eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال‌رامین‌درست‌مثل‌حال‌ما‌بود‌که‌بعد سوت‌پایان‌بغضمون‌ترکید:)💔 گریه‌نکن‌مرد،اینجا‌آدمایی‌هستن‌که‌گریه تو‌خوشحالشون‌میکنه‌صبور‌باش‌دوره‌ما هم‌میرسه!! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دقیق اینطور بود 🙂💔!! برای بنده سوت زدن اخر بازی خراب شدن دنیا روی سرم بود تا سوت رو زدن اشکم ریخت
منم زدم زير گريه🙃💔 ولي مطمئن باش يه روزي ميرسه كه ما برنده ايم و اونا بايد اشك بريزن.... دمشون گرم تلاششون رو كردن..... مطمئن باش يه خير عظيمي پشت اين اتفاق تلخ هست..... هيچ كار خدا بي حكمت نيست....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♥️✨ ۵جمادی‌الاول‌سالروزولادت حضرت‌زینب‌کبری(س)‌مبارک C᭄ . ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
daryaye-delam-khorushan-shod.mp3
5.79M
ــــــــــ ــ ـ دریـای‌دلم‌خروشـان‌شد لیلای‌دلم‌پریشان‌شد ؛ .. _ ' • @sardar313soleimani .
چه واژه ها که شده استعاره‌اش زینب...! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
عزیزان کانال سِیِدُنا رو از دست ندید عالــیـــــــــه👌🏻✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يَا كَهْفِي‌حِينَ‌تُعْيِينِي‌‌الْمَذَاهِب...🌱 پناه مني وقتي هر راهي خسته ام ميكنند.... 💔
به یاد حاج قاســــم...((: حاجي جان.... به اون والله هايي كه ميگفتي، قسم دلمون تنگ شده برات... -دلتنگيم حاجي! (:" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Shahid_dehghann
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
۲۰۲۰ تایی شدنمون مبارک
سلام یه کانال هست اسمش اینه : گردان ۳۱۳ دو تا از همکلاسی هام که خیلی دخترای خوبین مدیر کانالن پیشنهاد میدم حتما عضو بشید کانالش عالیه! پر از تلنگر هایی که آدم رو به خودش میاره و پر از مطالب ناب! اینم لینکلش: @goordan313
اصلا حرفتون معنی میده؟ 😐 معارف اسلامی غیر انتفاعی یعنی چی؟ اصلا نداریم
شلوار لی‌ می‌پوشم با مانتوی لی بلندم با شال صورتی کیف صورتی رو برمی‌دارم و بعد پوشیدن چادرم از خونه خارج می‌شم. - سلام کیانا و ساجده- سلام - بریم! تموم مسیر باهم می‌گیم و می‌خندیم. به در بیمارستان می‌رسیم که همون پسر بی‌ادبه که دیروز فهمیدم اسمش ایمان هست از ماشین پیاده میشه و به سمت در بیمارستان میره ساجده مشتی به کمرم می‌زنه و میگه: - آقا معلمتون اومد که خنده‌ی ریزی می‌کنم. کیانا- مرض، پسر به این خوشگلی من اگه جای تو بودم تورش می‌کردم. - آقا مازیار چی پس؟ کیانا- گفتم اگه وگرنه اون که عشقه لبهام رو گاز می‌گیرم و زیرلب استغفرالله ای زمزمه می‌کنم. ساجده- هیس اومد! هر سه ساکت می‌شیم و به ایمان نگاه می‌کنیم که با همون پوزخند همیشگیش من رو مخاطب حرفش قرار میده: - خانوم توکلی لباساتون رو عوض کنید بیاید اتاق من... و رفت داخل منتظر جواب من نموند. بعد عوض کردن لباسهام به جایی که به قول ساجده معلم‌هامون بودند میرم. در می‌زنم که میگه: - بفرمایید