|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#برای_ایران چه در روزخوب چه در روز بد هواداریت میکنیم تا ابد... #ایران_همیشه_جاویدان 🇮🇷 #ایران_
ما قبلا تو میدون عمل آمریکایی ها رو شکست دادیم
آمریکاییها خودشونم میدونن کی برنده است ...
#برای_ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالرامیندرستمثلحالمابودکهبعد
سوتپایانبغضمونترکید:)💔
گریهنکنمرد،اینجاآدماییهستنکهگریه
توخوشحالشونمیکنهصبورباشدورهما
هممیرسه!!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
حالرامیندرستمثلحالمابودکهبعد سوتپایانبغضمونترکید:)💔 گریهنکنمرد،اینجاآدماییهستنکهگری
دقیق اینطور بود 🙂💔!!
برای بنده سوت زدن اخر بازی
خراب شدن دنیا روی سرم بود
تا سوت رو زدن اشکم ریخت همراهش💔🚶🏾♂
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دقیق اینطور بود 🙂💔!! برای بنده سوت زدن اخر بازی خراب شدن دنیا روی سرم بود تا سوت رو زدن اشکم ریخت
منم زدم زير گريه🙃💔
ولي مطمئن باش يه روزي ميرسه كه ما برنده ايم و اونا بايد اشك بريزن....
دمشون گرم تلاششون رو كردن.....
مطمئن باش يه خير عظيمي پشت اين اتفاق تلخ هست.....
هيچ كار خدا بي حكمت نيست....
#صبوري_كنيد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#عیدتونمبارڪ♥️✨
۵جمادیالاولسالروزولادت
حضرتزینبکبری(س)مبارک
#استورۍ_ولادت C᭄
.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
هدایت شده از قرارگاهشهیدابراهیمهادی˹
daryaye-delam-khorushan-shod.mp3
5.79M
ــــــــــ ــ ـ
دریـایدلمخروشـانشد
لیلایدلمپریشانشد ؛ ..
_ #میلاد_حضرت_زینب '
• @sardar313soleimani .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
کـوهقـدرت
اوجعـزت
زیـنــب...🌺
💚
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها مبارکباد🤩🤩
چه واژه ها که شده استعارهاش زینب...!
#ولادت_حضرت_زینب
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يَا كَهْفِيحِينَتُعْيِينِيالْمَذَاهِب...🌱
#سلامی_عاشقانه
پناه مني وقتي هر راهي خسته ام ميكنند.... 💔
#يا_امام_هشتم
به یاد حاج قاســــم...((:
حاجي جان....
به اون والله هايي كه ميگفتي،
قسم دلمون تنگ شده برات...
-دلتنگيم حاجي! (:"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@Shahid_dehghann
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
- کـوهقـدرت اوجعـزت زیـنــب...🌺 💚 #میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها مبارکباد🤩🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیات نور
هدیه به شهید دهقان امیری
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
سلام
یه کانال هست
اسمش اینه : گردان ۳۱۳
دو تا از همکلاسی هام که خیلی دخترای خوبین مدیر کانالن
پیشنهاد میدم حتما عضو بشید
کانالش عالیه!
پر از تلنگر هایی که آدم رو به خودش میاره
و پر از مطالب ناب!
اینم لینکلش:
@goordan313
#Part_22
شلوار لی میپوشم با مانتوی لی بلندم با شال صورتی کیف صورتی رو برمیدارم و بعد پوشیدن چادرم از خونه خارج میشم.
- سلام
کیانا و ساجده- سلام
- بریم!
تموم مسیر باهم میگیم و میخندیم. به در بیمارستان میرسیم که همون پسر بیادبه که دیروز فهمیدم اسمش ایمان هست از ماشین پیاده میشه و به سمت در بیمارستان میره ساجده مشتی به کمرم میزنه و میگه:
- آقا معلمتون اومد
که خندهی ریزی میکنم.
کیانا- مرض، پسر به این خوشگلی من اگه جای تو بودم تورش میکردم.
- آقا مازیار چی پس؟
کیانا- گفتم اگه وگرنه اون که عشقه
لبهام رو گاز میگیرم و زیرلب استغفرالله ای زمزمه میکنم.
ساجده- هیس اومد!
هر سه ساکت میشیم و به ایمان نگاه میکنیم که با همون پوزخند همیشگیش من رو مخاطب حرفش قرار میده:
- خانوم توکلی لباساتون رو عوض کنید بیاید اتاق من...
