eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌رب‌ رمضان..... 🌙🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1876496157_5846064141898350782.mp3
1.99M
‌🌹دعاى روز اول ماه مبارك رمضان ♦️بسم الله الرحمن الرحیم ♦️ اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ و قیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.. ♦️خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین‌کسی‌که‌پروفایلتو‌میبینه امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌بیوتومیخونه امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌استوری‌هاوضعیت‌هات‌و پستاتومیبینه امام‌زمانه! میدونے امام‌زمان‌خبرداره‌توگوشی‌ماچیامیگذره؟ تصورکن‌الان‌کنارته ایشون‌تورومیبــینه ‌میبـینه‌‌به‌چیاتـوگوشـی‌نگاه‌میکنے؟بخاطرحرمت‌امام‌زمان پروفایل‌ها،استوری‌ها، وضعیت‌ها، بیوها، پستامون‌وگوشیمون‌جوری‌باشه‌ وقتی‌امام‌زمان‌میبینه لبخندبزنه... 😍✨ ‍ـه‍ُـمَ‌عَـجِــلْ‌لِـوَلـیـڪْ‌اَلـْـفَــرَج .🍁.
4_5856944659858719040.mp3
4.13M
تند خوانی جز یک قرآن با صدای استاد معتز آقائی
میگن‌وَسط‌ِیک‌عملیـات یهودیدن‌حـٰاج‌قاسم‌دارن‌میِرن...! گفتن:حـٰاجی‌کـٌجامیری؟! مـاموریت‌داریم.. حـٰاج‌قاسم‌فـَرمٌودن: ماموریتی‌مهم‌تراَزنمـازنداریم..!پیروحاج‌قاسم‌بودن‌به‌ا‌ین‌نیست‌که‌هرشب‌ساعت 1:‌20میزنی‌سـاعت‌بـه‌وقت‌ِحـٰاج‌قـاسِـم🚶🏿‍♂ ببین‌حـٰاجی‌چیکـارکردڪـه‌حـاج‌قاسم‌شد:)!
پدر شهید همت تعریف می‌کرد که میخواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع)همسرم سه ماهه حامله بود التماس واصرار کع منوهم ببر مشکلی پیش نمیاد هرجور بود راضیم کرد با خودم ببردمش اما سختی سفر به شدت مریض کرد وقتی رسیدیم کربلا اول ببردمش دکتر دکتر گفت احتملا جنین مرده اگر هم رنده باشه امیدی نیست چون علائم حیات نداره وقتی برگشتيم مسافرخانه خانم گفت من این دارو هارو نمی‌خورم بریم حرم هرجوری که میتوانی منو برسون به ضریح آقا زیز بغل هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح تنهاش گذاشتم و رفتم مادر شهید می‌گوید سر گذاشتم روی شبکه های ضریح گفتم من از خودم نمی‌ترسم که بروم به حرف هیچ کس هم گوش نمی دهم فقط میترسم من قاتل این بچه بشوم نگذار همچنین بالای سرم بیاید گریه میکردم زیارت میکردم حرف میزدم برگشتیم خوابیدم خوابم دیدیم نشته ای پای ضریح دارم به این خانم های قدبلند نگاه میکنم که روبنده عربی دارند. به خودم میگفتم چه باخیا هستند این ها که یکی از آنها آمد پیش من گفتم بله دست کرد زیر چادرش یک بچه قشنگ در اورد داد به من چادرم را هی میگشید رو صورتش میگفت بچت که از دست رفت ولی برای این‌که دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر به کسی هم نشانش نده فقط یادت باشه اسمش را بگذاری محمد ابراهیم او از میاست و پیش ما هم بر میگرد از خوابم بیدار شدم خواب را برای شوهرم تعریف کردم برمش پیش همان دکتر ۲۰ دقیقه ای معاینه کرد آخرش با تعجب گفت یعنی چی موضوع چیه دیروز این بچه مرده بود ولی کاملا امروز زنده و سالمه اونو کجا بردید این خانوم را معالجه کرده باور کردنی نیست امکان نداره خانوم جریان رو براش تعریف کرد ساکت شد و رفت توی فکر وقتی بچه به دنیا آمد اسمش رو گذاشتم محمد ابراهیم (محمد ابراهیم همت ) گفتنی است شهید محمد ابراهیم همت فرزند علی اکبر متولد ۱۲ فروردین۱۳۳۴ در شهرضا است وی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود در ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید پیکر مطر این شهید بزرگوار در گراز شهدای شهر رضا سپرده شده است و لحظه شهدات شهید همت هم مانند امام حسین (ع) سر در بدن نداشت 🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌میدونے اولین‌کسی‌که‌پروفایلتو‌میبینه 📱 امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌بیوتومیخونه ✉️ امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌استوری‌هاوضعیت‌هات‌و پستاتومیبینه ✍🏻 امام‌زمانه! میدونے امام‌زمان‌خبرداره‌توگوشی‌ماچیامیگذره؟ تصورکن‌الان‌کنارته ایشون‌تورومیبــینه ‌میبـینه‌‌به‌چیاتـوگوشـی‌نگاه‌میکنے؟😨 بخاطرحرمت‌امام‌زمان پروفایل‌ها،استوری‌ها، وضعیت‌ها، بیوها، پستامون‌وگوشیمون‌جوری‌باشه‌ وقتی‌امام‌زمان‌میبینه لبخندبزنه... ♥️😍
ღـیدانهـ⚘♥️ بهشٰ‌گُفتمٖ: +اےشهید! *خیلےدوست دارمٰ♥️* جواب‌دادٰ:. _مشتے،تو‌هنوزدُنیا‌نیومدھ‌بودے *مَن‌فدآت‌شُدم..!* راست میگفت"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
یک آدم باهوش میخوام که بگه غلط املائی این سوره ﮐﺠﺎﺳﺖ؟🤔🤔 ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ احد . ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺩید ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺛﻮﺍﺏ یک ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ توی این ماه ﺑﺮﺩﯼ ﻣﻨﻢ توی ﺛﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﻬﺮه مند ﺑﺸﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑذﺍﺭ. «صلوات» میدونی اگه فروارد کنین چند هزار تا سوره اخلاص خونده میشه؟ ده ثانیه بیشتر طول نمیکشه...😊
😍 متولدچه ماهی هستید؟ 🌸فروردین:1صلوات بفرست 😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست 😎خرداد:7تاصلوات بفرست 🌈تیر:2تاصلوات بفرست 😚مرداد:9تاصلوات بفرست 😻شهریور:8تاصلوات بفرست 😇مهر:11تاصلوات بفرست 😁آبان:4تاصلوات بفرست 😍آذر:12تاصلوات بفرست 😅دی:20تاصلوات بفرست 🍓بهمن3تاصلوات بفرست 🥝اسفند:15تاصلوات بفرست دیگه هرکس وشانسش🙂 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
شهید علی خلیلی❤️ علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد. شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند. اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد. علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند: " جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی و ..." و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق. اماعلی جان داد چون نخواست و نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. *علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.* اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمی کردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیت اندیشی فقط یک انسان را فدا نمی کند؛ غیرت را به خاک می کشد. ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصه دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...                          