eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
771 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🔸بازیگوش در مسیر خانه تا مدرسه، کیفش رو به هوا پرت میکرد، این کار برایش نوعی تفریح محسوب میشد. دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت به خانه به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد و پایش شکست. چند روزی در خانه بستری شد اما هیچ وقت دست از هایش بر نداشت. •┄═•◈🌹◈•═┄•
❤️🍃|✨بـــسم رب الـشهدا و صـدیقین✨ بعداز شهادتش حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید. بلاخره آمد. نزدیک های صبح بود. خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی پشت آن نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند. کارت دانشجویی ام را می خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم. به من گفت: برای من هم کارت میگیری؟! رویم را برگرداندم و را دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. در خواب می دانستم که شده است. گفتم تو جان بخواه و بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم که مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!! این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد. •═•🍃🌹🍃•═•
❤️🍃| بـــسم رب الــشهدا و صـدیقین به خاطر قد بلند و بدن آماده ای که داشت برای مبارزه و رزم مناسب بود. در دوره های آموزشی که باهم داشتیم بدنش ورزیده تر شده بود. در یک اردوی پینت بال که با دوستان گذاشته بودیم، خیلی پرقدرت بود. طوری که در پنج دور بازی با حضور او چهار دور را بردیم و در یک اقدام تلافی جویانه از کسی که کرکری خوانده بود همگی روی سرش ریختیم و تیربارانش کردیم. او که با این که تیرهایش تمام شده بود، ول کن نبود و با صلاح خالی اش همین طور شلیک می کرد. در آن اردو به خوبی عرض اندام کرده بود. 🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 شما شهدا بوی‌آسمان دارید پس به حرمت خدای آسمان ها شفاعتمان کنید. بال و پر پرواز گرفته اید. اما گاه گاهی نیز خبر از زمینیان غبار آلود بگیرید و پاکمان کنید.   
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 #ۺـہـود_عـۺق✨💌 ❔ازخلقیات دوست شهیدتون بگید.☺️ «همونطور که گفتم محمد آدم
🍃بسم رب الشهدا 🍃 🌷 و همینطور بسیار شوخ و خنده رو.. ☺️ در کنارش بسیار عاطفی و مهربان بود.. معمولا از همان برخورد اول دوست داشتنی به نظر میرسید..✨ واسش ناراحتی دیگران اهمیت زیادی داشت نسبت به عقایدش محکم بود ولی در عین حال در برخورد با هر نوع آدمی انعطاف پذیر و با اخلاق بود..🙂 به اهل بیت و مقام معظم رهبری ارادت ویژه داشت و این رو در عمل ثابت کرد..😊 محمد انقدر دوست داشتنی و تاثیر گذار رو زندگی هامون بود که بعد از شهادتش خلاء بزرگی رو در زندگی هامون احساس کردیم»💔 🌷 ...📚
🍃بسم رب الشهدا 🍃 💌✨ این روزها که یاد این خاطرات می کنم، آنان که لباس نبی خدا را دزدیده اند و عمامه شان مدل جدید کروات های انگلیسی است، امثال محمدرضا را به باد توهین گرفته اند به خاطر دفاع از ناموس خدا.... 🍃 همانها که قمه زنی را در هیات خود افتخار می دانند. در منطق مدعیان دروغین، باید برای غم عقیله بنی هاشم، در امنیت کامل قمه زد اما وقتی پای هزینه دادن برای حضرت عقیله رسید، زبان باز می شود به تهمت و توهین، زیرا دفاع به مذاق اربابان انگلیسی شان خوش نمی آید!!!! بانوی صبر، قمه زن بی بصیرت نیاز ندارد، او فدایی عاقل می خواهد؛ کمی به انتخاب های بانو دقت کنیم.✨ .......... آقامحمدرضا! مدتی ست فکر می کنم هیات رفتن هایم مشکل دارد... وسط روضه، حرف از سر که می رسد، ذهنم سمت توست. حرف به سینه که می رسد، حواسم پیش توست. روضه ها که خواهر و برادری می شود، چهره تو جانم را به آتش می کشد... تو شدی روضه ی مجسّم من! گاهی مضطر که می شوم، می گویم: محمد! از جلوی چشمم بروکنار! بگذار صحنه را از دید حضرت زینب ببینم!🍃 ___ او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان/ دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود ...... ... 🌷
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 [یا خیر المریدین] . چند وقت پیش تعدادی عکس📷 جدید از برادرم به دستم رسید... بین عکس ها می چرخیدم و مست از تماشای او بودم که این عکس توجهم را جلب کرد. جای زخم روی صورتش... یادم آمد سوال همیشگی ام را از محمد. همیشه محرم ها از او می پرسیدم چرا صورتت زخمی و کبود است؟ 🤔 و جواب همیشگی او: خورده به جایی! اطمینان دارم این عکس کمی بعد از محرم گرفته شده.📸 هرسال از شب هفتم محرم به بعد صورتش یا کبود بود یا زخمی.💔 با خودم می گفتم نکند محمد در مراسماتی شرکت می کند که در آنها از سر افراط خودزنی می کنند!؟؟؟ یک سال از سر کنجکاوی، برادر کوچکترم را همراه خودم و محمد راهی چیذر کردم. ماموریت داشت ببیند محمد در هیات چگونه است؟🍃 به اول روضه که رسیده بود، محمدرضا برادرش را رها کرده بود! آخر سر هم آقا محسن اورا گوشه هیات پشت یک پرچم 🏴پیدا کرده بود. می گفت چنان در حال خودش بود و جوری گریه می کرد که آدم دلش می لرزید! 💔😭 بعد از آن شب، زخم های محمد برایم زیبا شده بود...🌷 🌷 📚