و رفت داخل منتظر جواب من نموند.
بعد عوض کردن لباسهام به جایی که به قول ساجده معلمهامون بودند میرم.
در میزنم که میگه:
- بفرمایید داخل
وارد میشم سرش رو میاره بالا و نگاهم میکنه دیگه از اون شیطنت دیروزش خبری نیست.
***
چند روزی به همین منوال گذشت، امروز یک هفته از رفتنم به درمانگاه میگذره و تواین چندروز با محیط بیمارستان کاملا آشناشدم و با ساجده و کیانا کلی توی بیمارستان آتیش میسوزونیم.
محمدرضا رو دیشب دیده بودم، هفته دیگه ام عروسی امیرحسین و رویاست از من خواسته تا پس فرداشب باهم بریم خرید منم چون بیکارم قبول کردم.
به سمت تلویزیون حرکت میکنم و فیلم مورد علاقم رو نگاه میکنم.
بعد تموم شدن فیلم روی مبل دراز میکشم که اسما از اتاق بیرون میاد.
اسما- مامان کجاست؟
- بیمارستان گفت شب هم خونه نمیاد.
اسماشیطون میگه:
- پس شام درست کردن دست تورو میبوسه
- ای تنبل
تصمیم میگیرم ماکارانی درست کنم، پیازها رو سرخ میکنم و توی ماهیتابه میریزم تا سرخ بشه به میز تکیه میدم که صدای پیامک گوشی بلند میشه...
به سمت مبل میرم و گوشیم رو ازروی مبل برمیدارم.
از یک شماره ناشناسه باز میکنم نوشته:
- سلام خانوم توکلی خوبی؟
براش تایپ میکنم:
- سلام ممنون، شما؟
و همراه گوشیم به آشپزخونه میرم.
صدای پیامک گوشی بلند میشه.
#ادامهدارد...
#Part_23
نگاه میکنم از طرف همون شمارهی ناشناس پیام اومده:
- ایمانم، امروز نمیای درمانگاه؟
براش نوشتم:
- اها ببخشید نشناختم آقای دکتر، نه فردا میام.
غذام رو درست میکنم که صدای زنگ خونه بلند میشه به سمت در میرم و باز میکنم حتما باباست...
- سلام بابا خسته نباشی
بابا با مهربانی جوابم رو میده:
- سلام دخترم
بابا میره اتاق تا لباس هاشرو عوض کنه منم مشغول درست کردن سالاد میشم.
غذا و سالاد آماده میشه و مشغول صدا زدن اسما میشم.
اسما به آشپزخونه میاد و باهم میز رو میچینیم.
بابا میاد داخل آشپزخونه و روی صندلی مینشینه من و اسما هم مینشینیم.
بابا لبخند دلنشینی میزنه و میگه:
- کو ببینم دخترم چکار کرده، بوش که خوبه حتما مزش هم خوبه
- لطف داری
اسما چنگال رو پر کرد و دهنش گذاشت.
اسما- وای اسرا این چرا انقدر شوره؟
شوره؟! من که خیلی کم نمک ریختم!
اسما- نه شوره
لقمه ای میخورم که میفهمم شوخی کرده و خواسته حرصم بده
و دم گوشم ادامه داد:
- حیف اون پسری که بخواد بیاد تورو بگیره، دلم برای همسرآیندت میسوزه
و از جاش بلند میشه و از آشپزخونه خارج میشه منم با اجازه ای زمزمه میکنم و از جام بلند میشم...
بدو بدو به سمتش میرم که سریع از پلکان بالا میره و میپره تو اتاق منم دنبالش میرم که داد میزنه...
- تو که آشپزی بلد نیستی آشپزی نکن.
شروع میکنم به خط و نشون کشیدن براش و میگم:
- بالاخره که میای بیرون اونجا حسابت رو میرسم
و بدو بدو میام پایین
بابا ناهارش رو خورده و روی مبل های طوسی نشسته ومشغول تماشای تلویزیونه بعد خوردن غذام ظرفها رو میشورم و خودم رو روی مبل میندازم.
گوشیم رو از روی مبل برمیدارم و میرم تو تلگرام تو صفحهی اسما که آنلاینه و ایدهی شیطنت به ذهنم میرسه...
#ادامهدارد...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
❥•「 بِسْـمِࢪَبْاْلَذْےْخَلَـقْاْلْحُسَیْݩْ 」❥•
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