سلام علیکم
انشاءالله حال همگی اعضای کانال خوب باشه
سال نو رو به همه ی شما عزیزان تبریک عرض میکنم
انشاءالله سال پر خیر و برکتی داشته باشین🌱✨
هدایت شده از -خـنـس³¹³
۵تا-الھےبهرقیہ-میگیدبرامون؟(:
الهیرقیهخاتون،براتکربلاتـونروامضاکنه🌱
#فور
هدایت شده از "ڪࢪانـہ؏شق "
میگنرفیقاونهکهتورومیخندونه ؛
امارفیقتراونکهکهپای ِگریههاتمیشینه !
ماپیشِتوخیلیگریهکردیمحسینجانم♥️
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
˹➜¦@karane_eshgh313˼
خواهرم! نمیدونم چی بگم ...اما خواهری که حجابت کامله ...دمت گرم ...!
به خاطر خون شهدا هم که شده نزار اون چادر از سرت بیافته حتما اگه شده به قیمت جونت...:)
نزار مهدی فاطمه به خاطر گناهات خون گریه کنه...😢💔
آخه میدونی!
هرگناهی که تو میکنی پای بابات نوشته میشه .آره تموم گناهایی که تو میکنی پای مهدی فاطمه نوشته میشه..!
دلت میاد با این کارات دل مهدی فاطمه رو خون کنی..:)😢
خیلیا به خاطر چادر من و تو شهید شدن..!😢به خاطر حجاب من و تو ...
به خاطر چادرت بجنگ ..و هیچ وقت اسلحه ات رو زمین نزار...!
آخه میدونی همون چادری که روی سرته ..اسلحه توست 😢💔
مبادا با گناهات دل اما زمانو بشکونی..!
#خواهرمحجابت
#برادرمنگاهت
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
خواهرم! نمیدونم چی بگم ...اما خواهری که حجابت کامله ...دمت گرم ...! به خاطر خون شهدا هم که شده نزار
راسی عيدت هم مبارک...🌺سعی کن امسال با حجابت دل مهدی فاطمه رو شاد کنی...!
راستی خواستین برین اسپیکر حتما همراهتون باشه؛به درد میخوره😇
https://harfeto.timefriend.net/16687903849600
پیام ناشناس
_یه دعوتنامه از طرفِ آقاسیدالشهدا ؛ [ @Malja_ir ] نمیخوای ك دعوتِشون رو رد کنی رفیق، مشرف شوید :)🌱
+....
_"..لا یکلف الله نفسا الا وسعها.." حتما میتونی تحمل کنی که خدا دچارت کرده!:) @marze_faramoshi
+چه متن قشنگی...
💜اورا💜
قسمت چهارم
_ببخشید دختر مامان ببخشید اگه عذیتت کردم
_وای مامان اشکال نداره گذشت دیگه
رفتم سمت بابا
_بفرمایید بابا
رفتم لپشو ماچ کردم که هلم داد عقب که با چشمای اشکی و بغض دستشو ماچ کردم ک
گفت
_تموم شد خیلی تاثیر گذار بود
این روحانیا یادت دادن از این کارا بکنی؟
ها؟
چی تو مخت کردن؟
این.......
