#خاطره_شهید
همین طور که داشت آر پی جی میزد، به شدت مجروح شد. زخمش رو بستم.گفت: قرآنم رو بده. قرآن جیبی کوچکش را به دستش دادم. شروع کرد به صحبت با آن. طوری حرف میزد که انگار داشت خدا را می دید. به قرآن میگفت: من خیلی تلاش کردم که تمام قوانینت رو رعایت کنم.
پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت: بنده ذلیل خدا؛ فرامرز. اسم قشنگی ندارم، ولی تصمیم گرفتم اسمم مهدی باشه. خواستم قمقمه آب را بدهم دستش که آن را پرت کرد آن طرف و گفت: میخوام یه کم شبیه ارباب جون بدم. بعدها که رفتم سر مزارش، دیدم نوشته مهدی اصفهانی. تعجب کردم. پدرش گفت: یک شب اومد توی خوابم و گفت: بابا دوست دارم اسمم مهدی باشه
#شهید_فرامرز_اصفهانی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️