|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
•🖤🖇• خوشاآنانکہنامشان زمزمہےنیمہشبملکوتیاناست ودرآسمانمشہورتراززمیناند✨ . #هر
•
.
سلام بر عقلم ،
آن هنگام ڪھ چشمان تو را دید..!♥️
#سلامبرادرشہیدم..🖐🏿🌱'
#هر_روز_با_یک_عکس
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🖇•
در هر چه دیده ام تو پدیدار بوده اے...♥️
اے کم نموده رخ، که چه بسیار بوده اے :)🕊
#شهیدجھادعمادمغنیه🌿(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبری با چادر؟💔🚶♀
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دلبری با چادر؟💔🚶♀
اللهم عجل لولیک الفرج😔💔
💥 سوال شماره (007) : *معنای «شهیده» از منظر اهل سنت*
وهاییون اشکال میکنند که چرا شما شيعيان به حضرت فاطمه زهراء(سلام الله علیها) *شهیده* میگوئید، مگر در میدان جنگ و جهاد کشته شده ؟
☘️ پاســـــخ :
جناب سمیه مادر عمار یاسر، صحابی جلیل القدر و محب و شیعه امیر المومنین علیه السلام و فدائی راه آن حضرت است.
سمیه نه در میدان جنگ بلکه توسط مشرکان صدر اسلام به سرکردگی ابوجهل مورد شکنجه و ضرب و آزار و شتم قرار گرفت و زیر این شکنجه ها قتل رسید.
✅ این مسئله چنان مشهور است که علمای اهل سنت سمیه را اولین بانوی شهید صدر اسلام یادکرده اند و کلمه شهیده را برای وی بکار برده اند ؛
محمد بن عبدالوهاب چنین مینویسد:
سمية أول👈🏼 *شهيدة*👉🏼 :
ومرَّ أبو جهل بسُمَيّة - أم عمار رضي الله عنهما - وهي تعذب ، وزوجها وابنها . فطعنها بحربة في فرجها فقتلها .
📒 منبع : مختصر سيرة الرسول صلى الله عليه وسلم نویسنده : محمد بن عبد الوهاب جلد1 ص80
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
☑️ ابن حجر عسقلانی هم در شرح حال سمیه مینویسد:
11342- سميّة بنت خباط
...والدة عمار بن ياسر فكانت أول👈🏼 *شهيدة*👉🏼 في الإسلام.... وأخرج ابن سعد 👈🏻 *بسند صحيح*👉🏻 عن مجاهد قال: أول *شهيد* في الإسلام سمية والدة عمار بن ياسر
📒 منبع : الإصابة في تمييز الصحابة نویسنده : العسقلاني، ابن حجر ج8 ص190
📌 وهابیون باید بپذیرند که کشته شدن فرد در راه خدا شهادت محسوب میشود چه در میدان جنگ باشد و چه غیر آن !
لذا کشته شدن حضرت زهرا سلام الله علیها بر اثر صدمات وارده بر ایشان در هنگام هجوم به خانه ی وحی برای ایشان شهادت محسوب می شود چنانکه معصوم صراحتاً فرمود:
*ان فاطمه صدیقه شهیدة* و ثابت کردیم
که علمای اهل سنت هم همین معنا را قصد کرده اند چنانکه برای زینب دختر خوانده رسول الله و سمیه مادر عمار یاسر کلمه شهیده بکار رفته ؛
⚠️ معتقدیم که اگر عمر بن الخطاب ، قاتل سمیه و یا زینب بود، وهابیون برای منحرف کردن اذهان پیروان بدبخت اصحاب سقیفه، و حتی به قیمت تحریف حقایق، عبارت شهیده را به کار نمیبردند؛ و حق را کتمان میکردند.
📖 *فقد کذبوا بالحق لما جاءهم فسوف یاتیهم انبؤءا ما کانوا به یستهزؤن*{انعام/۵}
هر زمان که حق به سوی آنان آمد آن را تکذیب کردند.