داخل وارد میشم سرش رو میاره بالا و نگاهم می‌کنه دیگه از اون شیطنت دیروزش خبری نیست. *** چند روزی به همین منوال گذشت، امروز یک هفته از رفتنم به درمانگاه می‌گذره و تواین چندروز با محیط بیمارستان کاملا آشناشدم و با ساجده و کیانا کلی توی بیمارستان آتیش می‌سوزونیم. محمدرضا رو دیشب دیده بودم، هفته دیگه ام عروسی امیرحسین و رویاست از من خواسته تا پس فرداشب باهم بریم خرید منم چون بیکارم قبول کردم. به سمت تلویزیون حرکت می‌کنم و فیلم مورد علاقم رو نگاه می‌کنم. بعد تموم شدن فیلم روی مبل دراز می‌کشم که اسما از اتاق بیرون میاد. اسما- مامان کجاست؟ - بیمارستان گفت شب هم خونه نمیاد. اسماشیطون میگه: - پس شام درست کردن دست تورو می‌بوسه - ای تنبل تصمیم می‌گیرم ماکارانی درست کنم، پیازها رو سرخ می‌کنم و توی ماهیتابه می‌ریزم تا سرخ بشه به میز تکیه میدم که صدای پیامک گوشی بلند میشه... به سمت مبل میرم و گوشیم رو ازروی مبل برمی‌دارم. از یک شماره ناشناسه باز می‌کنم نوشته: - سلام خانوم توکلی خوبی؟ براش تایپ می‌کنم: - سلام ممنون، شما؟ و همراه گوشیم به آشپزخونه میرم. صدای پیامک گوشی بلند میشه. ...
نگاه می‌کنم از طرف همون شماره‌ی ناشناس پیام اومده: - ایمانم، امروز نمیای درمانگاه؟ براش نوشتم: - اها ببخشید نشناختم آقای دکتر، نه فردا میام. غذام رو درست می‌کنم که صدای زنگ خونه بلند میشه به سمت در میرم و باز می‌کنم حتما باباست... - سلام بابا خسته نباشی بابا با مهربانی جوابم رو میده: - سلام دخترم بابا میره اتاق تا لباس هاش‌رو عوض کنه منم مشغول درست کردن سالاد میشم. غذا و سالاد آماده میشه و مشغول صدا زدن اسما میشم. اسما به آشپزخونه میاد و باهم میز رو می‌چینیم. بابا میاد داخل آشپزخونه و روی صندلی می‌نشینه من و اسما هم می‌نشینیم. بابا لبخند دل‌نشینی می‌زنه و میگه: - کو ببینم دخترم چکار کرده، بوش که خوبه حتما مزش هم خوبه - لطف داری اسما چنگال رو پر کرد و دهنش گذاشت. اسما- وای اسرا این چرا انقدر شوره؟ شوره؟! من که خیلی کم نمک ریختم! اسما- نه شوره لقمه ای می‌خورم که می‌فهمم شوخی کرده و خواسته حرصم بده و دم گوشم ادامه داد: - حیف اون پسری که بخواد بیاد تورو بگیره، دلم برای همسرآیندت می‌‌‌سوزه و از جاش بلند میشه و از آشپزخونه خارج میشه منم با اجازه ای زمزمه می‌کنم و از جام بلند میشم... بدو بدو به سمتش میرم که سریع از پلکان بالا میره و می‌پره تو اتاق منم دنبالش میرم که داد می‌زنه... - تو که آشپزی بلد نیستی آشپزی نکن. شروع می‌کنم به خط و نشون کشیدن براش و میگم: - بالاخره که میای بیرون اونجا حسابت رو می‌رسم و بدو بدو میام پایین بابا ناهارش رو خورده و روی مبل های طوسی نشسته ومشغول تماشای تلویزیونه بعد خوردن غذام ظرف‌ها رو می‌شورم و خودم رو روی مبل می‌ندازم. گوشیم رو از روی مبل بر‌می‌دارم و میرم تو تلگرام تو صفحه‌ی اسما که آنلاینه و ایده‌ی شیطنت به ذهنم می‌رسه... ...
خدمت شما رمان😁♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا