eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بِسْـ‌مِ‌مَظْلْوْمِ‌‌عـ‌ْٰالَمْ‌؏َـلِےْ‌ 』
به تمنّای طلوع تو جهان چشم به راه / به امید قدمت کون ومکان چشم به راه رخ زیبای تو را یاسمن آینه به دست / قدّ رعنای تو را سرو جوان چشم به راه . . . یا صاحب الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات (ای برآورنده حاجت‌ها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال می‌شود. ٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__🦋❥" #تصویر #برادرم
ماجرای صد دلاری که خرج بادمجان حلب شد موقعی که داشت میرفت پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت وقتی در سوریه بود آن را خرج نکرد، تا این که در بازار حلب یک گونی بادمجان خرید، آنها را بین همرزمانش تقسیم کرد تا هر کس هر چقدر که دلش خواست با آن غذایی درست کند، خودش بادمجان کبابی درست کرد. این کارش تعجببرانگیز بود، چون به شدت از بادمجان متنفر بود و به هیچ عنوان به غذایی که در آن بادمجان بود لب نمیزد. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
داشت‌وضو‌می‌گرفت‌بهش‌گفتم: عبدالحسین‌الان‌برای‌چی‌وضو‌می‌گیری؟ گفت:میخوام‌شهید‌بشم به‌خیالم‌شوخی‌می‌کرد.. پنج‌دقیقه‌بعد‌شهید‌شد...💔 شهیدعبدالحسین‌اسفندیاری🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
◖🌸💕◗ حاج‌ آقایِ‌ مسجدمون‌ میگفت : خدایا✨ منو‌ از‌ رفیقام‌ جُدا‌ کردی ، بکن🙂 ولی‌ منو‌ از‌ رفیقات‌ جُدا‌ نکن (:🌱 • • • • ‹ › ‹ › ‹ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ما مسلمان شده ی دست امام حسنیم.. های_امام_حسنی 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🔴 صرفا جهت تأمل... 🔹‏همینکه جمهوری اسلامی حساب شقایق فراهانی را از گلشیفته فراهانی جدا دانسته و در پربیننده‌ترین سریال تلویزیون به او فرصت بازی داده است، باید بفهمی که چقدر در این نظام بلندنظری و آزادی جریان دارد! 📢 ________________________ @Shahid_dehghann
هدایت شده از کانال ناشناسی شهید محمدرضا دهقان
https://abzarek.ir/service-p/msg/887550 خوش حال میشم جوابتون رو بدم
در کانال ناشناس جواب پیام هاتون رو دادم 😊
چقدر کم حرفید 😕
انگشترِ حاج‌قاسم‌، بعد از اون‌ انفجار سنگین‌ سالم‌ موند...! -داداش‌ آرمان؛ چجوری زدنت‌ که انگشترت‌ شکست(:؟! @nokare_agha313
🔴 و حالا در دولت رئیسی که وارث خزانه خالی و ابر بدهی های دولتهای قبل بوده و یک پنجم عمر دولت خود را درگیر اغتشاش و آشوب و حملات تروریستی ضد انقلاب است 🔹 متن در عکس خوانده شود... @Shahid_dehghann
کاخ‌هَمہ‌شاهانِ‌جَهان‌را‌کِہ‌بگردۍ دربـارِ‌کَسۍ‌پَنجره‌فولاد‌نَدارد:))♥️!'' . ↲ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
•آیـدِۍمَـذهَبۍ.. بیـوگِرآفِۍمَـذهَبۍ.. اسـمِ‌پُروفآیِل‌‌مَـذهَبۍ.. عڪسِ‌پُروفآیِل‌مَـذهَبۍ.. دِلِت‌چِـہ‌جوریہ‌ ؟!‌ ذِهنِـت‌ڪجـاهامیـرِه؟!‌ بَـرآۍ‌ِڪِی‌ڪآرمیڪُنۍ؟!‌ دِل‌شُـده‌جـآی‌نامحـرم‌ . . ذهن‌شُـده‌فڪرڪَردَن‌بِہ‌گُنـٰاھ ڪارشُـده‌ریا . . ڪُجادآرۍ‌میـرے؟! بـآخودِت‌ڪه‌رودَربآیِستۍ‌نَـدارۍ! بِشیـن‌دونِہ‌دونِہ‌گُناهاتـوازخـودِت‌دورڪُن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_75 کسری دست سالمش رو روی دست زخمیش میزاره و میگه: - مشخص نیست؟! مازیا: - میخواید الان مارو دو