دستی به صورتش کشید
گولو پرت کرد تو صورتم که به خاطر ته یکی از گلا یه
خراش کوچیک روی پیشونیم ایجاد شد
خیلی داشت میسوخت ولی بروز ندادم
_بابایی
_مرگ
با بغض گفتم
_بابای من
__بابا جونم بابا منو نگا
برگشت دیدم بابا داره گریه میکنه
گ... ر.... ی... ه بابا و گریه
مگه میشه
_بابا.. دا.. ری.. گر.. یه... میکنی
هق هقم کل خونه رو گرفته بود مامان اود کنارم بغلم کرد و گفت بشینم رو مبل و رفت با بابا صحبت کنه و بیارتش رو مبل
تو این چند ماه انگاری مامان و بابا عادت کرده بودن
مامان دلش نمیومد و یه مقداری پول نقد بهم میداد
از بابا و مامان اجازه گفرتمو رفتم لباس عوض کنم خیلی سریع. یه بلوز و شلواری که یه عکس خانوادگی رو داده بودم برام بزنن روش رو پوشیدم
نگا کردم به خودم و چسب زخم برداشتم و زخم پیشونیم رو بستم
نگاه کردم به خودم
هیکل عالی
صورت خوب بود بد نبود
و اما آرامشم عالی بود واقعا داشتم لذت میبردم و آرمش گرفته بود زندگیم
سریع از خودم چشم گرفتمو رفتم پایین دیدم در قفله بعد یه صدا شکستی با صدای جیغ مامان یکی شد
_مااااامااااااان
مامان جیغ میزد و بابا داد میزد
💜رمان اورا💜
قسمت پنجم
با گریه و التماس هرچه به در میکوبیدم بی فایده بود
همین جوری که دستم به دستگیره بود سر خوردم اومدن پایین
هق هق میزدم
صدای گریه مامان کل خونه رو گرفته بود
بابا صدای نفس نفس زدنش رو من حتی از این فاصله میشنیدم
یه ده دقیقه ای همینجوری بود که تمام هوش و هواسم به گوشام بود که درست و دقیق بشنوم که چه اتفاقی میوفته
صدای پای بابا رو شنیدم که داره نزدیک اتاقم میشه
هول شدم مثل فشفشه از جام پریدم دیدم دستگیره داره تکون میخوره
به پنجره پشتم نگاه کنم در لحظه فکر خودکشی به ذهنم رسید
ولی یادم افتاد کسانی که خودکشی میکنن فی ها خالدونن یعنی تا آخر عمرشون تو جهنمن و بخشیده نمیشن
در با شدت خیلی خیلی بدی باز شد یا بهتر بگم شکست
_ب...ا...ب....ا
_زهر مار ببند دهنتو حر*وم*زاده
با شدت اومد سمتم
_توی کسافت زندگی منو بهم ریختی
_ما اصلا تورو نمیخواستیم
_من به اون زنیکه(مامان ترانه) گفته بود هیچ بچه ای نمیخوام
_تا یه ساعت دیگه نه نه تا ده دقیقه دیگه اینجا بودی تیکه تیکه ات میکنم
_بابا آخه من
_خفه شوووو
کمربندشو از پشت در اتاق آوردو حتی ثانیه ای برای دفاع از خودم نذاشت
_بابا ترو خدا
_خفه شو نکبت
_نه بابا نههههههه
ضربه اول
ضربه دوم
ضربه سوم
ضربه چهارم
ضربه....
دیگه از دستم رفته بود ضربه های این مرد
هه مرد
فکر نکنم اسم مرد دیگه روش باشه
اصلا فکر کنم نتونه اسم پدر و یا مرد رو به دوش خودش بکشه
دیگه طاقت ندارم
_بابا... ترو... خدا... بسه... با... با.
همین جوری که نفس نفس میزد
_گمشو از خونه من بیرون
بد جور تاوان پس میدی آقا پدر هه
بابا که رفت تازه چشمم به مامان افتاد که بی جون و بی حال و رنگ پریده داره نگام میکنه اشکای منو مامان باهم مسابقه گذاشته بودن
_ما... ما... ن... ک... م... ک.... م. ک.... ن
چی باورم نمیشه مامان سرشو انداخت پایین رفت
_ای خدااااااااااااااااااااااااا
دوباره هق هقم شروع میشه
لای چشمام رو باز کردم دیدم همونجا روی زمینم
بدنم چون روی زمین سفت بودم خشک شده بود
بلند کع شدم گردنم صدای خیلی بدی داد
آخی از دهنم خارج شد
_مامان
_ما... ما... ن
اینا رو زیر لب میگفتم
سریع یاد چند دقیقه قبل افتادم و سریع از جام
بلند شدم از درد کمر اخمام تو هم رفت همین که در نیمه باز رو باز کردم
از پله دویدم پایین
_مامان
_بابا کجای...
با خونه پر از شیشه خوره مواجه شدم
اگه میشه این همه شیشه رو از کجا اوردن
با دهن باز و چشمای از حدقه بیرون نگا کردم
صدای دستگیره در اومد
صدای خنده هاشون همه جا رو پر کرده بود
هه
کتک و دعوا و اینا همه مال منه خنده هاشون مال هم
از اولم همین بود
بابا وقتی منو دید تعجب کرد مامانم اصلا به منو ندیده بود
💜رمان اورا💜
قسمت ششم
_وای مردم از خستگی به خدا کلی از حقوقم کم میکنن
_ميگما یه چیزی این دختره خیلی به دلم نشسته بریم بیاریمش
خوشحال شدم فکر کردم منو میگه
_وای مامان منو میگی
مامان برگشت سمتم با دهن باز منو نگا میکرد
_عه.... توهم اینجایی....
خندیدم خیلی سعی کردم خودمو خون سرد نشون بدم
_بله
_عه نه... چیزه.. اره
_نه یعنی چی
_نه که نه یعین اره
_مامان اون دختره کیه
این با یه نمه اخم گفتم
بابا با عجله اومد سمتم بد جور خوابوند تو گوشم
نمه تو چشمام جمع شده بود
_بابا شما حق ندارد منو کتک بزنید
_دارم خوبم دارم
_گمشو بیرون
_نمیبخشمتون
مامان با پوزخند بهم فهموند که با بابا موافق
زیر لباسم لباس داشتم آنقدر محکم لباس رو رو کشیدم
جر خوردن لباس صدای بدی تو خونه انداخت
نگا به لباس کردم که خونی شده بود
به خاطر کتکای بابا بود
هیچ وقت نمیبخشمتون
با پوزخند پرت کردم سمتشون نو
رفتم بالا
با گریه و غر غر کنان لباسامو جمع کردم
بدون نگا
به مامان و بابا رفتم بیرون ای وای
نه پول داشتم نه گوشیم شارژ داشت
خدایا خودت کمکم کن
💜رمان اورا💜
قسمت هفتم
رفتم سر خیابون انگاری اشکام با هم مسابقه گذاشته بودن
یه جفت ماشین مشکی و قرمز
دوتا پسر ازشون پیدا شدن که حال درست و حسابی نداشتن
نه خدایا نه چادرمو سفت گرفتم واقعا وقت و جاشو نداشتم
_نه خدا نه لطفا
_ای جانم عشق خوبم؟
_لباسام خوبه
_گمشو اونور کسافت
_ای جانم عصبانیتتو دوست دارم
_بیشعور
دویدم فقط میدویدم
_امید بپر دنبالش
_به روی چشم امیر خان
ماشینا افتادم دنبالم
وحالا اسم اون دوتا لندحورو میدونستم
امیر و امید
نگا به ساعت تو دستم کردم ساعت 10شب بود وای خدااااا
کمکم کننن
در یه خونه باز بود و داشت مولودی بخش میکرد دویدم تو خونه بد بخت یه پریزن میخواست بیاد بیرون پرتش کردم رو زمین
اومدم کمکش کنم که دیدم امید و امیر از ماشین دویدن بیرون و اومدن سمت خونه
خدایا چرا اینا ولکن نیستن داشتم نگاشون میکردم که دیدم تو دستشون تیزیه
یا ابولفضل
یا زینب
دویدم تو خونه
دیدم به آقایی اون. گوشه وایساده و بیسیم دستشه
نگاش که کردم دیدم خیلی شبیه سجاده
تا اون دوتا وارد خونه شدن من دیگه معطل نکردم واز فکر سجاد اومدم بیرون دویدم سمت اون اقا
_آقا ببخشید معذرت میخوام
_خواهش میکنم خواهرم بفرمایید
_این دوتا میخوان منو بدز....
_عه آبجی شما اینجایی بیا برین
_چی میگین من شما نمیشناسم
_آقا به خدا من اینا رو نمیشناسم
_زر... عه این چه صحبتی عزیزم بیا بریم
_گمشو اشغال
پسره با اخم گفت
_ایشون خانمتونه
_بله خانوممه
_شناسنامه تون رو ببینم
_داداش اینا به تو ربطی نداره
_عه که ربطی نداره باشه
داشتم به دعواشون نگاه میکردم که دیدم یهو با لگد و مشت افتاد به جون اون دوتا
هاییی دلم خنک شد
_آفرین با ریکلا همینه
پسره با لبخند نگام کرد و دوباره به کارش ادامه داد
وا مگه مریضی کارتو بکن
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسماللهالرحمنالرحیم..🌱♥️(:
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
30-vagte-molagat-khorasani(www.rasekhoon.net).mp3
4.47M
شعر «وقت ملاقات» با صدای صابر خراسانی در مدح حضرت امام رضا(ع)
#امام_رضا...🕊
#دلتنگی🥀
#صابر_خراسانی
#درخواستی
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.