در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم                            سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜 قسمت یازدهم _لبخندی زدم انشالله بتونه با خانومش به پای من پیر بشن انشالله نفس عمیقی کشیدم چشمام پر از خواب شه بود چشمام رو روهم گذاشتم تا بخوابم ولی در باز شد و پرستاره اومد تو _ سلام ترانه جان _به به سلام خانم _خوبی؟ _خدارو شکر بهترم کی مرخص میشم؟ _نمیدونم والا قرار بود آقای دکتر بگن نمیدونم _خب سرمم که تموم شد خودم با آقای دکتر صحبت میکنم _باشه عزیزم پس فعلا لبخند زدن دیگه واقعا خوابم میومد اگه کسی میومد تو به خدا خودمو میکشتم ولی خدایا چشمامو بستم و توعالم بی خبری رفتم _نگران نباشید خانم محترم بیدار میشن بیهوش که نیستن خوابیدن فقط _نه نه پس چرا به هوش نمیاد سه چهار ساعته _وای خانم محترم شما که کشتی ترانه....ترانه این صدا صدای مامان بود برای چی اومده بود اومده بود زلت منو ببینه ببینه دختر دست گلش رو تخت بیمارستانه چشمام روباز کردم حدسم درست بود مامان بود _سلام بابا با اخم بهم نگا کرد و جوابمو نداد و رفت انگاری فقط میخواست مطمئن بشه که زنده ام آخه زنده و مردم به چه دردشون میخوره مگه اونا اصلا به من اهمیت میدن مامانم که لبخندی زد و سرشو انداخت پایین رفت بیرون _اینا کی بودن ترانه _مامان و بابام _مامان و بابات؟ _اهوم عجیبه نه _آره خب الان من واقعا نمیدونم چرا اینجوری کردن قبل از اینکه بیدار بشی آنقدر استرس داشتن بابا کلی حرص خورد ناراحت بود مامانتم که همش گریه میکرد _هه گولشونو نخور عزیزم راستی اسمت رو فراموش کردم _ههههه عزیزم اسمم مرضیه است _اهان چه بهت میاد _مرسی گلم کن برم تا دوباره دکتر دعوا راه ننداخته _راستی سرمم که تموم شده درس بیارم _اگه بلدی آره ممنونت میشم من دیرمو باید برم پیش دکتر جلسه داریم _آره برو من درش میارم _مرسی فعلا سر تکون دادم که رفت بیرون. خیلی با احتیاط در آوردم سوزنو و سریع روش پنبه گذاشتم بلند اشدم از روی تخت و چادرو لباسامو مرتب کردم حتی لباس بیمارستانم تنم نکردن اومدم بیرون نگاهی به راهرو انداختم نه شلوغ بود نه خلوت ولی خبری از اون پیرزنه و آقا عماد نبود راه افتادم سمت پرستاری _سلام خسته نباشید _سلام مم.... شما همون خانومی نبودید که غش کرده بودید _چرا خودمم _چجوری اومدین بیرون شما سرومتون. تموم شد پی چرا پرستار بالا سرتون گزارش نداد به من _ایشون رفتن با آقا دکتر جلسه من خودم سرم رو در آوردم _آهان اینم وسایلتون خدانگهدار _پولش؟ _ببخشید _پول بستریه من چی پس _تصفیه شده بفرمایید _آخه _خانم بفرمایید ما سرمون شلوغ وا کی داده پول بیمارستانمو خنگی یه خودم گفتم گفتم شاید عماد و مامان بزرگش دادن حتما یا.... یا مامان و بابا نه بابا اونا برای من از این خرجا نمیکنن که حالا از کجا باید این آقا عماد رو پیداش میکردم اصلا من کدوم بیمارستانم خونشونو یادم اومد نزدیک خونه خودمون بود رفتم سر کوچه و منتظر تاکسی شدم سوار تاکسی شدمو آدرسو دادم پیاده شدم دم در کوچمون تسویه کردمو رفتم سمت خونه هنوزم درشون باز بود ولی دیگه خبری از مهمون و مولودی نبود نگا کردم رو گوشیم دیدم تولد حضرت رقیه بوده
