eitaa logo
به یاد شهید دهقان
431 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 ادامه... 👇 ««« خاطره »»» . . اکثرا لیالی قدر رو در چرخش بود... حتما چندتا هیئت و مراسم رو درک میکرد معمولا این دو سه سال اخیر به دلایل مختلف یک سری هم به شهرک ما میزد.. یکی از اخلاق های محمدرضا این بود که فاز فضای معنویش رو اصلا تو جمع رفقا و آشناهاش نشون نمیداد مثلا گریه ها و احوالات خاصش رو باید از دور تو هیئت ها و مراسمات می دیدیم.. شب قدر پارسال موتورشو داد به من و خانمم و به اصرار میخواست یک مسیری رو پیاده بره.. مطمئنم اون 20 دقیقه ای که ازمون جدا بود و تو حال خودش بود اصل شب قدر محمد رضا بود.. بعد از اون رفتیم مقبره شهدای شهرک و من مشغول قرائت دعای جوشن کبیر شدم از همون اول شروع کرد به خندیدن و بازی کردن با گوشیش😂 من به اصطلاح خودم چه حال معنوی داشتم😒  قدر پارسال من کجا و قدر پارسال تو کجا.. و چه خاطراتی که در درونم نهفته میماند😄 . . 😎 🌸 البته هاي قبل🙃 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
خاطره ای شهدایی🦋 🌷 با دوستانش خیلی صمیمی بود و با همسر یکی دو تا از دوستانش که نامزد کرده بودند صحبت می‌کرد ولی نگاه و رفتار نداشت. 👈🏻 یکبار صحبت خواستگاری شد من گفتم از فاصله خانه تا دانشگاه روزی صدتا عروس می‌بیند این جمله را که گفتم اینقدر مسخره‌بازی و بگو بخند کرد و گفت «صدتا چیه دویست‌تا سیصدتا، بیشتر مامان چشمات را بستی» به گفتم که وقتی بیرون می‌روی مگر چشم‌بند می‌بندی که این‌ها را نمی‌بینی؟ امّا طفره می‌رفت و خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت: ▫️« مامان به خدا قسم نمی‌بینم، اگر من بخواهم سرباز امام زمان شوم و با این چشم‌هایم صورت را ببینم آیا با این چشم‌هایم می‌توانم آدمهای اینجوری را ببینم؟» و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم و نتوانستم چیزی به او بگویم. راوی:مادر بزرگوار شهید❣ @shahid_dehghanamiri
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌸 وقتے در راه و برای رسیدن یه شخصیت تلاش مےکرد، گاهے به مشڪلاتے برمےخورد یا یه سرے افراد اذیتش مےکردن یا طعنه میزدن،تیڪه مینداختن مسخره میڪردن یا ڪلے بهش فحش میدادن...اما هیچ وقت از تلاشے ڪه میڪرد پشیمون نمےشد! چون براے تلاش مےڪرد... برای ، براے و 🌹 بهش میگفتم ! آخه چرا ادامه میدے؟! آنقدر خودتو ڪوچیڪ نڪن... به اندازه ڪافے رو شناختے! به چه قیمت آخه؟!آنقدر مسخرت میڪنن! لبخند میزد میگفت: " بابا چیزے نشده. چیز خاصے نیست براے شهیده..." لبخند میزد و خیلے راحت مےگذشت...♥️ بعد شهادتش حرفشو درڪ ڪردم... هرڪاری ڪرد برای بود درپایان شهادت روزیش شد....🕊 🔹نقل از 🌹 📿 @shahid_dehghanamiri
🍃🌸| حضرت شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام، محضر سه امام جلیل القدر را درک کردند: امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام شجره نامه شان با چهار واسطه به امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد و به همین علت به شهرت یافتند... بسیار مودب، با ایمان و دارای مناقب فراوان بودند. هر که ایشان را زیارت کند، مانند کسی است که آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را زیارت کرده باشد. خیلی زشته وقتی امام معصوم ایشان رو با کنیه شان صدا می زدند، آن وقت ما از لفظ "شابدل" استفاده کنیم...👇 گاهی که می رفت زیارت حضرت شاه عبدالعظیم علیه السلام پیام می داد که نائب الزیاره هست... خیلی هم از واژه ی خوشش میومد... @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه6⃣6⃣ چوب غیرتمندی ساعت بازدید از گردان تخریب ۹ تا ۱۱ شب بود در حال استراحت بودیم که خبر دادند که گروهی از خواهران پشت در گردان هستند و می‌خواهند بازدید بروند آن هم ۵۰ نفر . همگی خسته و خواب آلود بودیم، ساعت دوازدهم پست داشتیم. نمی‌توانستیم آن همه خواهر را در تاریکی رها کنیم .همه غیرتی شده بودند . و یکی از دوستان داوطلب شدند تا به آنجا بروند تا آنها برسند، خواهران هرجور که بود در را باز کرده و وارد گردان شدند. از آن طرف ناگهان هوا خراب شد و باران شدیدی بارید که باعث شد جوی کوچکی راه بیفتد، به ما بی سیم زدن که سیل آمد و ما در گردان تخریب مانده ایم. کمی پیاز داغش را زیاد کرده بودند، شارژ بی سیم شان هم تمام شد و نگرانی ما دو برابر شد. در حالی که از آنها اوضاع آنها بی خبر بودیم. به فرماندهی اطلاع دادیم تا با ماشین دنبالشان رفتند و وقتی آن ماجرا تمام شد مسئولان ما را شماتت کردند و چوب غیرتمندی مان را می خوردیم...🙂🍃 نقل از :(دوست شهید) @shahid_dehghanamiri
