eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع‌‌_عشق #قسمت۳۶ با چفیه روی شانه‌ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپ
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۳۷ چقدر حالت بوی خدا می‌دهد… ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن حرکت میکند. چادرم را روی صورتم می‌کشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره می‌شوم… چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همین‌ جاست… می‌دانی آقا؟ دلم برایت تنگ میشود… خیلی زود!…نمی‌دانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می‌آیم…تنها! کاش میشد نرفت…هنوز نرفته دلم برایت میتپد رضا(ع) بغض چنگ به گلویم می‌اندازد. خداحافظ‌ رفیق… اشک از کنار چشمم روی چادرم می‌چکد… نگاهت میکنم پیشانی‌ات را به شیشه چسبانده‌ای و به خیابان نگاه می‌کنی! می‌دانم هم خوشحالی هم ناراحت… خوش به حال به خاطر جواز رفتنت… ناراحت بخاطر دو چیز.. اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر میزند. و دوم اینکه نمی‌دانی چطور به خانواده بگویی که می‌خواهی بروی …می‌ترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند. دستم را روی دستت می‌گذارم و فشار می‌دهم.می‌خواهم دلگرمی‌ات باشم… - علی؟.. - جان؟… - به سپار بخدا لبخند میزنی و دستم را می‌گیری زمان حرکت غروب بود و ما دقیقا لحظه حرکت قطار رسیدیم. تو با عجله ساک را دنبال خود می‌کشیدی و من هم پشت سرت تقریبا می‌دویدم.. بلیط‌ها را نشان میدهی و میخندی. - بدو ریحانه جا می‌مونیم ها. تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا می‌ترساندی که الان جا می‌مونیم… واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه‌ها گفتم حتما باید کنار پنجره بشینم. تو هم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. ... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳۷ چقدر حالت بوی خدا می‌دهد… ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۳۸ لبخند می‌زنی و کنارم می‌نشینی _ خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشمهایت را رصد میکنم. نزدیک می‌آیم و در گوشت آرام میگویم _ تو که باشی همه چیز خوبه… چانه‌ام را می‌گیری و فقط نگاهم میکنی. آخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد… _ آره!….ریحانه از وقتی اومدی تو زندگیم همه چیز خوب شد…همه چیز… سرم را روی شانه‌ات می‌گذارم که خودت را یکدفعه جمع میکنی: _ خانوم حواسم نیست توام چیزی نمیگی ها!!…زشته عزیزم! اینکار را رو نکن دوتا جوون میبینن دلشون میخوادا! اونوخ من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه! می‌خندم و جواب می‌دهم: - چشششششم…آقا! شما امر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن! - اون که رو چشم! دعا کنم یه حوری خدا بده بهشون… ذوق زده لبخند میزنم که ادامه میدهی: - البته بعد شهادت! و بعد بلند میخندی. لبم را کج میکنم و به حالت قهر می‌گویم: - خیلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم! - خب منظور شمایی دیگه!…بعد شهادت شما میشی حوری …عزیزم! رویم را سمت شیشه بر می‌گردانم: _ نه خیر دیگه قبول نیست!قَرقَر تا روز قیامت! - قیامت که نوکرتم.ولی حالا الان بقول خودت قَر نکن…گناه دارما… یه روز دلت تنگ میشه خانوم نکن! دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم در دلم میگذرد آره دلم برات تنگ میشه…برای امروز…برای این نگاه خاصت. یکدفعه بلند میشوم و از جایگاه کیف و ساک‌ها،کیفم را برمیدارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم.سرجایم می‌نشینم و دوربین را جلوی صورتم میگیرم - خب…میخوام یه یادگاری بگیرم…زود باش بگو سیب! می‌خندی و دستت را روی لنز می‌گذاری: - آره قیافه کج و کوله من؟…. - نه خیر!..به سید توهین نکنا!!!.. - اوه اوه چه غیرتی… و نیشت را به طرز مسخره‌ای باز میکنی به قدری که تمام دندان‌هایت پیدا میشود - اینجوری خوبه؟؟؟ میخندم ودستم را روی صورتت می‌گذارم - عههه نکن دیگه!….تو رو خدا یه لبخند خوشگل بزن. لبخند می‌زنی و دلم را میبری: - بفرما خانوم - بگو سیب - نه….نمیگم سیب - باز اذیت کردی - میگم…میگم.. دوربین را تنظیم میکنم - یک ….دو….. سه….بگو - شهیییید… قلبم با ایده‌ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود… حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت می‌نشیند. سرش را تکان می‌دهد و درحالی که پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد _ بابا؟…تو قبول کردی؟ سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم را پایین می‌اندازم _ دخترم؟…ازت سوال کردم! تو جدا قبول کردی؟ تو گلویت را صاف میکنی و در ادامه سوال پدرت از من میپرسی _ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری! دسته‌ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم: _ بله!… ... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۳۸ لبخند می‌زنی و کنارم می‌نشینی _ خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۳۹ حسین آقا دستش را در هوا تکان می‌دهد - بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را بالا می‌گیرم و درحالی که نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرت می‌دزدم جواب میدهم - یعنی…بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یکدفعه از جا بپرد ، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. - می‌بینی آقاحسین؟…می‌بینی!!عروسمون قبول کرده! رو می‌کند به سمت قبله و دست‌هایش را با حالی رنجیده بالا می‌آورد: - ای خدا من چه گناهی کردم اخه! … ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه… علی‌ اصغر که تا الان فقط محو بحث ما بود درحالی‌ که تمام وجودش سوال شده می‌پرسد: - ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرت با صدای تقریبا بلند میگوید: - اا … بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟…هنوز که این وسط صاف صاف واساده… و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد - هیچ جا بابا جون هیچ جا… مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشک‌هایش اجازه می‌دهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند. احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی‌ها هستم. گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمی‌دهد…ولی زبانم مدام و پیاپی تو را تشویق میکند که برو! تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی آن نشسته می‌نشینی: - پدر من! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره. من فقط خواستم اطلاع بدم که می‌خوام برم. همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره… حسین آقا اخم میکند و بین حرفت میپرد: - چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دختر مردم کشکه؟…اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!…من چه می‌دونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه… توحق نداری بری! تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمی‌زاری. ... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
خـدمـت شـمـا امـیـدوارم لـذت بـبـریـد😍😍
┄┅═✧﷽✧═┅ ◾◾◾◾◾ فرا رسیدن شب رحلتِ جانسوزِ بزرگ بانوی اسلام حضرت ام المؤمنین ام الزهراء یار و حامی و همسر وفادار حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را خدمت تنها باقی مانده ی خدا بر روی زمین حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی مسلمانان و شیعیان و ارادتمندان به خاندان وحی و نیز شما روزه داران و تقواپیشگان بزرگوار تسلیت و تعزیت عرض می نماییم... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و من حجاب را به هر زبانی ترجمه کردم حیا شد و لاغیر… اینکه ظاهرت محجبه باشه و فرق رفتار با محرم از نا محرمو نتونی تشخیص بدی اینکه حیا خیلی وقت باشه از وجودت رخت بربسته باشه و رفته باشه. اینکه به اسم ترویج حجاب تیشه به ریشش بزنی محجبه نیستی! محجبه بودن به رفتاره نه به ظاهر -------------------------------- اومدنت اینجا اتفاقی نیست،شاید خدا خواسته تغییر کنی،یک تغییر اساسی به سمت نور :)✨ https://eitaa.com/joinchat/1726939259Cca402a5690 خواهرم حجاب!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شهید شدن گاهی یک خلوت سحــر هم کافیست دل که شهید شود در نهایت انسان شهید می شود ... اذان صبح به افق اهواز 5:29
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ❫
❤️‌سلام امام مهربانم 🥀با شرمندگی تمام مینویسم:دردت به جانم… 🥀 دردت به تمام لحظاتی که باید با اسم و یادت میرفت و نشد… 🥀دردت به تمام جانم آقای دلتنگ صبور…بجای همه لحظه هایی که گفتم یادت میکنم اما؛نشد… 🥀عمرم نذر لحظه های تنهاییت آقا….کم است در برابر لحظه های شب های آه و اشکت... 💔 اما کوتاه میگویم:دردت به جان و عمرم برای کمی از دردهایت… قشنگ است؛ 💔دردت به جانم اقای مهربانم از طرف بنده ی مانع ظهورت…
ـبیچـاره هـا از مݪٺـے میڪشـند ڪه دعـاۍ بعـد از نمـازشـاݩ شہـادت اسـت اللهم ارزقنا توفیــق شـہـادٺــ . . .💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (ای بخشنده‌ترین بخشندگان) ذکر روز سه‌شنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود. ۱۰۰
دعـای روز دهـم مـاه رمضـان💞
باطنت‌رو‌مثل‌شهدا‌کن...
راست میگفت! فرقه بین کسی ‌که در انتظار شهادته و اونکه شهادت در انتظارشه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش... کردن نَفْس را هم، یادمان می‌دادند... اذان ظهر به افق اهواز 13:16 ________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا