eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی کتاب جاده های سربی 🌱 «جاده‌های سربی» خاطرات سردار سرلشکر شهید دکتر حاج احمد سوداگر از جنگ تحمیلی به قلم محمدمهدی بهداروند است. حاج احمد سوداگر که از دوستان مهدی بهداروند است به پیشنهاد او خاطراتش را تعریف کرده و مهدی نیز آنها را مکتوب نموده است: «در مجموع ۳۷ نوار کاست از حرف‌های احمد پر کردم. همۀ این حرف‌ها با حوصله و به‌مرور روی سینۀ سپید کاغذ نشست. همه‌اش را احمد خواند و اصلاح کرد تا آمادۀ چاپ شود و شد. کتاب جاده‌های سُربی خاطرات مردی است که به قول‌هایش وفا کرده است. او دوست قدیمی من است، مردی که هر کجا باشد آنجا چراغی تازه روشن است.» 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب شرف خاک 🌱 بریده ای از کتاب: همه نیروهای آموزش‌دیده در زمین صبحگاه پادگان به صف شده بودند. یک ماه دورهٔ فشرده آموزش با سختی‌ها، تلخی‌ها و شیرینی‌ها به پایان رسیده بود. داوود و رحمان دل توی دل نداشتند تا ببینند که به کدام دسته و گروهان کدام‌یک از گردان‌ها تقسیم می‌شوند. خدا خدا می‌کردند که هر کجا قرار شد بروند با هم باشند. فرمانده آموزش گزارش پایان دوره را خطاب به فرماندهی ارائه داد. فرمانده پادگان بعد از شنیدن گزارش پشت تریبون رفت و به همهٔ نیروها تبریک گفت و از خدا برای همه آن‌ها طلب یاری و توفیق کرد. حالا نوبت به مسئولان نیروی انسانی بود که تکلیف این صف منتظر را مشخص کنند. اسامی افراد منتخب و اسامی گردان‌ها قرائت شد؛ اسم داوود، رحمان و چند نفر دیگر در بین این افراد نبود. داوود رو کرد به رحمان: قضیه چیه؟ ـ نمی‌دونم. ـ فکر کنم اینا می‌خوان یه جورایی ما رو بپیچونن! 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب جبهه جنوب 🌱 بریده ای از کتاب: با دیدن این صحنه‌ها، قلبم به شدت لرزید و پشتم سست گردید. خدایا، این معصومان، این متحملان رنج و عذاب را ببین و بر آنان رحم کن. آنان چقدر مصیبت و عذاب ببینند؟! انسان با دیدن این صحنه‌ها، به یاد در‌به‌دری اهل بیت امام حسین (ع) می‌افتد. خدایا! لعنت کن قاتلان حسین (ع) را. خدایا! ریشه این نفرین شدگان روی زمین را هر چه سریع‌تر از بیخ و بن برکن. از ساکم بیسکویت و کمپوت به محسن دادم. مادر و خواهرم، هیجان‌زده این سوی و آن سوی می‌دویدند تا ناهار درست کنند. تلفنی هم به آن عزیز در غربت نشسته، آن اسطوره صبر و مقاومت، آن نازدانه، آبجی عزیز، زدم تا حداقل برای مدتی آرام باشد. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب بِاَیًِ ذَنب قُتِلَت 🌱 بریده ای از کتاب: حنجرهٔ تکبیرگوی بهزاد را بریدند اما تا ابد پژواک صدای گرمش که «الله‌اکبر» گویان به دیدار معبود شتافت، خاموش شدنی نیست. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب گیسوان خونین نجیبه 🌱 بریده ای از کتاب: لطیفه دل تو دلش نبود، خانهٔ غلامحسین لبریز از جمعیت بود، همه منتظر بودند عروس وارد بشود. لطیفه در اتاقی نشسته بود تا همه جمع بشوند و سپس وارد شود. اتاق خیلی بزرگ گاهگلی که هر سال، دم عید روی دیوار ش گچ میپاشیدند. به این شکل که گچ را خیلی شل درست می کردند بعد با جارو ی علفی به دیوار میپاشاندند وچون مربوط به نظافت منزل بود، این کار را زنها انجام می دادند. از بوی رطوبت وگچِ تازه معلوم بود که تازه در ودیوار را گچ پاشی کردند. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب شلاق های بی درد 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-«ای آقای مظلوم! غربت ما را می‌بینی؟ اجساد ما را می‌بینی که لگدمال می‌شود؟ زیر شنی تانک می‌رود و اینجا زیر چکمه‌های سربازان، بدن‌های مجروح اسرا را می‌بینی که چطور تازیانه می‌خورد؟ اما لایوم کیومک یا اباعبدالله! هیچ روزی مثل روز تو نیست! ما کجا و مصائب زینب کجا؟ ما کجا و طفل سه‌ساله‌ات کجا؟! ما کجا و سر بریده ات...» ۲-یاد مصائب بزرگ‌تر، مصیبت را هر چند بزرگ و سخت باشد، برایت قابل تحمل می‌کند. دیگر بر خود نمی‌گریی. خود را نمی‌بینی. تازه به ادراک می‌رسی؛ معرفت. چشمت دوباره نم می‌گیرد. دلت می‌سوزد. مجسم می‌کنی و باز هم گریه می‌کنی؛ 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب مرتضی آیینه زندگی ام بود 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-وقتی می‌شد که من سر مسئله‌ای ناراحت و گرفته می‌شدم و به ایشان شکایت می‌کردم به من می‌گفت: ببین هزاران کهکشان در آسمان وجود دارد. یکی‌اش راه شیری است. سیاره‌های زیادی در آن هست که یکی‌اش زمین است. کره زمین قاره‌های متفاوتی دارد. یکی‌اش همین زمینی است که ما روی آن زندگی می‌کنیم. از کل به جزء می‌آمد. بعد می‌گفت ما هم ذره‌ای در این مجموعه هستیم. حالا ببین این حرفی که شما می‌گویید، جایش در این مجموعه باشکوه کجا است؟ آدم در آن کلیت می‌دید که چقدر آن اتفاق، ناچیز و بی‌اهمیت بوده است؛ ۲-چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار یاد کرد این بود که آقا امام زمان (عج) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در این صورت من چطور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ این‌گونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد. در مورد هر آدم غیر سیگاری این احتمال، هرچند ناچیز، وجود دارد که روزی سیگار بکشد، ولی در مورد مرتضی این امر کاملاً غیر ممکن بود. چون اراده‌اش از ارادت حق ناشی می‌شد. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب مطیع 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱- ـ بچه‌ها لطمهٔ این کارشان را می‌بینند. ـ کدوم کار؟ ـ اینکه اسم امام زمان بیاد و بی‌توجهی کنن، خیلی سنگینه. این بی‌توجهی کار دستشون می‌ده. ۲-شب قبل از تشییع، تا صبح، جنازه‌اش در مسجد ملک بود. تا صبح بالای سرش نشستم و قرآن خواندم. سحر به ذهنم رسید تفألی به قرآن بزنم. دلم می‌خواست بدانم علی در چه شرایطی است. قرآن را باز کردم. آیه آمد: «و من یطع الله و رسوله فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبییین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً.» قرآن را بستم. دوباره باز کردم. آیه آمد: «و من یطع الله...» بلند شدم. قرآن دیگری برداشتم. نیت کردم و دوباره باز کردم. برای سومین بار همان آیه آمد. جوابم را گرفته بودم. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب خانم کارکوب 🌱 بریده ای از کتاب: مامان‌جون، شما امانت خدایید. در ضمن مگه رضا به لبنان رفت که تو حالا ناراحتی؟ فقط یه پیشنهاد بهش شده بود. اگه من بگم بچه‌هام شهید بشوند، یعنی نمی‌تونم نگهدار امانت خدا باشم. مثل کسی می‌مونه که اگه یه بچهٔ مریض یا بدی داشته باشه، دعا می‌کنه خدایا یا خوبش کن و یا ببرش، خسته شدم! مگه من ازتون خسته شدم که دعا کنم شهید بشید؟ تا اونجا که تونستم امانت خدا رو نگهداری کردم. جمال تکیه‌زده به دیوار نشسته و دستانش را بر زانوان گذاشته بود. با چشمان خمارش به من نگاه می‌کرد: - فردای قیامت اگه بی‌بی فاطمه زهرا (س)، بی‌بی زینب (س) بگن پنج تا پسر داشتی، زورت اومد یکی‌شون رو در راه خدا بدی، چه جوابی بهشون می‌دی؟ با شنیدن این جمله قلبم فروریخت و زبانم قفل شد. 🕊🌱 🕊🌱 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب پهلوان اکبر 🌱 بریده ای از کتاب: قبل از اینکه اکبر به دنیا بیاید دو تا از بچه‌هایم رفته بودند! اکبر سومین بچه بود که خیلی نذر و نیاز کردیم که بماند. بیمارستان به دنیا آمد. موقع به دنیا آمدنش دکترها و دانشجوهای پزشکی دورش جمع شده بودند. زائوهای دیگر هم با تعجب به بچه نگاه می‌کردند. من نگران شدم و خیال کردم اتفاقی افتاده! از دکتر معالج پرسیدم: 'بچه طوریه؟ اشکالی در وجودشه؟!' گفت: 'نه!' رفت و در حالی‌که لبخندی به لب داشت بچه را آورد و گفت: 'همکارام می‌گن این بچه یه عطر و بوی خاصی داره که با بقیه فرق می‌کنه.' من بچه را گرفتم و نگاهش کردم؛ دیدم یک بچه معمولی مثل بقیهٔ بچه‌هاست. ولی پرستارها می‌آمدند و از من می‌پرسیدند: 'چرا این کوچولو این‌قدر خوشبو و متفاوته؟!' 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب جناب خط شکن 🌱 بریده ای از کتاب: بدنم بو گرفته، یک بوی خاص. سبک‌تر هم شده. مورچه‌ها دیگر همنشین شبانه روزی‌ام شده‌اند. می‌روند و می‌آیند. حشرات دیگری هم هستند که مورچه‌ها را همراهی می‌کنند. انگار غنیمت بزرگی گیرشان آمده. پرتلاش تقسیم غنائم یا آذوقه می‌کنند. هر کسی هم به وظیفه خود آشناست. کاش می‌شد با هم گپ بزنیم. مورچه‌ها باید هم‌صحبت‌های خوبی باشند؛ چون بیشتر با انسان‌ها خو گرفته‌اند. آرام و در سکوت مشغول کارند و مراقب آذوقه‌های‌شان. این گودال باید دور و بر جزیره باشد. دیگر فشاری حس نمی‌کنم. سفیدی چشم جوان غواص دیگر نگاهم نمی‌کند. از جناب‌جان سیدقمر رفته رفته استخوان سفید تو لباس خاکی می‌ماند و بس. ساکنان این گودال سرنوشت یکسانی دارند. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر 🕊🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-گفت: «شما به سلامتی ملکه مشروب نخوردید!» ـ من مسلمانم. مشروب نمی‌خورم. قبل از آن همراه غذا هم مشروب نخوردم. میجر جنرال گفت: «شما به سلامتی شاهنشاه هم مشروب نمی‌خورید؟» ـ نه نمی‌خورم. ـ من دیده‌ام ایرانی‌ها در برخی مجالس مشروب می‌خورند. ـ دیگران را نمی‌دانم، اما من نمی‌خورم. ـ به غیر از شما در این دوره مسلمان‌های زیادی بودند، پس چرا آن‌ها به سلامتی ملکه خوردند؟ منظورش افسران کشورهای عربی بود که همه به اصطلاح مسلمان بودند. ۲-بارها به ستاد عملیات جنوب فشار آوردم که برای نجات خرمشهر نیروی تازه‌نفس و به‌خصوص آتش پشتیبانی بفرستند، اما نمی‌دانم چرا کسی به تقاضایم گوش نداد. بارها قول دادند و می‌گفتند لشکر قوچان یا لشکر گرگان به‌زودی خواهد رسید! اما هرگز از خبری نشد. تکاوران جوکی ساخته بودند و می‌گفتند: «لشکر گرگان، گرگ شد و لشکر قوچان را خورد و بلعید!» 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b