eitaa logo
به یاد شهید دهقان
414 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟💫✨ وقتی محمدرضا سوریه بود یک روز خیلی دلم برایش تنگ شده بود. به او گفتم: "پسرم حالا میماندی ،درست را تمام می کردی،بعد از تمام شدن دانشگاه می رفتی؟" محمدرضا جواب داد : "مادر ، صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین ع را من الان دارم می شنوم، شما میگویید دو سال دیگر بروم!! شاید آن موقع دیگر من محمدرضای الان نبودم،و شاید دیگر این صدا را نشنوم.... @shahid_dehghanamiri
⚡️🌼🍁 وقتی که بار اول از سوریه اومد گفت: به پوتین هام دست نزن و تمیزشون نکن میخوام بزارمشون کنار ،به این پوتین ها خاک سوریه و جهاد چسبیده میخوام همینطور باشه تا دوباره خانم بطلبه و برم .همینطور هم شد اینبار با این پوتین ها رفت و دیگه برنگشت. @shahid_dehghanamiri
🧡💚❤️💛 چند باری که نمایشگاه قرآن برگزار میشد بابا تعدادی قرآن خریداری میکرد. همیشه میگفت میخواهم اینها را هدیه بدهم. 🔹بعد از شهادت بابا که به عراق میرفتیم خانه ی هر کدام از دوستان بابا که میرفتیم، همان قرآن هایی که بابا خریده بود را می دیدیم. می گفتند بابا این قرآن ها را به آنها هدیه داده، انگار هر جا میرفتیم بابا یک رد پا و نشانه ایی از خودش باقی گذاشته بود. 🔻راوی: دختر فرمانده🔻 @shahid_dehghanamiri
▪️هو الحق▪️ از بیت حضرت آقا و مراسم شب_تاسوعا برمی گشتیم، مادر مثل هرشب محرم، مشغول درس دادن بود: "ما خودمون محمدرضا رو اینطور تربیت کردیم، خودمون خواستیم محمد سربازی کنه، اگه برنگشت، باید مثل بانوی صبر، پشت سرش بایستیم و سربالا بگیریم..." با خودم می گفتم محمد کلی قول داده به من، کلی براش تدارک دیدم، حتما میاد... همون موقع بود که تلفنم زنگ خورد و چشمام برق افتاد، دلم از شعف پیچید، محمد بود....😍 محمدرضا بود اما نه محمدرضای همیشگی، صداش گرفته بود و خسته، دل مادر به تپش افتاد! - محمد جان چی شده؟ حالت خوبه؟ - خوبم، همه چیز خوبه مثل همیشه - چرا صدات گرفته؟؟؟ - مریضم، سرماخوردم - دارو داری؟ لباس گرم چی؟ چیز گرمی داری بخوری بهتر بشی؟؟؟ - پیدا می کنم، نگران نباش... قلبم به درد آمده بود، عزیزم دور از ما، حال خوبی نداشت و از من کاری برنمی اومد، غافل از اینکه فرمانده ش و استادش شهید شدند و دلش نمیاد ما رو نگران کنه. مادر و خواهری که فقط شنیده بودند: "می خوریم، می خوابیم، فوتبال بازی می کنیم" ؛ حالا خبر شهادت بشنوند؟؟؟ دل نازک برادرم طاقت نگرانی مادر را نداشت... حاج_عبدالله_باقری، جلوی چشمش تیر خورده بود، استادش امین_کریمی هم... هر دردی را بفهمم، نمی دانم درد دیدن شهادت همرزم چیست... هرچه بود، محمدرضای شاد و پرنشاط ما رو به غم انداخته بود... شب عاشورا خبر دار شدیم علت حال محمد چه بود! از امشب دیگر همه چیز جدی بود، از امشب ذکر لبم شد: امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود... نگاهم پر بود از تصویر محمد... یعنی واقعا ممکنه برنگرده؟؟... ✍ به قلم خواهر بزرگوار شهید @shahid_dehghanamiri
😇🕌 سال ۹۳ نزدیک اربعین، خیلی دوست داشت پای پیاده بره کربلا.چون پدرش زیارت بود نخواست که تنهام بذاره، کنارم موند. ولی دلش کربلا بود و آرزو میکرد که سال بعد ان شاالله بره کربلا. یکی از دوستان هم دانشگاهیش تعریف میکرد که باهم قرار گذاشتن سال بعد حتما برن کربلا... اما سال ۹۴ ارباب حضورن طلبیدشون...!! شهدا چشم و دلمان به دعاها و چشمان اشکبار شماست در محضر اولیا و اهل بیت. ملتمس دعای فرجیم. @shahid_dehghanamiri
🌺💫✅🦋 سیدحمید درسال ۱۳۳۹در روستای ابودبس شهرستان اهوازمتولدشد.پدرایشان اقانصرالله است که سادات (علیه السلام)هستند حاج حمیددوران ابتدایی خودرا تاکلاس چهارم در روستای خزینه ازتوابع شهرستان شوشترگذارند و کلاس پنجم وششم رادر روستای ابودبس درس خواند ودوران دبیرستان را در دبیرستان سعدی پشت سرگذاشت. قبل ازپیروزی انقلاب دربرگزاری کلاس نقش داشت ودرجلسات سخنرانی شیخ احمدکافی حضورپیدامیکرد درزمان پیروزی انقلاب ۱۸سال سن داشت درسال۱۳۵۸به عضویت سپاه درامدومسولیت هایی همچون فرماندهی سپاه شادگان وجانشینی قرارگاه رمضان درفعالیت های برون مرزی بودوعضوکمیته بازجویی ازاسراوافسران عراقی بود درسال۱۳۵۸بادخترخاله اش ازدواج کرد وبا لباس سپاه درمراسم دامادی اش حاضرشد حاصل این ازدواج سه فرزند هدی،ندا،منا می باشد🍃 باشروع جنگ نبردرزمندگان عراق باداعش جهت اموزش وهدایت برادران مسلمان به کشورعراق میرودو درانجابه معروف میشود🌸 درتاریخ ۱۶دی۱۳۹۳پس ازاتمام نمازظهر عملیاتی به نام (صل الله علیه واله)اغازمیشودوباتعدادی ازنیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش،پیشروی میکنید وبعداز رشادت مورداصابت گلوله تک تیراندازداعشی قرارمیگیرد وبعدازاینکه به همرزمانش وصیت میکند که عقب نروندو وبعداز طلبیدن حلالیت به شهادت رسید🕊 🍁 @shahid_dehghanamiri
🌸🍃🍂🌹 ♦️کلام شهید♦️ میگفت :وقتی به شما میگم که میخوام برم سوریه کسی نباید جلوی رفتنم رو بگیره .هر کسی که با رفتن به سوریه و دفاع از حرم مخالفه باید کل گریه هایی که تو محرم و عزای حسین میکنه بریزه دور ،میدونی چرا؟چون کسی که از ته دل داره برای آقا گریه میکنه برای غریبی و تنهایی اقاست ،داره گریه میکنه و میگه آقا ای کاش ما هم اون موقع بودیم تا به شما یاری میکردیم.الان هم همون وضعیت هست خانم زینب کبری غریب و تنهاست و هل من ناصر گفته . حالا دیگه ای کاشی وجود نداره من صدای حسین زمانم رو شنیدم و باید برم. @shahid_dehghanamiri
🌺 🦋 یکی از خصوصیات شهید این که همیشه به فکر همنوع خود بود و از کمک به فقرا دریغ نمیکردند ایشان از اعضای یکی از گروه های خیریه بودند که در بحث کمک به فقرا فعالیت میکردند. حتی در زمانی که در جبهه مقاومت مشغول دفاع از حرم بودند این کار را انجام میدادند. یادمه سال گذشته تماس گرفتند و گفتند برو از فلانی(دوستان خیریشون) بسته های مواد غذایی رو بگیر و به دست صاحبانشان برسان٬ خیلی جالب بود که در اونجا هم از این امر غافل نشده بودند. @shahid_dehghanamiri
🌱 🌿 ✨ حاج قاسم زیاد به دفتر آقا مهدی رفت و آمد داشتند اما عکسی نمیگرفتند این دفعه که حاج قاسم به دفتر آقا مهدی آمدند . آقا مهدی درخواست کرد که حاجی یه عکس باهم بگیریم حاجی هم با کمال میل پذیرفت در حال عکس گرفتند بودند که یکی از افراد همراه حاج قاسم گفتند هرکی با حاجی عکس گرفته شهید شده آقا مهدی خندشون گرفت گفت خدا کنه شاید گره شهادت ماهم با این عکس باز بشه شادی ارواح پاک شهدا صلوات @shahid_dehghanamiri
✋🏻🤗☘🌸 🤗 🔹حاج حمید روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب📖 بود. من هم تلویزیون رو روشن کردم، کنار حاج حمید نشستم. 📺تلویزیون داشت خاطرات جبهه حضرت آقا رو پخش میکرد. 🔹آقای خامنه ای فرمودند ما توی یه مهلکه ایی گیر افتاده بودیم، که یه بنده خدایی اومد و با ماشین ما رو از مهلکه نجات داد. 🔹حاج حمید،همین طور که سرش توی کتاب بود و با همان مظلومیت همیشگی گفت: اون بنده خدا من بودم. 🔻راوی: پروین مرادی(همسر شهید)🔻 @shahid_dehghanamiri
🌺🌺💫🦋 حاج حمید خیلی از بدش می آمد. یک بار که باهم به جبهه های جنوب رفته بودیم،وارد اردوگاهی شدیم که چراغ هایش روشن بود.💡 حاج حمید به مسئول آنجا تذکر داد که روشن بودن چراغ ها آن هم در روز اسراف است. مسئول اردوگاه هم از تذکر حاج حمید استقبال و تشکر کرد.🤗 یک بار هم با هم به زیارتگاهی رفتیم که قبر ها و آرامگاه های خانوادگی داشت. پنکه های سقفی یکی از آرامگاه ها، روشن مانده بود،وقت خروج از آنجا حاج حمید متوجه این موضوع شد. اما از آن آرامگاه دور بودیم.گفت ای کاش میرفتیم و پنکه آن جا را خاموش میکردیم تا برق اسراف نشود. قبل از اینکه حاج حمید دست به کار بشود، دخترم هدی دوید و پنکه را خاموش کرد. @shahid_dehghanamiri
😔🌱🌹 امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، بیاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ، در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کنه گوشی رو به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیده ، بهش گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ، دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی گفت بابایی دلم برات سوخته 😭 کی میایی ، من دوست دارم ، بیا بابایی دیدم فاطمه حالش خیلی بده شروع کردم به نوازش فاطمه خواستم حواسش رو پرت کنم گفتم برای بابایی شعر می خونی ؟ در حالی که فاطمه متوجه نشه آروم اشک می ریختم ، اشک من برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا رو گرفت و سر پدر رو براش آوردن 😭 شهید محرم ترک 🌷 تاریخ شهادت:90/10/29 محل شهادت : سوریه @shahid_dehghanamiri