eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
# رمان📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت9⃣3⃣ دنبال نرگس رفتم توراهروخیلی سریع دیدم ازحال رفته نشستم کنارش +نرگس ساداتم مجتبی داداش مجتبی *بله داداش ای وای زن داداش چی شده +فکرکنم فشارش افتاده بدوزنگ بزن به زهرابگومرتضی داره نرگس میبره بیمارستان تندی خودشوبرسونه *باشه داداش زهراسرکوچست من برم ماشین بیارم شماوزهرانرگس خانم بیاریدتوماشین +بدومجتبی اصلافکرنمیکردم عمق ناراحتیش انقدرباشه اومدم بلندش کنم که زهراواردشد °°خاک توسرم داداش چی شده +فعلاکمک کن ببریمش بیمارستان بعدابرات میگم فقط مراقب حجابش باش زهرا رسیدیم بیمارستان به نرگس سرم زدن دکترازاتاق اومدبیرون روبه من مجتبی گفت:کدومتون همسرش هستید +من خانم دکتر دکتر:لطفا بامن بیاید +بله بفرماییدخانم دکترخانمم چیزیش شده؟مشکلی داره دکتر:چقدرهولی پسرم بشین بهت میگم چیزی جدی نیست ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه شوکه عصبی براش ضررداره بایدمراقبش باشی +بله ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم الانم سرمش تموم شدمیتونی ببریش بهش یه آرامبخش قوی میزنم که فعلااستراحت کنه +ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم پسرم ازاتاق دکتراومدم بیرون زهرااومدسمتم :داداش نرگس بهوش اومده بروپیشش +باشه رفتم تواتاق داشت گریه میکرد اشکاش پاک کردم گفتم:چراخودتواذیت میکنی _دست خودم نیست مرتضی نمیتونم بزارم بری رسیدیم خونه به زهراگفتم زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه ٫٫چشم داداش زهراکمک کردنرگس بخوابه مادر:مرتضی مادرحال نرگس چرابدشده بود +مادرماجرای سوریه بهش گفتم مادر:صبرمیکردی پسرم +مادر۲۵روزدیگه اعزامه من نمیدونم چرانرگس اینطوری کرد؟ مگه همین زهرانمیخادشوهرش بره تازه علی تازه دامادم میشه مادر:هرکس اختیارزندگی خودشوداره مرتضی اگه راضی نشدحق نداری بری +متوسل میشم به آقاامام حسین آقاخودش دلش نرم میکنه من برم پایگاه. کلاس دارم مادر:بروپسرم توراهروداشتم کفشامومیپوشیدم +زهراجان خواهر ٫٫جانم داداش +نرگس بیدارشدزنگ بزن سریع خودمومیرسونم ٫٫چشم داداش واردحیاط حوزه شدم پایگاه ماپایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود ازدورسیدهادی دیدم به خاطرمراسمای سیدرسول اومده بودقزوین اعزام من علی دامادمون وسیدهادی باهم بود سیدهادی:سلام شوهرعمه +سلام هادی حوصله شوخی ندارما سیدهادی:چی شده مرتضی +امروز به عمت جریان اعزام گفتم خیلی بهم ریخت گفت یامن یاسوریه سیدهادی:نرگس سادات چنین حرفی زد؟ +آره سیدهادی:جدی نگیربخاطرشهادت رسول بهم ریخته آروم میشه +توچکارکردی؟ سیدهادی:هیچی بابا فنقل ماتااعزام دنیااومده اجازه گرفتم أه علی هم اومد سیدهادی:علی خیلی شادیا علی:آره بابا ۵روزدیگه عروسیمه ۲۰روزدیگه هم که اعزامم مرتضی توچی به نرگس خانم گفتی؟ +آره فقط خودامام حسین کمک کنه نرگس راضی بشه علی:نگران نباش داداش ان شاالله اجازه میده +من برم کلاس الان شروع میشه برای دعای کمیل میام بریم مزارشهدا توپایگاه من مربی جودوبودم تودعای کمیل خیلی حالم بدبودازخودامام حسین خواستم لیاقت دفاع ازحرم دختروخواهرش وبهم بده به سمت خونه رفتم +زهراجان نرگس بیدارنشده زهرا :نه داداش +پس من برم استراحت کنم مادر:شام نمیخوری مرتضی +نه میل ندارم مادر:خودتوناراحت نکن توکل کن به خود خانم حضرت زینب +باشه یاعلی ....