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| #استوری』
اگر شهدا عزیز اند که عزیزتریناند
اگر گرامیاند برای ما که گرامیتریناند
گرامیداشت اونها به معنای این است که
راهشون رو ادامه بدیم و اهدافشون رو
دنبال کنیم!...🕊
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
•
•
•
↻🕊@SHAHID_DEHGHAN🕊
🔰امر به معروف امام باقر(ع)
✍️ابوبصیر گوید: در کوفه برای زنی قرآن میخواندم. یک بار در موردی با او شوخی کردم! بعد از مدتی که به خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمیکند. چه سخنی به آن زن گفتی؟
🔹از روی شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم. امام باقر علیه السلام فرمود: شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.
📚بحارالانوار، ج 46، ص 297
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃 بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
مدافع حرمی با موهای اتوکشیده خامهای!
: کسانی که شهید شدند را اگر بررسی کنیم، در زمان زندگیشان هم به خوبی می شود فهمید که دارند در مسیر شهدا قدم برمی دارند و کسی که زندگی شهدایی نداشته باشد، لایق شهادت هم نمی شود.💔
نکته مهم این است که آقامحمدرضا نقطه تلاقی دو خاندان است؛ خاندان دهقان امیری و طوسی. این تلاقی موجب تولد شخصیتی دوستداشتنی می شود که وقتی عکسش 📷را ما نگاه می کنیم، لذت می بریم.☺️ نورانیت چهره محمدرضا چیزی فراتر از تیپ و ظاهر است...🍃
مادر شهید: بله؛ محمدرضا عکس هایی دارد با تیشرت سبز رنگ سه دکمه...✨
: بله، عکسش در کتابشان📚 هم هست... فکر می کنم در این تیشرت خیلی راحت بوده اند و زیاد آن را می پوشیده اند.😊
مادر شهید: وقتی محمدرضا شهید شده بود، جزو معدود شهدایی بود که در سه نقطه تهران تشییع شد.
اول؛ از همین منزل که ۵ صبح⛅️، جمعیت موج می زد.
جمعیت زیادی آمدند و تشییع به سمت خیابان آزادی تا سر خیابان استاد معین ادامه داشت.
پیکر را آوردند و به دست مردم دادند. حدود ساعت ⏰۸ صبح رسید به مسجد صادقیه در خیابان خوش.
در خیابان خوش، آیت الله امامی کاشانی بر پیکرشان نماز خواندن.
خیلی برایم عجیب بود که تمام خیابان خوش و آذربایجان و خیابانهای اطراف، عکس سبز محمدرضا بود و بنرهای بزرگی زده بودند و در و دیوار پر شده بود.🍃
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابـــووصــال ✨
#نقل_از_مادر_شهید
#ادامه_دارد 📚
#قسمت۱۷
🖊 #آیت_الله_قرهی:
*میخواهید از گناه بدتان آید؟ تا میتوانید یاد امام زمان (عج) باشید. آرام آرام از گناه بدتان میآید و حالتان عوض میشود. معلوم است انسان از هر چیزی بدش میآید اصلا سمتش نمیرود. شبها قبل از خواب با آقا صحبت کنید*.
╭🍃🍃🍃
*پست ویژه*
🔵در مورد #ظهور حضرت حجت عج بسیاری سوال میکنند :
دوستان
از اینکه ظهور بسیار نزدیک هست اصلا شک نکنید
آنقدر مبشرات بوده و هست که قبلا در کانال زیاد گفتیم که قطع و یقین حاصل میشه
اما اینکه امسال هست یا سال آینده یا سه چهار سال بعد الله اعلم نمیتوان وقتی را تعیین کرد
چرا که نهی شدیم از آن
ولی آنچه مسلم هست ظهور در زمان ماست و ان شاءالله خواهیم دید
با توجه به نزدیک شدن ماه رجب در مورد خروج سفیانی در ماه رجب نکته ای را عرض کنم :
رجب امسال و یکی دو سال آینده خیلی مهمه(در این مورد کلیپ های زیادی فرستادیم)
با شروع سال 2022 از چند روز قبل ،سپاه ایران بوسیله ی گروه های مقاومت تصمیم جدی گرفته که آمریکا را از عراق و سوریه و منطقه اخراج کند
شاهد بودید این چند روز حجم حملات به نیروهای آمریکایی در عراق و سوریه( در منطقه ی #قرقیسیا) بسیار زیاد بود و ادامه خواهد داشت
لذا دیر یا زود مجبور به فرار خواهند شد
اما مثل افغانستان که بعد از رفتن، طالبان را به حکومت رساندند اینبار #سفیانی را خواهند فرستاد
هفته ها و ماه های آینده و یکی دو سال آینده سرنوشت ساز خواهد بود
از طرفی قرار هست در اسفند امسال و ابتدای سال آینده سازمان سرن دروازه ی عالم جنیان را برای ورود به عالم ما باز کند
منتظر میمانیم و در عین حال برای فرج دعا میکنیم ببینیم چه اتفاقاتی خواهد افتاد
ایمانمان را تقویت کنیم که با اتفاق افتادن #دخان آسیب جدی نبینیم
*ترک محرمات وانجام واجبات در صدر است*
اندکی صبر سحر نزدیک هست
یه بنده خدایی چن وقت پیش به من میگف
بنظر من نماز خوندن مهم نیس مهم دله پاکه مهم اینه که دل نشکنی
گفتم قسمت دوم جمله ات هم درسته
ولی گفتی بنظر من؟
یعنی بنظر خودت؟
خب اصن نظر تو مهم نیس عزیزم
نظر نظر مربیه ماست
نظر نظره متخصصه
ینی شما میخوای بگی از خدا متخصص تری؟
آرامش خانواده هایتان آرزوے قلبی ماست..
هر چند که نمے توانیم تسلے دل داغ دیدهے آن ها باشیم؛
آخر آن ها جوان نخبه شان را از دست داده اند..
آخر آن ها زن و فرزندشان را از دست داده اند..
اما برایشان صبر مےخواهیم. هیچ چیز جز صبر و زمان نمے تواند این دل داغ دیده را آرام کند.
شہدایی که تقدیم امنیت شدند..
باید ریشه را پیدا کرد..ریشه اے که در فرودگاه بغداد رویید💔🍃
و اما! چه دردناک است که باید به خانوادهی ۲۹۰ شہید هواپیماے ایرباس که سال ۱۳۶۷ توسط ناوهاے جنگے آمریکاےِ جنایتکار زده شد، و البته شہداے کرمان هم تسلیت گفت 🥀
#پرواز759✈️
#هواپیمایایرباس
#شہداےکرمان
بروگریہڪن ؛
اݪتماسِخداڪن ؛
بگونمیتونمازموقعیٺِگناھفرارڪنم
اونقدرخداڪریمہ،
ڪہموقعیٺِگناهوفرارےمیدھ،
توفقطمیونِگریہهاتبگو؛
دیگہناندارمپاشم؛
بگومیخوامگناھنڪنمااا، زورمنمیرسہ!
معجزھمیڪنہبرات...🌿!
#استادپناهیان
🌸#صحیفه_معرفت
#سلام_امام_زمانم✋
توصیف#قشنگے سٺ در این عالم هستے 💐
تـو عـرش بَـرینے و من از#فـرش زمینم😍
آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک👌
ویـرانہ ی#ویـرانہ ی ویـرانہ تریـنم
🌹تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج پنج #صلوات🌹
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌹🍃🌹🍃
یک از ذکرهای ایام هفته به نام ائمه بزرگوار (ع) هستند. ذکر روز یکشنبه نیز به نام امیرالمومنین علی (ع) و حضرت فاطمه (س) می باشد. از فواید این ذکر، نصرت و فتح است. یعنی هرکس این ذکر را بخواند، در کارهایش گشایش می یابد.
#ذکر_روز
____
•
.
برادرشھیدمیدونـےیعنـےچۍ؟!
یعنۍ وقتـے گنـٰاه درِ قلبت رو میزنـھ ،
یاد نگاهش بیوفتـے و در و باز نڪنۍ!
یعنـے محرم اسرار قلبت :)💛
اون اسرارۍ ڪھ هیچکس نمیدونـھ..
بین خودت و خُدا و برادرشھیدت🌱'
#رفیقآسمونۍ
#شهیدمحمدرضادهقان
#بانو_گمنام_سلاماللهعلیها
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🦋🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋✨ 🦋🦋✨ 🦋✨ #ناحلــــه #قسمت_صد زنگ زدم به مامان . نمیدونم بعد چندتا بوق جواب داد. و
🦋🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋✨
🦋🦋✨
🦋✨
#ناحلــــه
#قسمت_صد_و_یکم
اذان صبح وچند دقیقه ای میشد که دادن...قرار شد دم یه مسجد نگه دارن .
هوای بیرون سرد بود .
اتوبوس چند بار جلو و عقب کرد و بعدش نگه داشت.
ریحانه رو بیدار کردم و گفتم دوستشم بیدار کنه. نگام افتاد به پالتوم .
نمیدونستم چجوری باید تو این سرما بدون پالتو برم بیرون.
از ی طرفم خجالت میکشیدم بهش بگم پالتومو بهم بده
کلا بیخیال شدم که با صدای ریحانه از خواب پرید دست کشید به چشاشو خودشو درست کرد.
چشم ازش برداشتمو بغل دستیمو که از اول راه تا خودِ الان یه کله خوابیده بود بیدار کردم و خودمم از اتوبوس پایین رفتم.از قبل وضو داشتم برا همین فوری رفتم سمت مسجد و نمازمو خوندم .
بقیه اقایون تازه وارد مسجد شدن.
نگام خورد به محسن.
یه لبخند بهش زدمو گفتم_حاج اقا التماس دعا!!
اونم خوابالود یه لبخند زد و نشست رو به قبله. از سرما به خودم میلرزیدم .ولی جز تحمل هیچ راهِ چاره ای نبود.
رفتم سمت دسشویی...
بعدِ دستشویی دوباره وضو گرفتمو سریع رفتم تو اتوبوس.
چهار ستون بدنم از سرما میلرزید!
این دختره هم با پالتوی من رفت.
ای خدا...
چند دقیقه منتظر موندیم تا همه اومدن.
دیگه یخورده عادی تر شده بودم .
ریحانه و فاطمه اخرین نفر بودن .
همه که نشستن اتوبوس حرکت کرد.
به محسن نگاه کردم که کنار خانومش نشسته بود.یه لبخند بهش زدمو دوباره رومو برگردوندم.
به فاطمه نگاه کردم که پالتوم تنش بود و از زیر چادر خیلی پف کرده بود.
دیگه حس کردم چیزی ازم نمونده
نمیدونم چیشد که پوف زدم زیر خنده و با صدای بلند خندیدم.
ریحانه و فاطمه برگشتن سمتم ولی من سعی کردم بی اعتنایی کنم که نفهمه دارم به اون میخندم.
دیگه بعد نماز کسی نخوابید.
فاطمه هم از تو نایلونش ساندویچش و در اورده بود و با ریحانه تقسیم کرد.
نمیدونم چرا ولی دلم میخاست به منم بده .بدون اینکه حتی بهم نگاه کنه ساندویچشو خورد.بیخالش شدم و سرم و به گوشی گرم کردم...!