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜 قسمت دوازدهم خوشحال شدم و همونجا یه سلام دادم و رفتم سمت در خونه در زدم _صاحب خونه هستید داخل پرده رو کنار زدم و رفتم تو خونه _صاحب خونه؟ _سلام بفرما... به به ببین کی اینجاست ترانه خانم گل خوبی دختر جان _سلام حاج خانم ممنونم ببخشید اومدم بگم که.... _هیچی نمیخواد بگی بیا تو بیا که کارت دارم خیلی زیاد _چشم ببخشید معذرت میخوام مزاحم شدم _نه بابا چه حرفیه بیا لبخندی زدم و سریع رفتم تو نشستم تا بیاد داشتم خونه رو نگا میکردم پله های قدیمی شیشه های رنگی خونه بزرگ ولی پر از ارامش _ترانه ترانه عزیزم کجایی _ای وای بیخشید _تو فکر کدوم مرد خوشتیپی بودی _نه بابا حاج خانم این چه حرفیه رفت تو اشپز خونه از اون طرف داد زد _دیگه به من نگو حاج خانم انگار چند سالمه بگو رقیه جون _ههه اسمتون رقیه است چه چقدر قشنگ _بله راستی تولدم با حضرت رقیه تو یه روزه اگه امروز تولدشه اوکی _رقیه خانم من برم با اجازتون _کجا عزیزم میخواستم چایی بیارم _میرم و میام کار واجبی دارم _باشه عزیزم سلام به آقاتون برسون برگشتم سمتش که دیدم خنده خبیثی زد _من کسی رو ندارم رقیه خانم _انشالله پیدا میشه گلم _بله ببخشید با اجازه _برو خدا به همراهت منتظرتم _چشم اودم پایین پس بگو نوه با مامان بزرگ رفته که انقدر عجیبه نکنه میخواد بیاد خواستگاری من نه بابا؟ اودم برم دیدم آقا عماد از در اومد تو بایه بچه به همین سرعت؟ از فکر خودم خنده ام گرفته بود _سلام آقا عماد _عه وا..... سلام خوبین _از خوبی های شما بلع _کاری نکردم و همش وظیفه بود _ممنونم واقعا _ببخشید واقعا مزاحم شدم با اجازه _اجازه ماهم دست شماست _بله؟ _هیچی ببخشید با اخم اومدم بیرون درسته نجاتم داد ولی چرا دست پاشو گم کرد حالش خوب نبود
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا 💜 قسمت سیزدهم تقریبا حدس زدم که باید بیان خواستگاری من سوار تاکسی شدم رفتم سمت گل فروشی که میدونستم کجاس و آشنا هم بود رفتم تو مغازه یه پیر مرد خوشگل و مهربون که اگه نبود من الان آنقدر محکم نبودم _سلام حاج رسول خوبی.. حرف تو دهنم ماسید این این این عرشیا بود باورم نمی شد مگه میشه این اینجا چی کار می‌کرد _سلام دخترم خوبی خوش اومدی ترانه جان چی شده این آقا رو میشناسی _بله. بله سعی کردم محکم باشم _سلام _س.... ل.... ا... م _لطفا یا دونه گل بزرگ با کارت تولدت مبارک _چشم _بیا اینجا ببینم این کیه از کجا میشناسیش _حاجی این پسره رو از کجا گیر اوردی _خودش برای کار اومده بود _آهان پس اسمش عرشیا است ها _آره بابا جان _همکلاسی‌ته _بله حاجی همونی که رو صورتم خط انداخت _وای باورم نمیشه الان اخراجش میکنم _نه بزار باشه کارش دارم _باشه بابا جان من برم کار دارم _باشه خدانگهدار _گل من آماده شد؟ _آلان آماده میشه _خدا رو شکر میکنم که چادری شدم که جلوی این بچه کم. نیارم _بفرمایید _اینم کارتم _ترانه من... _لطفا کارت رو بکشید من کار دارم اقا _بله چشم _بفرمایید پوزخندی زدم _ممنون آقای عرشیا _قرمز شدنش رو کامل حس کردم رفتم بیرون و سوار تاکسی شدم تو تاکسی از بس گریه کرده بودم. قرمز شده بود صورتم نمیبخشمتون نه تورو عرشیا نه مرجان نه بابا نه مامان بلخره آه. من دامنت نو میگیره
+ببین: اگہ‌قـرار‌بود‌باآهنگ‌وفاز‌ِغم برداشتن‌آروم‌بشے؛ خدا‌توقرآن‌نمیگفت.. .[اَلآ‌بـذڪر‌اللّٰھ‌تطـمئن‌القـلوب] :) متوجه میشی که (: ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسم‌رب‌ رمضان..... 🌙🌸
انچھ‌ام‌ـروز‌گـ‌ذشت🖐🏾 .•شبتونـ فاطمے .• عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے °•مهرتونـ عباسے🌱•° 'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌' یازینبـ مدد...✋🏻 •• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿•• التماس دعاے فرج ....♡