eitaa logo
به یاد شهید دهقان
414 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❤️🕊 با برفها❄️ خاطره میباره... . . . . . . . خیلی وقتها دوست داران شهید تو پستهای💌 من دنبال خاطراتی هستن که موضوعش جنبه ی معنوی زندگی شهید باشه... ولی در واقع برای من جدایی از محمد با تمام برکاتش و با تمام معنویتش؛ دلتنگی های خودش رو داره... محمد بخشی از زندگی من بود که الان به لحاظ مادی قابل دیدن و درک کردن نیست.. چه بسا برای خانواده ی شهید سخت تر و غمبار تره.. . . . و چه خاطرات بلندی که با برف🌨 داشتیم... محمد خیلی با بارون میونه خوبی نداشت مخصوصا به خاطر اینکه مسیر موتور🏍 سواریش رو مختل میکرد.. ولی وقتی برف میومد هر طور شده خودش رو به ارتفاعات شهرک میرسوند.. B-) . . . 🌹 💌| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❤️🕊 سلام داداش عزیزم تولد بیست و چهار سالگیت مبارک... دهه ی سوم زندگی نقطه اوج معرفت و بلوغ و امتحانات زندگیمونه... با این که تنها 15 روز با هم اختلاف سنی داریم تو همه ی امتحانات جوانی رو پاس کردی و من در نقطه شروع بیست و چهارسالگی همچنان سردرگمم. دعامون کن.. یا علی داداش 🌷 💌| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❤️🕊 ♢ الهی به کجا مینگری ؟؟؟ تو و رفیقانت مگر چه دیدید که در میسوختید؟ وهرچه بیشتر میسوختید بیشتر راه ما ادمهای در را می بخشیدید... راستی است؟ شاید در نخستین ثانیه های خوشامدگویی ها باشی دربهشت...نمیدانم به پیشوازت امده وغبار را از تو می زداید از روی غرور دستی به شانه ات میزند که و همان کسی که به عشق وصالش نامت را حسین وصالی گذاشتی منتظر توست. چند روز قبل از رفتنت اومدی دم خونمون میخواستی خداحافظی کنی موقع رفتنت که شد گفتی بیا پیشونیمو بوس کن من گفتم چرا پیشونی رو گفت شاید یه تیر بخوره روی همونجا...😭😭 . چه اربعینی داری امسال باشهدا #مدافعان_حرم_حضرت_زینب 🌺 💌| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 . داداش اینو وقتی سوریه بودی دادم واست درست کردن تا وقتی اومدی بهت هدیه بدم.. چون میدونستم اگه اسم شهید رو پشت اسمت ببینی کلی ذوق میکنی.. راستی شنیدم غوغا کردی.. .. امروز از مادرت شنیدم یک جوونی چندروز پیش تو چیذر گفته من نه خدا پیغمبر قبول دارم نه نماز و نه امام حسین.. بچه محل چیذرم ولی تا هفته ی پیش یکبار هم امامزاده نیومده بودم.. تا اینکه یک شب خواب میبینم توی بیابون تاااریک گم شدم...یک جوون قد بلندی با تیشرت استین کوتاه ابی اومد جلو.. بهم یک راه بلند سفید و پر نور رو نشون میده... و میگه این راهیه که باید بری.. بیدار میشم خواب از سرم میپره و تا صبح توی حیاط قدم میزدم.. صبح وقتی از جلوی امامزاده علی اکبر رد میشدم دیدم شلوغی و همهمه ست... اومدم داخل دیدم مراسم تشییع و تدفین جنازه شهیده... عکسش رو زده بودند.. دیدم همونیه که دیشب تو خواب دیده بودم!!! به سختی از فشار جمعیت اومدم نزدیک و پیکر شهید رو با اون وضعیت خاص دیدم..(میگفت من حتی تشییع پدرم رو هم نرفته بودم) از اون روز دیگه صبح و شبم شده امامزاده علی اکبر.. کارو زندگیم شده .... غوغا کردی محمد... اون دانشجویی که شیطنت های سر کلاسش زبانزد اساتیدش بود الان نام بزرگ ترین سالن کلاس های به اسم اون مزین شده.. چون دیگه شدی فارغ التحصیل و استاد اخلاص و غیرت... به ظاهر از جنس ما بودی.. ولی به دل آسمانی.. همه به خاطرات با تو بودن افتخار میکنند.. چنان شوری بین آشنایانت انداختی که همه به تامل شهادت افتادند.. . وقتی از سوریه زنگ زده بودی بهت گفتم زود بیا اربعین با هم بریم پیاده روی ولی گفتی ان شالله من از همین مسیر میام.. حالا پیش اباعبدلله سلام ما رو برسون.. من و چندتا از رفقات هم به واسطه ی تو حاجت روا شدیم داریم اربعین میایم سر قرارمون ... 🌺 💌| @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