-با کی؟ - با.. کمی فکر میکنم و جواب میدم : - نمیدونم! نگفت نفسش رو با خیال آسوده بیرون داد : -آها، خیالم راحت شد. - چرا؟ هول کرد و تندی گفت : - هی. هیچی و با دو از کنارم گذشت. چرا اینطوری کرد! منم قدمامو تند میکنم تا به اورژانس که طبقه پایین و اونطرف حیاط بود برسم به اوژانس میرم ، در باز میکنم و داخل می رم ، پگاه کنار کیانا که روی صندلی نشسته ایستاد و لیوان آب قندی رو جلوی دهنش گرفت لیوان رو از پگاه می گیرم و گنار کیانا می شینم . ایمان که اون سمت پیش کسری و مازیار بود بخیه زدن رو به دکتر میان سالی می سپاره و به سمتون میاد ایمان _حالتون خوبه خانوم زارع ؟ کیانا لیوان رو از دست من میگیره و میگه :آره بهترم !حال کسری چطوره ؟ - حالشون خوبه ، دکتر شریعتی مشغول بخیه زدن دستشون هستند! کیانا که حالا خیالش راحت شد،مقداری از آب قندمیخوره و میگه : - خیلی ممنونم ! لرزش گوشی درون جیبم رو حس میکنم ، دستم را داخل جیب سفید مانتو می برم و گوش رو بیرون می کشم با دیدن شماره مامان کیانا گوشی روبه دست کیانا میدم و میگم مامانته - ای وای ، خاک تو سرم ! حتما به من و کسری زنگ زده جواب ندادیم نگران شده ! -حالا گوشی رو بگیر جواب بذع تا بیشتر از این نگران نشده ! کیانا گوشی رو می گیره و از اتاق بیرون میره... ... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_76 -با کی؟ - با.. کمی فکر میکنم و جواب میدم : - نمیدونم! نگفت نفسش رو با خیال آسوده بیرون داد
به پشتی‌ِ صندلی تکیه زدم و به مازیار خیره شدم که نگاه خنده‌ناکش رو بین من و کسری می‌چرخوند. بی‌هوا و با جدیت لب زدم: - اتفاقی افتاده آقا مازیار؟ قیافه‌ی جدی به خودش گرفت و لب زد: - نه، فقط یاد یک موضوع طنز افتادم. با تبسم لبخندی زدم و اهای زیر لبی گفتم. کار دکتر شریعتی که تموم شد از اتاق بیرون رفت و جو برای هر چهارتامون سنگین شده بود، ناخودآگاه آه عمیقی از دهنم بیرون اومد و هم‌زمان کیانا وارد اتاق شد. نگاهم سمتش کشیده شد که با اضطراب گفت: - کسری بهت توصیه می‌کنم سریع بری خونه تا مامان نیومده اینجا! کسری سریع از جاش بلند شد که ایمان به سمتش رفت و با دلداری گفت: - زیاد تکون نخور بخیه‌هات باز میشن. کسری آروم سرش رو تکون داد و بعد از برداشتن کاپشن سورمه‌ای رنگش از اتاق خارج شد. چه بی‌ادب! حتی یک تشکر یا خداحافظی هم نکرد، مردک پلشت. هنوز تو افکارم بودم که در اتاق باز شد و کسری وارد شد، درحالی که توی لحنش عنصر تاسف ریخته بود گفت: - ببخشید خداحافظی یادم رفت، دست شما هم دردنکنه آقای دکتر، خداحافظ همگی. آقای دکتر؟ منظورش ایمان بود؟ چه‌عجب ما از این آقا کسری یک بار شنیدیم از کلمه آقا استفاده کنه. عجب! بعد از تموم شدن حرفش از اتاق خارج شد و در رو روی هم قرار داد. ... ... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_77 به پشتی‌ِ صندلی تکیه زدم و به مازیار خیره شدم که نگاه خنده‌ناکش رو بین من و کسری می‌چرخوند.
امروز جمعه است و یک هفته دانشگاه ها تعطیله و امروز روز اول تعطیلی حوصلم شدیدا سر رفته درمانگاه هم نشد برم از پله ها پایین میرم و به سمت آشپزخونه میرم، مامان مشغول درست کردن قیمه برای ناهاره به سمتش میرم و بوسه‌ای بر گونه اش می‌زنم. مامان به سمتم بر می‌گرده و مشغول قلقلک دادنم میشه... بعد کلی خندیدن و مسخره بازی چیپس از داخل کابینت بر می‌دارم و به سمت پذیرایی میرم. فیلمی که جدید ریختم روی فلش رو می‌ذارم و مشغول تماشای فیلم و خوردن چیپس داخل دستم میشم. و مشغول تماشای تلویزیونم که تلفن خونه زنگ می‌خوره مامان دست‌هاش رو می‌شوره و از آشپزخونه خارج میشه و به سمت تلفن میره. - کیه؟ مامان موهای خرماییش رو از روی صورت مهربونش کنار می‌زنه و میگه: - زن عموت گوش هام رو تیز می‌کنم ولی خودم رو بی‌توجه مشغول دیدن تلویزیون نشون میدم. یکم حرف می‌زنند که مامان با چهره‌ای گرفته به سمتم میاد و روی مبل می‌شینه و میگه: - اسما الان که اومد وسایلاتون رو جمع می‌کنید باهم می‌رید خونه مشهد پیش خالت اینا! چرا؟ هرچی هست به حرفهای زن عمو مربوطه، یعنی چیشده؟ - چرا؟ - بعدا می‌فهمی الان برو وسایلات رو جمع کن تا اسما بیاد. 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