دختران امام زمان
﴾﷽﴿
خدایا کمکمان کن سرباز آقا صاحب الزمان باشیم نه سربارش خدا یا کمکمان کن شرمنده شهدا نشویم
#مدیر_زهرا 👇🏻
https://eitaa.com/Adkohlk
بترسید از کسانی که دعا بعداز نمازشان شهادت است ❤️🌹
https://eitaa.com/fhek63jfmgfrlsxa
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دختران امام زمان ﴾﷽﴿ خدایا کمکمان کن سرباز آقا صاحب الزمان باشیم نه سربارش خدا یا کمکمان کن شرمنده
عزیزان حمایت کنید ازشون☺️
کانالشون تازه تاسیس شده ☺️🌹
میگفت:
خواندنآیہهاۍقرآنوقرائتمڪررآنھا
محـبتبہڪلامخدارادرانسانبیدارمیڪند . . .
آنوقتخواهیمدیدڪھ
ترنمقرائتقرآنبھترازترانہاۍ
میتوندمارابہخودوابستہڪند
#استادپناهیان
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_دهم 📚 با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_یازدهم 📚
بلاخره از ملیکا جدا شدم .
ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما.
_ اها باشه بریم.
ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغـ ـوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد.
ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما.
در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم .
زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما.
_ نمیدونم هرجور خودت میدونی .
زهراسادات_ پس بریم خونه ما.
.
.
.
.
زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. .
.
.
زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم.
زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
_ اگه تانیا صدام کنی نه.
_ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟
شونه بالا انداختم.
_ نمیدونم. شاید….
با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود…
#رمان #رمان_مذهبی
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_یازدهم 📚 بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خ
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_دوازدهم 📚
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغـ ـوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از ۷٫۸ سالگی) تا ۱۲٫۱۳ سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم. .
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
.
ساعت ۸ شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت ۸دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا…
#رمان_مذهبی #رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگه میخوای ارتباطت با امام زمان قوی بشه ..
🎙 #استاد_محمودی
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #خادم_الشهداء
🔻خادم باشی...
عاشق باشی...
مگر دلت آرام میگیرد؟!
مدام بیقرارِ قرارِ عاشقی هستی....!
#خادم
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضی الحاجات
(ای برآورنده حاجتها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال میشود.
#مرتبه۱٠٠
هزارمرتبهشکرت،خدایعاشقها
کهدرمیانِخلائقبهماحسیندادی..♥️
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله✋🏼
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
امام علـے(؏):
الْكَلاَمُفِيوَثَاقِكَمَالَمْتَتَكَلَّمْبِهِ;فَإِذَاتَكَلَّمْتبِهِ صِرْتَفیوَثَاقِهِفَاخْزُنْلِسَانَكَكَمَا
تَخْزُنُذَهَبَكَوَوَرِقَكَ✨
سخندࢪبندتوست،تاآنࢪانگفتہباشـے؛
وچونگفتـے،تودࢪبندآنهستـے؛
پسزبانتࢪانگہداࢪ!چنانڪہطلاونقࢪهخودࢪانگہ
مـےداࢪۍ . .🐚 ! -
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
📲 | #استوری
🌸| دو چیز در آخرالزمان کمیاب میشود ..!
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
پیامبر اکرم «ص»:
شوخی بیش از اندازه و بسیار، آبرو را میبرد و خنده زیاد، ایمان را محو میکند.
همان، ج ٦٩، ص ٢٥٩
#دوشنبههای_امام_حسنی 💚
قوّت بال و پرم، یا حسن بن علی(ع)
با تو شدم محترم، یا حسن بن علی(ع)
باز هم از جانِبت آمده یک یاکریم
پَر زده دور و برم، یا حسن بن علی(ع)
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
از امروز چهل روز به محرمه ..
موقع چله گرفتنه
برای اشک چشم ، برای نگاه
خانم فاطمه ی زهرا سلام الله
برای اینکه بیشترین استفاده رو
از این ماه بکنیم
برای امضای برات اربعین امسال
برای ...
خلاصه که
رفقا این فرصت رو از دست
ندیم ان شاءالله🌿:)
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
✨بسم رب النور✨
سلاااام سلاااام🤗
اومدیم با یه کانال جذاب دیدنی🥳🤭
•طنز😂
•سیاسی😎
•شهیدانه😍
•رمان مذهبی🤩
•کلیپ🎥
•عکس نوشته📸
•تلنگر😚
°https://eitaa.com/Javananeshohadayi
#خاطره_شهید
بهشگفتم:
راضی ام شهید شی ولیالان نه..
توهنوزجوونی ..!😄
جوابداد
لذتیکهعلیاکبرازشهادت برد
حبیب ابن مظاهر نبرد ..!
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
«🦊🧡»
شازده کوچولو پرسید:کی اوضاع بهتر میشه؟!
روباه گفت:از وقتی که بفهمی همہ چیز به خودت بستگی داره...
#انگیزشی
«🐢🌿»
خُـدـآمیخَوآسـتبِهتُوبـٰآلوپَربِدَهَدـاَمـٰآ
گُـفتچَـشمَتمـۍزنـند،👀
چَآدُردـادقَـدرشرابِـدـآنシ.
#چادرانه