💌| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❤️🕊 شاگرد ته کلاس... . . . . . به بهانه سالگرد بزرگداشت مقام معلم . . . . . شروع رفاقت ما با کنار هم نشستن داخل کلاس بود... شاید در طول دوران تحصیلم با کنار دست نشستن ها دوستان زیادی پیدا کردم.. اما تفاوت و جذابیت محمد برای من به شیطنت و هیجانش بود... شیطنت های دبیرستانمون با تقلب های نامه نگاری ثبت شد و از کنار هم بودن دانشگاه گوشی بازیهامون.. طوری برامون عادت شده بود که گروه دو نفری زده بودیم کنار هم با هم چت میکردیم.. و یا سر رکورد های بازی مسابقه میزاشتیم.. و یا جوک و کلیپ به هم نشون میدادیم... و از روزی یادم میاد که داشت با دقت به درس منطق استاد گوش میداد و من نظرش رو به عکسی توی گوشیم جلب کردم.. و خنده های زیر زیرکیمون باعث عصبانیت شدید استاد شد و اینبار او کلاس رو ترک کرد.. توقع داشتم محمد با شوخی و مسخره بازی جریان عصبانیت استاد رو منحرف کنه.. ولی در کمال تعجب دیدم که ازم خواست پیش استاد بریمو ازش عذرخواهی کنیم.. این در شرایطی بود که من اصلا اعتقادی به این موضوع نداشتم ولی با اصرارای محمد ناچار پیش استاد رفتیم و طلب بخشش کردیم.. از شرمندگی محمد که تو این جریان تقریبا بی تقصیر بود تعجب میکردم... ولی حقیقت این بود که با تمام شیطنت هاش مقام احترام به بزرگان رو میدونست به خصوص اساتیدش.. . . از مشاور و مسئول دبیرستان و پیش دانشگاهیش به خاطر شیطنت هاش خیلی سرزنش های تربیتی میشد و طبیعتا این سرزنش ها باعث لجبازی ها و عداوت های ظاهری محمد بود.. ولی پای درد و دل های دوستانه که میرسید بهم میگفت هر بار فلانی با من بدرفتاری میکنه احساس میکنم بیشتر دوستش دارم... و من در کمال تعجب فهمیدم که محمد با تمام شیطنت هاش مقام چوب استاد رو فهمیده.. . . . . . 🌺 💌| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 شب چهارم ماه مبارک رمضانِ🌙 ۹۴ بود که زنگ زدم به بهش گفتم بریم بیرون؟ گفت : موتورم🏍 خرابه فردا میخوام برم درستش کنم. گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی🚕 پیاده ای چیزی میریم. گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش. رسیدم سر کوچشون گفتیم: کجا بریم؟؟ محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه من گفتم: نه بریم حاجی(منصور) گفت: باشه بریم.. سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ.. اون شب زیاد حوصله نداشت.. یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم. گفت: پاشو بریم.. گفتم: تازه اومدیم گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم.. گفتم: باشه بریم.. چون وقت زیاد بود تا سحر گفت:تا آزادی پیاده بریم منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود گفتم: بشین تا برسیم گفت:هر کی نرسه 😂 طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود.. بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅 خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم😃 دیگ بماند از ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود... که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن پ.ن 😢😭 یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم گفت هدیس و برام عزیزه.. پ.ن۲: زنجیرهِ اتصال نیست. پ.ن۳: اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام ♦️ 💌| @shahid_dehghanamiri