| بسم رب الشهدا |🌷🍃 خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم‌ اما پدرم موافق نبود. اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔 چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود. دلم شڪست و با همان حال به دانشگاه رفتم، در گوشه اے با خودم خلوت ڪردم. عڪس را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل ڪردم و از او خواستم دست مرا بگیرد. ظهر ڪه شد، برادرم خبر داد پدر راضے شده. من زائر ڪربلا شدم.♥️ ♦️نقل از 🕊 💐 @shahid_dehghanamiri
‍ ‍🕊🥀.... 💦☂درعمل محمدرضا خودرا سرباز واقعی امام زمان نشان داد یک روز در محوطه مشغول خادمی بودیم که بیسیم زدند حاج حسین یکتا آمده و سریع خود را برسانید، ماهم با کلی ذوق و شوق خودمان را رساندیم. وقتی رسیدیم تازه داشت از ماشین پیاده می شد. می دانستم که حاجی همیشه با خدام شوخی می کند. را جلو فرستادیم، حاج حسین بغلش کرد و یکی دوتا مشت محکم پشتش زد و به شوخی گفت که این ها خادم هستند، هر چی بزنیدشان چیزی نمی گویند، فقط می خندید. وقتی که دور هم نشستیم، او سفارش کرد که شما اگر الان اینجا هستید، خط مقدم سرباز امام زمان(عج) هستید و از میان آن همه آدم انتخاب شده اید و قدرش را بدانید. آن موقع فقط خوشحال بودیم که حاج حسین این حرف را به ما زده، اما در عمل خود را سرباز واقعی امام زمان(عج) نشان داد و نتیجه اش را گرفت، شهید شد..!! 💜 🌷 الشهدا @shahid_dehghanamiri
🍃📚| بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد محل استقرارمون استراحت می کردیم. شب قبل از خواب با کلی صحبت می کردیم؛ یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای؟ - درس می خونم. - کجا؟ - مدرسه شهید مطهری. با شوخی گفتم طلبه ای؟! - نه بابا حقوق می خونم. - اِ چه جالب منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس؟ - فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار نیمه وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری می کنم. - بابا بیا درس و بیخیال شو برو خدمت، زود کارت پایان خدمت و بگیر بیا با هم همکار شیم. - آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که و از داره رو خیلی دوست دارم. درسم تموم شه حتما تو آزمون استخدامی شرکت می کنم. اینجا بود که این شعر یادم افتاد: کوه باشی، سیل یا باران ... چه فرقی می‎‌‌کند؟ سرو باشی، باد یا توفان ... چه فرقی می‎‌‌کند؟ مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان... آسمانِ شام یا ایران چه فرقی می‎‌‌کند؟ قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم.... حصرِ الزهرا و آبادان چه فرقی می‌‎‌کند؟ مرز ما است، هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌‎‌کند؟ هر که را صبح نیست شام مرگ هست... بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌‎‌کند؟ شعله در شعله تن ققنوس می‎سوزد ولی لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی می‌‌‌‎کند؟ 🔺نقل از دوست و همرزم 🍃📚| @Shahid_Dehghanamiri
🌹بسم رب الشهدا🌹 🍃 خیلے راحت اموال شخصے ڪه داشت را به دیگران مےبخشید. از جمله خصوصیات اخلاقے اش این بود مثلا یڪ موقع از دانشگاه برمےگشت، زیپ لباسش را طورے تا بالا ڪشیده بود ڪه معلوم نباشد زیر لباسش چے پوشیده... چرا ڪه یڪ لباس ڪهنه تنش بود. وقتے مےشستم مےدیدم یڪ تےشرت ڪهنه ناشناس است ڪه با لباس نوے خودش معاوضه ڪرده بود. حتے ڪت و شلوارے ڪه براے عروسے خواهرش خریده بود را هم به یڪے از دوستانش ڪه به شهرستان مےرفت بخشید.♥️ 🕊 @shahid_dehghanamiri
بسم رب الشهدا و صدیقین 🌸🍃 در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند، بیشتر بچه ها چون با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند، مریض شدند. اما این طور نبود. سالم و قوی و پرانرژی بود. اگر کم بودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گله و شکایت نبود. جهادگری، اهل سازش و توانمند بود. 🍃🌸 @shahid_dehghanamiri
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت، کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند. پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست کند. 📝| نقل شده از 💛| @shahid_dehghanamiri
‍ 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🔹 بسم رب الشهدا والصدیقین ❣✌️🏻 هر سال در ایام نوروز سفر خانوادگی داشتیم و 4، 5 نفری به زیارت می رفتیم.☺️ فکر می کنم اردوهای راهیان نور خیلی روی روحیه ی بچه ها اثر مثبتی می گذاشت.✨ این اردوها بنزینی بود که تا آخر سال آنها را از نظر معنوی تأمین می کرد. این سفر را خیلی دوست داشت و با شهدا رابطه بسیار قوی ای برقرار کرده بود.🌷 🌷 @shahid_dehghanamiri