اگردشمنازکارشماعصبانیوناراحتبود،
بدانیدکارتانصحیحاست(:🇮🇷
@shahid_gomnam15
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
اولین روز (12بهمن) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر #شهید_علی_اقاعبداللهی جهت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد #ختم_صلوات دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱
⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_بیست_هفتم
سلیمان می گوید:
_ چرا راه دور ؟! مگر در غدیر نبود که محمد صدامان زد و گفت :به نوبت پیش بیایید و علی را با نام ((امیر المؤمنین)) صدا بزنید و به او سلام کنید . یادتان نیست ؟! گفت پیش بیایید و با او دست بیعت بدهید ! انگار همین دیروز بود ! بعضی از ما مثل آتش گداخته زبانه می کشیدند و این سو و آن سو می رفتند ! یادتان نیست ابابکر از محمد چه پرسید ؟!
خالد می گوید:
_ چطور از یاد برده باشیم؟! ابابکر گفت: ( ای محمد با ما چه می کنی ؟! گفتی خدا ، گفتیم به روی چشم ! گفتی قرآن ، گفتیم به روی چشم ! گفتی نماز ، گفتی روزه ، گفتی زکات ، گفتی حج ، و ما همه را پذیرفتیم . ما را از شراب نهی کردی! باز سکوت کردیم و زبان به اعتراض نگشودیم! حالا تو را چه شده که علی را بر ما سوار کردی ؟! آیا این دستور خداست که مابا علی بیعت کنیم و او را صاحب اختیار خود بدانیم؟! )
ابو حامد سری تکان می دهد و می گوید:
_ خوب یادم هست که محمد غضبناک شد ! آن چنان که صورتش چون خورشید سرخ گشت ! صدایش را بالا برد و گفت :( این دستوری از جانب خداست و اطاعت از آن واجب است ! ) وقتی می گویم دین محمد علی ست همین را می گویم که او در غدیر دست علی را بالا برد و اطاعت از او را در ردیف اطاعت از خدا قرار داد !
خالد متعجب از سکوت ماهان سرش را بر می گرداند به عقب و می گوید :
_ تشنگی تو را لال کرده ؟!
هنوز جمله اش را کامل نگفته است ، که مات و مبهوت متوجه طناب پاره و اسب بی سوار می شود . خبری از ماهان نیست ! خالد فریاد می زند:
_ گریخته !
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_بیست_هشتم
ابو حامد و سلیمان متحیر به پشت سرشان نگاه می کنند و از اسب ها پایین می آیند . ماهان پیدا نیست. طناب پوسیده و پاره شده و ماهان فرار کرده ! مهاجمان با پای پیاده چند قدم در اطراف اسب بی سوار می دوند و به این سو و آن سو چشم می چرخانند. ابو حامد می گوید:
_ نباید زیاد دور شده باشد ! نمی تواند! رمق ندارد !
سلیمان می گوید:
_ حالا کجا برویم دنبالش ؟! کدام طرف ؟!
خالد دوباره بر اسب می نشیند .
_ هر کدام به یک سو می رویم .
با دست درخت خشکیده بی بر را نشان شان می دهد.
_ وعده ما آن جا کنار آن درخت ! نیم فرسخ بروید و او را پیدا کرده یا نکرده برگردید همین جا !
مهاجمان سوار بر اسب ، به تاخت در دل برهوت پیش می روند .
...
پایان فصل سوم
ماهان مدهوش بر زین اسب افتاده ! دستانش و پاهایش آویزان است و با حرکت اسب در هوا تکان می خورند . کمرش را به زین اسب بسته اند تا بر زمین نیفتد . پا پوش ندارد . در کف پاهایش ، خونی خشکیده خود نمایی می کند . آسمان اندک اندک رو به تاریکی می رود . از دور دیوار های خشتی کاروانسرایی خود نمایی می کند . سه مهاجم سوار بر اسب ، به موازات هم پیش می روند .
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده ی خوردن می شدیم، احمد جلو نمی آمد! می گفت: توی این محل خیلی از مردم اصلا نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. مردم حتی برای تهیه ی غذای معمولی دچار مشکل هستند، حالا ما... برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد. برای بچه ای در قد و قواره ی او این حرف ها خیلی زود بود. اصلا بیشتر بچه ها در سن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند.
#شهید
#احمد_علی_نیری
@shahid_gomnam15
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🥀
این گل را به رسم هدیه 🥀❤️
تقدیم نگاهت کردـیم👀🙂
#شهیدانه
@shahid_gomnam15
خانواده رفتند برای وداع با بدن #شهید . همسرش اصرار کرد کفن را باز کنید من #شهید را ببینم و با این قضیه عجیب مواجه شدند . کلیپ تصویری را ببینید
@shahid_gomnam15