🍃بسم رب الشهدا✨ والصدیقین 🍃 کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! ماجرای کتاب زندگی‌نامه آقامحمدرضا از کجا آغاز شد؟🤔📚 مادر شهید: گفتگوهایی با ما و همرزمان محمدرضا در انتشارات روایت فتح انجام شد و قرار بود که کتاب📚، به اولین سالگرد شهادت برسد اما به سرانجام نرسید. حدود سه سال گذشت تا این که بخشی از گفتگوها به صورت مکتوب به ما داده شد و بعدا برای کتاب 📚شهید، استفاده شد. زیر قبه امام حسین علیه السلام در کربلا خواستم که کتاب محمدرضا زودتر نهایی بشود. در مدت کوتاهی یکی از دوستان از شیراز تماس📞 گرفت و پیشنهاد داد با انتشارات نیستان و آقای شجاعی که فعال هستند، تماس بگیرم. به دلم افتاد که این کار خیلی خوب و زود انجام می شود. اصلا هیچ شناختی از پسرِ آقا سیدمهدی شجاعی نداشتم. وقتی با آقای سیدعلی شجاعی تماس گرفتم، خانم مقصودی پاسخ من را دادند و قرار شد از طرف آقای شجاعی با من تماس☎️ بگیرند. من یک ربع حرف زدم و ایشان به دقت، حرف‌های من را گوش دادند.🍃 📚 🌷 ۱
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
🍃بسم رب الشهدا✨ والصدیقین 🍃 کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! ماجرای کتاب زندگی‌نامه آ
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 ایشان از همکاران بسیار گرانقدر انتشارات نیستان هستند که کتابی 📚هم از خاطراتشان در پیاده‌روی اربعین نوشته و منتشر کرده‌اند که بسیار خواندنی است.☺️ مادر شهید: اتفاقا خیلی دوست دارم ایشان را ببینم. چون انرژی مثبتی از پشت تلفن📞 به من دادند. گفتند که من خودم با آقای سیدعلی شجاعی صحبت می کنم و نتیجه را تا یکی دو روز آینده به شما می دهم. سر موعد هم تماس☎️ گرفتند و گفتند:‌آقای شجاعی گفته‌اند خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی برای این کار خوب هستند. اگر هم می خواهید، چند کتاب📚 از ایشان را برایتان بفرستیم تا بخوانید و تصمیم بگیرید. شماره تماسشان را هم دادند. در یک هفته‌ای که بخواهم بررسی کنم و تماس بگیرم، به میدان انقلاب رفتم و همه کتاب هایشان را خریدم و خواندم.📚 📚 🌷 ۲
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم بایداین بار به غوغای قیامت برسم من به“قد قامت”یاران نرسیدم،ای‌کاش لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 قلم خوبی دارند...☺️ مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال درباره شهید کتابی📚 ننوشته اند. هیچکدام از چهار پنج کتابی که از ایشان داشتم درباره شهدا نبود. : به نظرم بهترین کتابشان «طلوع روز چهارم» است...😄 مادر شهید: بله، کتاب زیبایی است که از زبان چهار بانوی بزرگ هستی نوشته‌اند. : بعد از آن هم کتاب «یک روز بعد از حیرانی» که برای شهید دهقان امیری نوشته‌اند، ‌جزو کارهای ویژه ایشان است.😍😊 مادر شهید: یک روز صبح🌤 زود با خانم سلیمانی تماس📞 گرفتم و گفتند من در پارک ملت مشغول پیاده‌روی هستم. اسم کتاب یعنی «یک روز بعد از حیرانی» هم برای همین بود که آن روز حیران شده بودند که این کار را قبول کنند یا نه! جالب بود که به من گفتند یک دوست دیگری هم همراهم است و ایشان هم نویسنده هستند و خیلی دوست دارد راجع به شهید شما بنویسند.😊 📚 🌷 ۳
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 قلم خوبی دارند...☺️ مادر شهید: بله؛ اما متوجه شدم ایشان تا به حال دربار
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! گفتم: من به دلم افتاده که شما می نویسید...☺️ گفتند: ‌اتفاقاتی باید بیفتد تا نویسنده📝 بتواند سراغ سوژه‌اش برود. من هم گفتم الان این اتفاق افتاده و من با شما تماس ☎️گرفته‌ام. ایشان هم گفتند: من فکرم را می کنم و جوابش را می دهم... خانم سلیمانی بعدا گفت: از زمانی که شما تماس گرفتید، من در حیرانی بودم و به همین خاطر این اسم را برای کتاب انتخاب کردم.📚 **: بارها خانم سلیمانی ماجرای آن روز را در مراسم های مختلف گفته اند که در شرایط خاصی بودند. انگار برای نوشتن این کتاب📖 انتخاب شده بودند. شما دوباره همه خاطراتتان را از نو برای ایشان تعریف کردید؟🤔 مادر شهید: نه، مبنای اصلی، همان گفتگوهایی بود که قبلا گرفته شده بود. ایشان فقط دو سه بار به خانه ما آمدند و جزوه روایت فتح را به ایشان دادم و گفتم که بروید بخوانید و هر جایی که مشکل و ابهامی بود، با هم رفع می کنیم. 😊 وقتی به منزل 🏡ما می آمدند هم گفتگوهایی درباره جزئیات اتفاقات انجام می‌دادیم. همان اول هم به من گفتند که طرحی برای نوشتن کتاب📚 دارم و برایم تعریف کرد که من می پسندم یا نه.🌿 📝 🌷 ۴