eitaa logo
شهید گمنام
3.4هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.2هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟آقاجانم ،امام خامنه ای عزیز 🌹شما دعا بفرمایید ، 🌹ما آمین بگوئیم... ❤️ ❤ جانم فدای نائب امام زمانم ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙دعای هر روز بعد نمازواجب بخونیم خیلی ثواب داره☝️🌺 🤲یا من ارجوه لکل خیر ... با صدای ماندگار مرحوم سیدقاسم موسوی قهار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
شهید گمنام
مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشــ
من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سالم كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به عالمت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد کشــتي را شــروع کرد. همه اش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائيکرد که ِصدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دســت حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشــحال بــود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتيگير يکديگر را بغل کردند. ِ حريف ابراهيم در حالي که از خوشــحالي گريه ميکرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور 🥀 ادامه دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
🌱✨🕊 ["ڪـسـےڪہ‌اهݪ دنـیـانیسٺ! "فـقـط‌باشـــهـــادٺ آروم‌مےگیره....💚] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
دنبال تو می‌گردم_۲۰۲۳_۰۱_۲۷_۱۸_۳۹_۵۱_۰۰۴.mp3
8.02M
‌●━━━━━━────── ⇆ㅤㅤ ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ 🎶دوری میده آزارم:) 🎤 ✨🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «دنیای الان vs دنیای ظهور» 👤 علی اکبر 🔸 کافیه یه تجارت و لهو و لعبی رو ببینن میرن سمت اون و تو رو ترک میکنن... ⁉️ چرا ظهور شکل نمی‌گیره؟ @shahid_gomnam15
دوست داشت همه به او به عنوان یک سرباز و خدمتگذار ساده نگاه کنند. بعد از شهادتش بود که تعدادی از سربازان متوجه شدند کسی که با آنها والیبال بازی می کرد یا در بگو بخند ها و شوخی های جمعی شرکت داشت، نه یک سرباز بلکه فرمانده ای بزرگ بود. @shahid_gomnam15
بی تعارف بگویم آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. @shahid_gomnam15
همیشه توی جیبش یک زیارت عاشورا داشت. کار هر روزش بود. بعد هر نماز باید زیارت می خواند.. حتی اگر خسته بود. حتی اگر حال نداشت و یا خوابش می آمد.. شده بود تند می خواند، ولی می خواند... @shahid_gomnam15
آقا سجاد اهل مطالعه بود. پس از خواندن سلام بر ابراهیم، عاشق شهید هادی شد. به هر کسی از دوستان می رسید، یک جلد کتاب سلام بر ابراهیم می داد و می گفت: 《بخوان بعد بهم برگردان》. همیشه چند جلد کتاب توی ماشین داشت و به صورت گردشی به دوستان و آشنا ها می داد. گاهی خواننده ی کتاب از بس عاشق کتاب می شد که دیگر بازگشتی در کار نبود و آقا سجاد آن کتاب را به عنوان هدیه تقدیمش می کرد. @shahid_gomnam15
شُــــۿـــڋأ سَـڼـڱـڼِـشـانـنـډ ڪه ړَۿ ڱٌم ڼَــشـۅَڋ وصیت نامه عجیب و پرمفهوم شهید ۱۹ساله را در کــــانـــــال زیــــر بــــخــــوانــــیـــــد👇 https://eitaa.com/joinchat/1148649777Ca40e0b108f پــاتـــوق مــریـــدان شــــهـــدا ایـــنـــجــاس👆 نــمــاهــنــگ دیـدنــی 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1148649777Ca40e0b108f بـرای دیـدن پـسـت هـای بـیـشتـر لـمـس کنید👆 http://setarehkhaki.blogfa.com/ وبلاگ ستاره خاکی متن کامل وصیت نامه❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کلیپی تمثیلی وتکان دهنده از صحنه های عذاب در جهنم🔥 🔞لطفا بچه ها و کسانیکه ناراحتی قلبی دارند نبینند 💥بسیار بسیار 💥 🌹همراه با تلاوت آیه های تکان دهنده از قرآن 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
🖐 پنج فریب شیطان 📛 1⃣ هنوز جوانی،خوش بگذران، 2⃣ زندگی طولانی ست پس لذّت ببر، 3⃣ هنگام عصبانیت آرام نمان، 4⃣ همه اینکارو میکنند پس تو هم بکن، 5⃣ تو خیلی گناهکاری پس به گناهانت ادامه بده! ‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 ماهان می گوید: _ او را تقدیر خودش کشت ! زهر آن مار او را کشت . اما مرا شما می کشید . خالد سرش را تکان می دهد و می گوید: _ آری. ما تقدیر توییم! در دل برهوت پیش می روند . ماهان خوب می داند که به آخر راه نمی رسد و از شدت تشنگی و خستگی پاهایش ، بر خاک می افتد. شاید باقی راه را اسب بی سوار او را بر خاک بکشد و این کشیدن آن قدر ادامه پیدا کند تا او بمیرد! با صدای بلند می پرسد : _ در دلتان رحمی نیست ؟! چه دشمنی با شما کرده ام ؟! پاسخش را نمی دهند . ماهان ادامه می دهد: _ کمر به کشتن مردی بسته اید که گناهی نکرده و همچون شما مسلمان است. چه خواهید کرد اگر بعد از مرگم بدانید در مدینه خانه ای دارم و فرزندی و همسری ! همسری که آبستن نوزادی تازه است ! مهاجمان بی تفاوت به حرف های ماهان پیش می روند . اسب ماهان را پیش می کشد و با خود می برد. ماهان ادامه می دهد: _ چگونه بر من شمشیر فرود می آورید ! حال آن که می دانید خصومتی با شما نداشته و ندارم ! سلیمان آوازش را قطع می کند. اسبش را به طرف ماهان می چرخاند و همان طور که نگاهش می کند، می گوید: _ همسرت آبستن در مدینه است و خودت عازم شرقی ؟! این عجیب نیست ؟! ماهان نگاهش می کند و جوابی نمی دهد ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 سلیمان ادامه می دهد: _ کدام مردی همسر آبستنش را به حال خود رها می کند و به راهی دراز می رود ؟! ماهان حرفی برای گفتن ندارد. نمی داند چه باید بگوید . نه تاجر است و مال التجاره دارد و نه جهانگرد است و سیاح! چه بگوید ؟! نمی تواند از کتاب چیزی بگوید ‌ سلیمان می گوید : _ به ما راست بگو ! چرا به شرق می رفتی ؟! آن هم به شتاب ! سلیمان اسبش را می گیرد و به موازات اسبان خالد و ابو حامد پیش می رود. ابو حامد می پرسد: _ از چه می گریختی ؟! خالد می گوید: _ شاید قاصد خبری بودی ! خبری از محمد . برای جایی که نمی دانیم کجاست! خبرت را فاش کن و جانت را بخر! ماهان لبخندی می زند و می گوید: _ جانم را بخرم؟! چگونه ؟! شما راز قال محمد را فاش کرده اید و من صورت هاتان را دیده ام ! محال است بگذارید سالم بمانم! خالد سری تکان می دهد و بی آن که نگاهش کند : می گوید: _ راست گفتی ! محال است بگذارید زنده بمانی ! اما میتوانی رازت را فاش کنی و جان همسر و فرزندت را نجات دهی ! می خندد و سری تکان می دهد. ماهان نمی داند چه باید بگوید! خوب می داند که سلمان فارسی و مقداد و ابوذر مراقب تهمینه و ایوب هستند ، اما ایشان دشمنان علی و محمدند ! بعید نیست بر ابوذر و سلمان و مقداد نیز شمشیر بکشند! خالد ادامه می دهد: _ در رفتن تو رازی هست که باید کشف کنیم . رفیق ما پیش از جان دادن گفت تو خطرناک تر از آن چیزی هستی که خیال می کنیم . زهر مار امانش نداد تا درباره تو بیشتر سخن بگوید . فقط یک کلمه گفت . یک کلمه عجیب . گفت (کتاب!) ادامه دارد... @shahid_gomnam15
پدرم همیشه حامی و پشتوانه من بود، او را خیلی دوست داشتم، در خلوت های پدر و پسری، ادب و احترام به بزرگتر و کوچکتر را سفارش می کرد و می گفت حرفی که پشت سرت می زنند مهم نیست، راه درست را انتخاب کن، این احترام به دیگران است که انسان را بزرگ می کند. گاهی وقت ها با هم کشتی می گرفتیم. قرار بود چند ماه بعد مسابقات کشتی برگزار شود و با پدرم عهد بسته بودم که مدال قهرمانی را برای او بیاورم... @shahid_gomnam15
•💚🕊• افتخاریست‌که‌دلداده‌ی‌حیدرباشم من‌غلام‌علی‌ونوکرمادر‌باشم💚 @shahid_gomnam15
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی .. جهاد باشی یا آرمان .. مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . . و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:) @shahid_gomnam15
مابچہ‌‌هیئتیا،زیاد‌برامون‌مھم‌نیست بهمون‌بگن‌دکتر‌یا‌مهندس... همه‌ی‌عشقمون‌اینہ‌‌که: بهمون‌بگن: کربلایۍ🖐🏽:) @shahid_gomnam15
بر چهرۀ پر ز نور صلوات بر جان و دل صبور صلوات تا امر فرج شود مهیّا ، بفرست بهر فرج و ظهور صلوات 🍀اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15