|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
『 بِسْـمِمَظْلْوْمِعـْٰالَمْ؏َـلِےْ 』
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضی الحاجات
(ای برآورنده حاجتها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال میشود.
#مرتبه۱٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__🦋❥" #تصویر #برادرم
ماجرای صد دلاری که خرج بادمجان حلب شد
موقعی که داشت میرفت پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت وقتی در سوریه بود آن را خرج نکرد، تا این که در بازار حلب یک گونی بادمجان خرید، آنها را بین همرزمانش تقسیم کرد تا هر کس هر چقدر که دلش خواست با آن غذایی درست کند، خودش بادمجان کبابی درست کرد. این کارش تعجببرانگیز بود، چون به شدت از بادمجان متنفر بود و به هیچ عنوان به غذایی که در آن بادمجان بود لب نمیزد.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
#شهيدانہ
داشتوضومیگرفتبهشگفتم:
عبدالحسینالانبرایچیوضومیگیری؟
گفت:میخوامشهیدبشم
بهخیالمشوخیمیکرد..
پنجدقیقهبعدشهیدشد...💔
شهیدعبدالحسیناسفندیاری🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
◖🌸💕◗
حاج آقایِ مسجدمون میگفت :
خدایا✨
منو از رفیقام جُدا کردی ، بکن🙂
ولی منو از رفیقات جُدا نکن (:🌱
•
•
•
•
‹ #سخنی_با_پروردگار ›
‹ #پروف_دخترونه ›
‹ #فدایی_رهبر ›
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ما مسلمان شده ی دست امام حسنیم..
#دوشنبه های_امام_حسنی
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🔴 صرفا جهت تأمل...
🔹همینکه جمهوری اسلامی حساب شقایق فراهانی را از گلشیفته فراهانی جدا دانسته و در پربینندهترین سریال تلویزیون به او فرصت بازی داده است، باید بفهمی که چقدر در این نظام بلندنظری و آزادی جریان دارد!
📢#برای_آگاهی_جامعه_نشر_دهید
________________________
@Shahid_dehghann
هدایت شده از کانال ناشناسی شهید محمدرضا دهقان
https://abzarek.ir/service-p/msg/887550
خوش حال میشم جوابتون رو بدم
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
https://abzarek.ir/service-p/msg/887550 خوش حال میشم جوابتون رو بدم
سلام علیکم
هستید درخدمت باشیم😊
انگشترِ حاجقاسم،
بعد از اون انفجار سنگین سالم موند...!
-داداش آرمان؛
چجوری زدنت که انگشترت شکست(:؟!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#برای_ایران
@nokare_agha313
🔴 و حالا در دولت رئیسی که وارث خزانه خالی و ابر بدهی های دولتهای قبل بوده
و یک پنجم عمر دولت خود را درگیر اغتشاش و آشوب و حملات تروریستی ضد انقلاب است
🔹 متن در عکس خوانده شود...
#نشر_واجب
@Shahid_dehghann
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
سفارت بریتانیای صغیر و حقیر دیشب بعد از پاک کردن کاسه لیس های انگلیس دوباره رنگ آمیزی شد :)🤣😂 #دمشو
زاکانی شمشیر رو از رو بسته 😂
اطراف سفارت انگلیس نوشته :
"ننگ با رنگ پاک نمیشود"
کاخهَمہشاهانِجَهانراکِہبگردۍ
دربـارِکَسۍپَنجرهفولادنَدارد:))♥️!''
.
↲ #مشھد_الرضـآ
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
↲ #مـآدرم_فـآطمه
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آیات نور
هدیه به شهید دهقان امیری
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
#تلنگرانه
•آیـدِۍمَـذهَبۍ..
بیـوگِرآفِۍمَـذهَبۍ..
اسـمِپُروفآیِلمَـذهَبۍ..
عڪسِپُروفآیِلمَـذهَبۍ..
دِلِتچِـہجوریہ ؟!
ذِهنِـتڪجـاهامیـرِه؟!
بَـرآۍِڪِیڪآرمیڪُنۍ؟!
دِلشُـدهجـآینامحـرم . .
ذهنشُـدهفڪرڪَردَنبِہگُنـٰاھ
ڪارشُـدهریا . .
ڪُجادآرۍمیـرے؟!
بـآخودِتڪهرودَربآیِستۍنَـدارۍ!
بِشیـندونِہدونِہگُناهاتـوازخـودِتدورڪُن
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_75 کسری دست سالمش رو روی دست زخمیش میزاره و میگه: - مشخص نیست؟! مازیا: - میخواید الان مارو دو
#Part_76
-با کی؟
- با..
کمی فکر میکنم و جواب میدم :
- نمیدونم! نگفت
نفسش رو با خیال آسوده بیرون داد :
-آها، خیالم راحت شد.
- چرا؟
هول کرد و تندی گفت :
- هی. هیچی
و با دو از کنارم گذشت. چرا اینطوری کرد!
منم قدمامو تند میکنم تا به اورژانس که طبقه پایین و اونطرف حیاط بود برسم
به اوژانس میرم ، در باز میکنم و داخل می رم ، پگاه کنار کیانا که روی صندلی نشسته ایستاد و لیوان آب قندی رو جلوی دهنش گرفت
لیوان رو از پگاه می گیرم و گنار کیانا می شینم .