فاطمه:
ریحانه خوابیده بود
حوصله ام سر رفته بود و خوابمم نمیبرد
یاد کتابی که با خودم آورده بودم افتادم
میخواستم برم بگیرمش
ریحانه پاهاشو تو بغلش جمع کرده بود
نگام به محمد افتاد که یه تسبیح تودستش بود و ساعد دستش و رو چشماش گذاشته بود
برام سوال بود که چرا خوابش نمیگرفت
هر وقت دیدمش بیدار بود
به سختی از جام بلند شدم
و دستم به صندلی ریحانه گرفتم تا نیافتم کولم و آوردم پایین
و کتابم و از توش گرفتم و دوباره گذاشتمش بالا نگاهی به محمد ننداختم
نشستم سرجام
پالتوو از تنم در آوردم و انداختم رو ریحانه که وقتی بیدار شد بده به محمد
سرم و تکیه دادم به شیشه و شروع کردم به خوندن کتاب
محو کتاب شدم و به هیچی توجه نداشتم خیلی خوشم اومد
اونقدر خوندم که تقریبا بیشتر مسافرا بیدار شدن و نور خورشید افتاد به چشمام ساعتم و نگاه کردم ۹ شده بود
نگام افتاد به محمد
چشماش بسته بود چ عجب بلاخره خوابید
نگه داشتن واسه صبحانه قرار نبود بریم پایین
ریحانه بازوی محمد و تکون داد و گفت :داداش پاشو صدات میکنن
محمد گیج به ریحانه نگاه کرد
رو چشماش دست کشید و بلند شد رفت
جلو همونطور ک میرفت تسبیحش و دور مچش پیچید
چند دقیقه بعد یکی با یه کارتون که توشو نمیدیدم اومد
وقتی به ما رسید کارتون و سمت ما گرفت ریحانه دوتا نایلون برداشت ویکی و انداخت بغلم .
دوتا خرما ویه قاشق کوچیک یه بار مصرف با پنیر و مربای هویج تو نایلون بود محمد با یه کارتون که انگار توش آبمیوه بود نزدیک میشد به جلوییا که پخش کرد
رسید به من و ریحانه
انگار صورتش و اب زده بود ،چون موهای رو پیشونیش خیس بود
ریحانه دوتا ابمیوه پرتقالی برداشت و به محمد گفت :داداش اگه تونسی اب جوش بگیر برامون.
محمد چیزی نگفت و به پشت سری هامونم ابمیوه داد کارتون خالی و دستش گرفت رفت پیش راننده
برگشت وسط اتوبوس و گفت:آقایون اگه کسی آبجوش میخواد فلاسک بده براش بیاریم
محسنم بلند شد دوتا فلاسک بهش دادن
محمدم یکی گرفت و اومد پیش ریحانه
فلاسک کوچیک ریحانه ام برداشت
چند دقیقه بعد همشو پر ابجوش کردن واوردن داد دست ریحانه و گفت:مراقب باش نریزه روتون
ریحانه گفت لیوانم و در بیارم
محمدم نشست سر جاش واسه خودش چیزی نگرفته بود
ریحانه یه لیوان چایی با خرما داد دستش و واسش لقمه میگرفت
سختش شده بود
پالتوی محمد و داد بهش و محمد گذاشتش بالا متوجه نگاهش شدم
ولی توجه ای نکردم و دوباره سرگرم خوندن کتابم شدم ریحانه گفت :چی میخونی؟ _دختر شینا
+عه منم خوندم خیلی کتاب قشنگیه
_اوهوم
داشت نگام میکرد که گفتم :تو پالتو روم انداختی ؟خندید و گفت :اره داشتی یخ میزدی .محمدم سردش نبود پالتوشو در اورده بود .گرفتم انداختم روت .
یه پوزخند زدم که باعث شد با تعحب نگاهم کنه.
نویسنده✍
#غیــن_میــــم #فـــاء_دآل