eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
مرگ ‌دست‌ خداست... عقب‌ بایستیم‌ برادرا ترسو بار می‌آییم استثنا هم‌ نداره... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
@habisv
عزیزان لینک کانال پیام های ناشناستون هستش لطفا عضو شید ..
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
@habisv
ممبرا لینک کانال تا الان ۱۵۰ تا ویو خورده ولی چرا اعضای کانال باید ۱۵ نفر باشن ..
ممبرای عزیز یه چند تا الهی به رقیه میگید یکی از ممبرا حالشون خوب نیست ....💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_66 روی صندلی می‌شینم و کیانا ام رو به روم می‌شینه و مشغول آرایش کردن صورتم میشه... بعد حدود پ
چادرم رو محکم تر می‌چسبم و به سمت کلاسمون میرم، کیانا و مهرانه مشغول صحبت کردن هستند، به سمتشون می‌رم که کیانا از جاش بلند میشه و به سمت صندلی اون‌طرفی میره و منم وسط می‌شینم. - سلام بر کیاناخانوم و مهرانه خانوم! مهرانه- سلام اسرا جون کیانا- چطوری اسرا بانو؟ - عالی در باز میشه و پسر جوونی وارد کلاس میشه تیپ و ظاهر شدیدا مذهبی ای داره؛ قد بلندی داره، پسر جوون روی صندلی پشتی من کنار چندتا پسر دیگه می‌شینه. با وارد شدن استاد مولایی همه از جامون بلند می‌شیم. استاد مولایی شروع به تدرس می‌کنه و منم مشغول جزوه نویسی‌ میشم که طبق عادتم با خودکار های رنگارنگ، تو دبیرستان همه‌ی دوستام می‌گفتن خیلی دست خط زیبایی داری و این رنگارنگ بودنش جلوه‌ی خاصی بهش میده و متفاوتش کرده. استاد مولایی- نام ها رو می‌خونم حضور بزنید! چند نام رو می‌خونه تا می‌رسه به نام "پژمان امامی" که پسره‌ جوون دستش رو بلند می‌کنه، با گفتن نام "اسرا توکلی" دستم رو بلند می‌کنم و اعلام حضور می‌کنم. استاد مولایی وسط کلاس درس میگه: - عشق تو مذهب جایی نداره! حرفش شدیدا بهم بر خورد چادرم رو سفت تر می‌چسبم و قاطع دستم رو بالا میارم. استاد مولایی- خانوم توکلی سوالی دارید؟ - بله و از جام بلند میشم و مقتدرانه میگم: - اتفاقا عشق توی مذهب جایگاه خاصی داره، جایگاه خاصی که تا درک نکنی نمی فهمی، عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون زندگی برات بی معنا باشه بدون هیچ رنگی، عطری، زندگی منظورم غذا خوردن و نفس کشیدن و اینها نیست... عشق مثل یک جا جواهری هستش که تا جواهر درونش نباشه هیچ ارزشی نداره، وجود داره ها ولی بی ارزشه کسی نمی خوادش. عاشق حاضره هر کاری بکنه تا معشوقش ازش راضی باشه و عشق این چیزیه که عاشق رو شبیه به معشوقش می‌کنه استاد مولایی میگه: - خودت عاشق شدی؟ - منم عاشق شدم و جوری تیپ می‌زنم که معشوقه ام ازم راضی باشه و همه تا من رو می بینند فکرشون به سمت معشوقه ام بره میرم و جلوی تخته وایت برد می ایستم و با تمام وجود میگم: - عاشق بخشنده ترین موجود عالم هستم و با تمام وجودم به عشقم افتخار می‌کنم. و ماژیک مشکی ای بر می‌دارم و با خط خوش و زیبایی روی تخته می نویسم "خدا" به سمت بچه ها بر می‌گردم و میگم: - آدمی که عاشق مهربان ترین موجود عالم نباشه نمیتونه عشق رو درک کنه، کسی که عاشق باشه تنها کاری که می‌کنه رضایت معشوقشه، و منم اگر باهاتون جایی بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر جلب رضایت معشوقشه ام بوده و به سمت وسایلم میرم و از روی صندلی جمعش می‌کنم و از کلاس خارج میشم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_67 چادرم رو محکم تر می‌چسبم و به سمت کلاسمون میرم، کیانا و مهرانه مشغول صحبت کردن هستند، به س
‌رمان لبخندی مملو از عشق🥳 به قلم، ریحانه بانو🙃 مشغول قدم زدن داخل سالن هستم و به سمت حیاط دانشگاه میرم که دستی روی شونم قرار می‌گیره بر می‌گردم که کیانا رو می‌بینم. کیانا- ایول چه زبونی داشتی! - بالاخره باید سکوت رو شکست و جواب آدم های اینجوری رو داد! کیانا سرش رو به معنای مثبت تکون میده و به صندلی روبه رو اشاره می‌کنه و میگه: - بیا بریم روش بشینیم کارت دارم! با هم به سمت صندلی می‌ریم و روی صندلی می‌شینم. کیانا ام خودش رو ولو می‌کنه که میگم: - درست بشین دبیرستان نیستا، مختلطه! کیانا محکم به شونه ام می‌زنه و میگه: - اوه چقدر سخت می‌گیری اسرا و خودش رو به من نزدیک می‌کنه و میگه: - چیزی که می‌خوام بگم غیبته ها! - بگو ببینم چیه؟ بطری آبم رو بر‌می‌دارم و مشغول خوردن میشم سرش رو به گوشم نزدیک می‌کنه و میگه: - بعد رفتنت پژمان طرفداریت رو کرد و آروم تر میگه: - فکرکنم عاشقت شده با گفتن عاشقت شده آب می‌پره تو گلوم و به سرفه کردن می‌افتم. مهرانه ام به سمتمون میاد و با نگرانی به من میگه: - چیشده عروس خانوم؟ عروس خانوم؟ بالاخره سرفه کردنم پایان می‌یابه یکم آب می‌خورم. مهی کنار من می‌شینه که همون موقع پژمان و چندتا از دوست‌هاش رو توی حیاط می‌بینم. مهرانه- چه خوشگل میشی وقتی خجالت می‌کشی. پژمان به سمتمون میاد و رو به من اشاره می‌کنه: - خانوم توکلی چند دقیقه میشه وقتتون رو بگیرم؟ - چشم، صبرکنید آروم خیلی ممنونی زمزمه می‌کنه و یکم فاصله می‌گیره. مهرانه- دیدی گفتم یک خبرهایی هست تو بگو نه ازجام بلند میشم و میگم: - بابا خبری نیست الکی دلتون رو صابون نزنیدخواهرها کیانا- دو روز دیگه که دست تو دست هم اومدید دانشگاه می‌بینیم. و روش رو به صورت قهر بر گردوند. بوسه ای بر گونه اش می‌زنم و میگم: - قهر نکن دیگه، اصلا می‌خوای بیا با هم بریم! مهرانه- برو بیشتر از این منتظرش نذار - فعلا خداحافظ و به سمتش میرم. نگاهم می‌کنه و با مِن مِن میگه: - ببخشید مزاحمتون میشم خانوم توکلی - خواهش می‌کنم، بفرمایید؟ - خیلی دست خط زیبایی دارید، میشه جزوتون رو بدید تا من برای خودم بنویسمش ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
‌رمان لبخندی مملو از عشق🥳 به قلم، ریحانه بانو🙃 #Part_68 مشغول قدم زدن داخل سالن هستم و به سمت حیاط
جزوه ام رو به سمتش می‌گیرم که لبخندی می‌زنه و میگه: - خیلی ممنونم خانوم توکلی - خواهش‌می‌کنم، خدانگهدار و ازش جدا میشم، به سمت کیانا و مهرانه میرم و میگم: - دیدید الکی به دلتون صابون می‌زدید؟ جزوه می‌خواست بنده خدا مهرانه که زبون چرب و نرمی داره چشمکی می‌زنه و میگه: - عشق با همین چیزها شروع میشه دیگه، امروز جزوه، فردا شماره، روز بعد هم کارت عقدتون - بیاید بریم لوس بازی برای امروز بسه! کیانا- منم عروسی دعوتم؟ - یک کلمه دیگه حرف بزنید می‌کشمتون مهرانه- اسرا خشن می‌شود! به سمت ماشین کیانا می‌ریم و مشغول لوس بازی کردن می‌شیم. ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
جزوه ام رو به سمتش می‌گیرم که لبخندی می‌زنه و میگه: - خیلی ممنونم خانوم توکلی - خواهش‌می‌کنم، خدانگه
