِ خود را
ما را بطلب لایقِ دیدار تو باشیم
پنهان مکن آن چهره نورانی خود را
الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّڪَ_الْفَرَج
صبحت_بخیر_مولای_من
صبحتون_مهدوی
•🙃❤🩹•
بعضیا میگن:
اصلا رفاقت با شهدا چه معنی میده؟!
چرا باید رفیق شهید انتخاب کنیم؟!
باید عرض کنم خدمتشون که...
ذغال های خاموش رو کنار ذغال های روشن می گذارند تا روشن بشه، چون همنشینی اثر داره
پس رفیقی رو انتخاب کنید که به شما انرژی و معنویت ببخشه
#شهیدانه
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضی الحاجات
(ای برآورنده حاجتها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال میشود.
#مرتبه۱٠٠
💠#حديث
امام مهدي عليه السّلام فرمودند: وجود من برای اهل زمین، سبب امان و آسایش است، همچنان که ستارگان سبب امان آسماناند.
🔅إِنِّی أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلْأَرْضِ کمَا أَنَّ اَلنُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ.
بحار الانوار ، ج ٧٥، ص۳۸۰
____