ایمان که اون سمت پیش کسری و مازیار بود بخیه زدن رو به دکتر میان سالی می سپاره و به سمتون میاد
ایمان _حالتون خوبه خانوم زارع ؟
کیانا لیوان رو از دست من میگیره و میگه :آره بهترم !حال کسری چطوره ؟
- حالشون خوبه ، دکتر شریعتی مشغول بخیه زدن دستشون هستند!
کیانا که حالا خیالش راحت شد،مقداری از آب قندمیخوره و میگه :
- خیلی ممنونم !
لرزش گوشی درون جیبم رو حس میکنم ، دستم را داخل جیب سفید مانتو می برم و گوش رو بیرون می کشم با دیدن شماره مامان کیانا گوشی روبه دست کیانا میدم و میگم مامانته
- ای وای ، خاک تو سرم !
حتما به من و کسری زنگ زده جواب ندادیم نگران شده !
-حالا گوشی رو بگیر جواب بذع تا بیشتر از این نگران نشده !
کیانا گوشی رو می گیره و از اتاق بیرون میره...
#ادامهدارد...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_76 -با کی؟ - با.. کمی فکر میکنم و جواب میدم : - نمیدونم! نگفت نفسش رو با خیال آسوده بیرون داد
#Part_77
به پشتیِ صندلی تکیه زدم و به مازیار خیره شدم که نگاه خندهناکش رو بین من و کسری میچرخوند.
بیهوا و با جدیت لب زدم:
- اتفاقی افتاده آقا مازیار؟
قیافهی جدی به خودش گرفت و لب زد:
- نه، فقط یاد یک موضوع طنز افتادم.
با تبسم لبخندی زدم و اهای زیر لبی گفتم.
کار دکتر شریعتی که تموم شد از اتاق بیرون رفت و جو برای هر چهارتامون سنگین شده بود، ناخودآگاه آه عمیقی از دهنم بیرون اومد و همزمان کیانا وارد اتاق شد.
نگاهم سمتش کشیده شد که با اضطراب گفت:
- کسری بهت توصیه میکنم سریع بری خونه تا مامان نیومده اینجا!
کسری سریع از جاش بلند شد که ایمان به سمتش رفت و با دلداری گفت:
- زیاد تکون نخور بخیههات باز میشن.
کسری آروم سرش رو تکون داد و بعد از برداشتن کاپشن سورمهای رنگش از اتاق خارج شد.
چه بیادب!
حتی یک تشکر یا خداحافظی هم نکرد، مردک پلشت.
هنوز تو افکارم بودم که در اتاق باز شد و کسری وارد شد، درحالی که توی لحنش عنصر تاسف ریخته بود گفت:
- ببخشید خداحافظی یادم رفت، دست شما هم دردنکنه آقای دکتر، خداحافظ همگی.
آقای دکتر؟ منظورش ایمان بود؟ چهعجب ما از این آقا کسری یک بار شنیدیم از کلمه آقا استفاده کنه. عجب!
بعد از تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد و در رو روی هم قرار داد.
#ادامهدارد...
#کپیحرام...
#ریحانهبانو
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_77 به پشتیِ صندلی تکیه زدم و به مازیار خیره شدم که نگاه خندهناکش رو بین من و کسری میچرخوند.
#Part_78
امروز جمعه است و یک هفته دانشگاه ها تعطیله و امروز روز اول تعطیلی حوصلم شدیدا سر رفته
درمانگاه هم نشد برم از پله ها پایین میرم و به سمت آشپزخونه میرم، مامان مشغول درست کردن قیمه برای ناهاره به سمتش میرم و بوسهای بر گونه اش میزنم.
مامان به سمتم بر میگرده و مشغول قلقلک دادنم میشه...
بعد کلی خندیدن و مسخره بازی چیپس از داخل کابینت بر میدارم و به سمت پذیرایی میرم.
فیلمی که جدید ریختم روی فلش رو میذارم و مشغول تماشای فیلم و خوردن چیپس داخل دستم میشم.
و مشغول تماشای تلویزیونم که تلفن خونه زنگ میخوره مامان دستهاش رو میشوره و از آشپزخونه خارج میشه و به سمت تلفن میره.
- کیه؟
مامان موهای خرماییش رو از روی صورت مهربونش کنار میزنه و میگه:
- زن عموت
گوش هام رو تیز میکنم ولی خودم رو بیتوجه مشغول دیدن تلویزیون نشون میدم.
یکم حرف میزنند که مامان با چهرهای گرفته به سمتم میاد و روی مبل میشینه و میگه:
- اسما الان که اومد وسایلاتون رو جمع میکنید باهم میرید خونه مشهد پیش خالت اینا!
چرا؟ هرچی هست به حرفهای زن عمو مربوطه، یعنی چیشده؟
- چرا؟
- بعدا میفهمی الان برو وسایلات رو جمع کن تا اسما بیاد.
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
『 بِسْـمِمَظْلْوْمِعـْٰالَمْ؏َـلِےْ 』
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