با صدای بلند زنگ و حجوم هزار هزار دختر به طرف درب ورودی دبیرستان گیج و گنگ، از حجم زیاد سوالات داخل مغزم؛ دفتر قطور داخل دستم رو می‌بندم. کوله مشکی رنگم رو از روی نیمکت سرد حیاط چنگ می‌زنم و از مدرسه خارج میشم ، با قدم هایی تند خودم رو به تیر چراغ برق می‌رسونم با صدای ممتمد بوق چشم‌هام رو باز میکنم و باعجله سوار پراید مشکی رنگی که جلوی پام ایستاده بود میشم و بریده بریده میگم: - سلام، ببخشید حواسم نبود خانوم زنده‌دل فرشته با خنده از صندلی شاگرد روی ظبط خم میشه و باهاش مشغول میشه و در همون حین میگه : - هرچی که هست زیر سر این دفتریه که از صبح کلت‌و کردی توش، حتی سر درس ریاضی‌هم اینو گذاشته بودی لای کتاب ریاضی. چشمکی می‌زنه و ادامه‌ میده: - شیطون، چی‌هست حالا؟ نگاه خیرم رو از روی ناخن های لاک زده و قرمز رنگش و موهای پریشونش که معلومه اون رو چند باری رنگ کرده می‌گیرم و بدون حرف دفتر رو بیشتر به خودم می‌فشرم و به صندلی تکیه میدم تا هرچه سریع تر به خونه برسم و کمی استراحت به ذهن پراز سوال های بی جوابم بدم و این کار تنها با خوندن ادامه دفترچه اتفاق می‌افته جلوی در آبی رنگ خونه از ماشین پیاده میشم، بعد از پیدا کردن کلید در رو باز میکنم و وارد حیاط میشم بی توجه و تند تند از کنار حوض رد میشم و بوی خاک نم خورده باغچه‌هم وادار به ایستادنم نمیکنه. لحظاتی بعد خودم رو روی مبل گوشه خونه می‌ندازم و استکان چای رو به لب‌هام نزدیک میکنم با برخورد بخار داغ چای با صورت سردم لرز کوتاهی میکنم و دفتر صورتی رنگ رو باز میکنم تا ادامه داستان رو بخونم و سر از این راز کهنه و قدیمی بفهمم . ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بِسْـ‌مِ‌مَظْلْوْمِ‌‌عـ‌ْٰالَمْ‌؏َـلِےْ‌ 』
شاید آن روز که سهراب نوشت: “تا شقایق هست زندگی باید کرد” خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینگونه نوشت: هر گلی هم باشد، چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی بی مهدی زندگی با غم‏هاست اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز شنبه: یا رب العالمین  (ای پروردگار جهانیان)ذکر روز شنبه به نام پیامبر اکرم (ص) است. روایت شده که در این روز زیارت حضرت رسول الله (ص) خوانده شود که خواندنش موجب بی‌نیازی می‌شود. ٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
_🙃🦋✨ #تصویر #شهید_محمدرضا_دهقان
ماجرای صد دلاری که خرج بادمجان حلب شد موقعی که داشت میرفت پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت وقتی در سوریه بود آن را خرج نکرد، تا این که در بازار حلب یک گونی بادمجان خرید، آنها را بین همرزمانش تقسیم کرد تا هر کس هر چقدر که دلش خواست با آن غذایی درست کند، خودش بادمجان کبابی درست کرد. این کارش تعجببرانگیز بود، چون به شدت از بادمجان متنفر بود و به هیچ عنوان به غذایی که در آن بادمجان بود لب نمیزد. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
انگشترت چیشد...؟🥀 توی اون شلوغی ، یادگار مادرت چیشد...؟🥀 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️صف‌آرایی خودجوش مردمی درمقابل کشف‌حجاب‌های سازماندهی‌شده 📍درهنگام امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر یا با زبان خوش، اگر طرف مقابل اقدام به فحاشی و فیلمبرداری کرد واکنش ما چگونه باشد؟ 🎙 محمد جوانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ازایـن‌عکـس‌قشنـگا🚶🏻‍♂:)
🍃این بودن های اندک در دنیا را ؛ جدی نگیریم ..! همه ما ...
☁️ ⃟¦🤍 -شبیھ زهراشدنم اتفاقےنبود ...!' حضرت‌مادࢪبودکه‌دعایم‌کرد تاامانتش‌راباجان‌ودل‌حفظ‌کنم..(:🌿
شھدا سنگ نشاندند کہ رَھ گم نشود🥀'
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
کمی آرامش ..🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
-شبیھ زهراشدنم اتفاقےنبود ...!' حضرت‌مادࢪبودکه‌دعایم‌کرد تاامانتش‌راباجان‌ودل‌حفظ‌کنم..(:🌿 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
- الان چی لازم داری ؟ نماز مغرب روبه‌روی ایوون طلا :) . @nokare_agha313