🌹 بسمـ رب شهدا والصدیقین🌹 💜🎋 . (ترانــه پيــمـان طالـبي عزيزدروصف شهيدمحمدرضادهقان)👇🏻 . غبطه ميخورم به تو يا به رسول به همون زخمايى كه كارى شد غبطه ميخورم به اشكايى كه سر خاكش از چشات جارى شد . كى بغير تو ميتونست منو اينجورى عاشق و در به در كنه؟ يادمون دادى كه سينه زن بايد واسه اقا سينه ش و سپر كنه . نسل تو به جبهه پشتش گرمه از تبار ابراهيم هادى ها پرچم مارو تو بالا بردى افتخار دهه هفتادى ها! . سينه زن! بدون كه توو اين دستگاه خودشون ميارن و ميبرنت! پيرغلامى هميشه مقصد نيست توى بيست سالگى هم مى خرنت! . اگه تشنه محبت باشى دلت از هرچيزى خالى ميشه تشنه وصال ارباب بشى لقبت حسين وصالى ميشه! . جون بعضيا توى مشت شونه خواهراشون بى برادر ميشن پيرامون حبيب اين لشكرن و جوونا قاسم و اكبر ميشن . شعله ميكشه توى دل هامون عشق تو، شبيه اتيش اقا! ما يه سر داريم و دوس داريم كه تو روو دامنت بگيريش اقا! بحق_اونكه_دستتوگرفته 🤲 🕊 💚✍| @shahid_dehghanamiri
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین🍃 ...🕊 ماجراجو.. اهل ریسک و هیجان. به دنبال شور و نشاط و دنبال سوژه های خنده😁 مومن... آخرشم شهید جوان مکتب حضرت علی اکبر روز جوان مبارک...🎈 🌷🕊 💌 @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 رمضان ٱمده و تا بہ سحـــر، بیدارے... اے دلیل همہ بے خوابے شب ها، سلام✋🏻 . . . چطوری؟! خوبی؟! داداش قرصی دوایی ممد دهقانی چیزی نداری واسه دلتنگی.. یک مقدار داره سخت میگذره.. . یک زمان رفیق درددل هم بودیم.. الان که همه درد و دل هام تویی... هرچی میگذره خاطرات به جای فراموش شدن فقط یادآوری میشن.. . . . جات خالی دیشب به یاد دردودل های خاصی که فقط به رفیق شهیدت رسول میگفتی رفتیم بهشت زهرا.. داداش... ازت ممنونم.. اینکه اینطور بتونم با بهشت شهدا ارتباط برقرار کنم مدیون تو هستم.. چقدر شهدا زنده اند.. و چقدر شیرینه زیارت خون های پاکی که تو مسیر آقا اباعبدلله ریخته شده.. داداش دعا کن به حق قطره قطره خون شهدا، ذره ای از راه قران و اهل بیت جدا نشیم... . . . . . 🌸 البته پست های قبل🙃 🎈 @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 ادامه... 👇 ««« خاطره »»» . . اکثرا لیالی قدر رو در چرخش بود... حتما چندتا هیئت و مراسم رو درک میکرد معمولا این دو سه سال اخیر به دلایل مختلف یک سری هم به شهرک ما میزد.. یکی از اخلاق های محمدرضا این بود که فاز فضای معنویش رو اصلا تو جمع رفقا و آشناهاش نشون نمیداد مثلا گریه ها و احوالات خاصش رو باید از دور تو هیئت ها و مراسمات می دیدیم.. شب قدر پارسال موتورشو داد به من و خانمم و به اصرار میخواست یک مسیری رو پیاده بره.. مطمئنم اون 20 دقیقه ای که ازمون جدا بود و تو حال خودش بود اصل شب قدر محمد رضا بود.. بعد از اون رفتیم مقبره شهدای شهرک و من مشغول قرائت دعای جوشن کبیر شدم از همون اول شروع کرد به خندیدن و بازی کردن با گوشیش😂 من به اصطلاح خودم چه حال معنوی داشتم😒  قدر پارسال من کجا و قدر پارسال تو کجا.. و چه خاطراتی که در درونم نهفته میماند😄 . . 😎 🌸 البته هاي قبل🙃 @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🇮🇷 ...یا من هوَ الے مَن اَحَبَّهُ قَریب.... . . . . . . یک شب قدری هم بود که بعد از مراسم احیا یکدفعه به چهره ی منتظر محمد بیرون مسجد برخوردم..😐 باز تو اینجا چیکار میکنی هیچی اومدم ببینمت😂 آره جون خودت... پسرجون چرا زودتر خبر ندادی؟ مسجد الزهرا بودم.. حالا چه وقت اومدنه من میخوام برم سحری بخورم. . اینهمه راه اومدم میخوای بری سحری بخوری؟ خلاصه یک سر زدیم مقبره یک فاتحه ای خوندیم بعد هرچی تعارف زدم سحری بیا خونمون قبول نکرد مجبور شدم ماشینو بپیچم برسونمش مترو گلبرگ. (دیروز که مترو شهیدمحلاتی افتتاح شد یاد این خاطره افتادم کاش زودتر کار ما رو راه مینداختن😒) خلاصه نیم ساعت قبل اذان رسوندمش مترو با فرصت پنج دقیقه ای تونست به سحریش برسه.. .. . قدر قدرهامون رو بدونیم... قدر رفقامونو بدونیم.. قدر محبتا رو بدونیم . 😟 🌷 🌸 ((البته پست های قبل)) @shahid_dehghanamiri