📚 ? 💟 داستان مدافعان حرم قسمت5⃣4⃣ ،،الوسلام مائده جان خوبی عزیزم؟ مائده:ممنون عمه شماخوبی؟ عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم صدام لرزیدمهمون کیه؟ مائده سادات:عمه نترسیدفعلامالایق نشدیم یه شهیدمدافع حرم بعدازسه ماه پیکرش برگشته عقب چندروزه اومدشهرماامااصالتاشیرازیه حالاپس فرداخانوادهاش دارن میارن قزوین ماداریم میریم معراج الشهداآماده کنیم حلامیخواستم ببینم شماوزهراخانم میایدکمک؟ ،،آره عزیزم ماهم میایم به زهرازنگ زدم قرارشدبرم دنبالش آقامجتبی هم قرارشدبیاد به مادرجون گفتیم که این دوروزاصلا نمیایم خونه همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم بعدچون نزدیک محرم بود یه صحنه ازعاشورادرست کردیم دوروز مثل برق وبادگذشت خانواده شهیدساعت۹صبح رسیدن معراج الشهدا یه بچه سه_چهارماهه همراهشون بود گویازمان اعزام شهیدهمسرش ماههای آخربارداری طی میکرده بعداز گفتگوی مادر همسرش نزدیکش شد محمدجانم ببین آقا علی آوردم بی وفا چه زودازپیشم رفتی رجعت مبارک آقا باباشدنت مبارک بی وفا محمدیادت نره هاگفتی اینجافقط یه سال کنارت بودم اون دنیاهمیشه کنارت میمونم میدونم حرفت همیشه حرفه محمدمن پسرتویه شیرمردبزرگ میکنم تااونم فدای زینب بشه کارای انتقال اون شهیدبزرگواربه زادگاهش انجام شد یازده روز ازاعزام مرتضی میگذشت ومن فقط یه بارصداشوشنیده بودم خونه مادرجون بودم زهراتواتاقش بودداشت روتحقیقش کارمیکرد مادرجون هم توآشپزخونه مشغول آشپزی بود تلفن زنگ خورد مادرجون:نرگس سادات دخترم تلفن جواب بده امروزروزآخرحضورماتومعقرحضرت ابوالفضل هست قرارساعت ۹شب فرمانده بیادبرای توجیه عملیات فرداصبح تاظهر اعضاباخانوادهاشون تماس بگیرن ظهربریم حرم بی بی خداحافظی و حرکت کنیم به سمت حمص به سمت سیدحسن وسیدحسین رفتم این برادرادوقلوبودن سیدحسن ۶دقیقه ازسیدحسین بزرگتربود +سیدحسن میگم چه طورشدحاج خانم اجازه دادشماهردوتون باهم بیایدسوریه؟ سیدحسن:ازاول قرارمون همین بودآخه یه قراری بین ماوعمه جانمون هست +چه قراری؟ سیدحسن:قراره هردمون غریب بمونیم داداش مرتضی +جانم سیدحسن سیدحسن:یادت نره اسم منوداداشم زنده نگهداری +یعنی چی؟ سیدحسن:پدرشدی پسراتوبه اسم مابذار رفقاحاضرباشید فرمانده داره میاد فرمانده بسم الله الرحمن الرحیم سلام برشهدا آن مهدی باوران ویاوران که «لبیک»گفتندبه نائب المهدی ومهدی نیز«ادرکنی»شان راخریدارشد ای کاش «ادرکنی»ماجاماندگان با«لبیک»شهدااجابت گردد وشهیدشویم! رفقاامشب شب وداع باهم است شایدفرداشب خیلی هامون دیگه تواین جهان نباشیم وصیت نامه هاتون بنویسید ازهم حلالیت بگیرید درهای بهشت بازشده آقاحضرت عباس ماه منیربنی هاشم وآقاسیدالشهدامنتظرشمان آغوش بازکردندتاشمارودرآغوش بگیرن هرکس پریدسلام سایرین به حضرت زهرابرساند وبگوییدتاشیربچه های حیدرکراراست حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند رفقایادمان باشداسارت وجانبازی به طورحتم کمترازشهادت نیست بقول شهیدباقری فرمانده دلها آنان که رفتن کاری حسینی کردن آنهاکه میمانندکارزینبی بکند رفقاماقراراست این خط ازدشمن پس بگیریم دردوخط آتش جدا فرداباخانوادهاتماس بگیرید بگیدشایدتا۱۵روزباهشون تماس نمیگیرید بگیدقراره منتقل بشیدیه معقردیگردراولین فرصت صدردصدتماس میگیرید شماره خونمون گرفتم بازخداشکرسادات برداشت +الوسلام ،،الومرتضی خودتی +آره خانم گل مرتضی کی میای؟ +سادات وقت نیست زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شایددیگه زنگ نزنم حلال کن اگه تواین۷_۶ماه بدی دیدی خیلی دوست دارم خداحافظ به سمت حرم بی بی حضرت زینب به راه افتادیم ۵۰_۶۰متری به حرم خانم مونده بود من وسیدهادی داشتیم حرف میزدیم که صدای خمپاره اومد ....