فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب... 🍁
...هوا که سرد بشود، باید از پشت پنجره ها غروب را نظر کنی.
اما سرما از بین نمیرود تا وقتی عاشق نشوی.
عاشق هم نمیشوی تا وقتی که عاقل نشوی.
عاقل هم نمیشوی تا وقتی که لحظه هایت بوی خدا ندهد.
اشتباه مکن...عشق های دنیایی مانند همین فصول سال هستند و میروند.
هرگز ترا به خدا و امام زمان نمیرسانند.
برای عشق های دنیایی، دنیا و آخرت خویش را به دنیای دیگری مفروش.
اما، اگر عاشق امام زمان شوی، همان عشق مسیر ترا تا خدا هموار میکند.
اعتماد به عشق های دنیایی، بی اعتمادی به ذات اقدس اله و یا یک امتحان است برای گذشتن شاید...!
یا_زینب
غروب_امام_زمانی
الاقل...محسن خاکزاد
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_خادمین_کانال
💐 به نیابت از همه عزیزان کانال تصاویری از حال و هوای حرم مطهر حضرت معصومه(س) در روز ولادت حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها
🔷🔸💠🔸🔷
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دلم را تکانی بده
هم میدانی
هم میبینی
هم میتوانی:)
داداش_نوید
سالگردشهادتت_مبارک
@shahid_gomnam15
پنجشنبہ،
براے خیلےها یک روز مثل تمام روزهاست،
ولے براے او
یک قرار است!
و یک دل تنگ…
و بوسہاے کہ هرهفتہ مینشاند،
بجاے گونۂ پسر، بہ روے سنگ...
پنجشنبہ کہ مےشود،
ثانیہهایمان سخت بوے دلتنگے میدهد..
و این دلتنگے جنسش فرق میکند براے مادر!🥺💔
پنجشنبہ_هاے_شہدایے
هدیہبہࢪوحپاڪشھداصلـوات
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ثواب یکبار خواندن آیه الکرسی👆
روز پنجشنبه است اموات چشم به راه هستند. هدیه به همه شهدا🌹 و اموات🌹 ایت الکرسی فراموش نشود.
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آوارگی مردم بی پناه غزه💔
روزی زینب کبری، پیام عاشورا را در کاخ یزید به همه ی دنیا، ابلاغ کرد.
و امروز نوبت ماست که رسانه شویم و شهادت علی اصغر ها و علی اکبرها را به کل دنیا مصادره کنیم.
دیدن آوارگان فلسطینی تنها با یک «آه» حل نمی شود.
امروز، وقت آن است که زینب گونه به رسالت مان عمل کنیم.
@shahid_gomnam15
یا وجیهه عندالله اشفعی لنا عندالله
بحق اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم والعن اعداءهم
بحق القرآن العظیم
با ولایت تا پیروزی ویا شهادت فی سبیل الله
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌺🌸🌼🌸🌺☘
سلام عليكم ؛ شبتون بخیر و خوشی و شادی
میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها ؛ پیام رسان واقعه بزرگ کربلا ؛ عقیله بنی هاشم ؛ اسوه صبر و مقاومت را به محضر مبارک امام زمان علیه السلام و همه دوستداران آن حضرت تبریک و تهنیت عرض می نمایم
اوج ایثاری ...
سید_رضا_نریمانی
☘🌺🌸🌼🌸🌺☘
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚⃟🍃
کسی که وقت سحر سخت کوش و بیدار است
فرشته ایست که نام خوشش پرستار است
سلامتی وجودش بخواهم از یزدان
یقین که حافظ او، ذات پاک دادار است
#روز_پرستار #مبارکباد.🌸
@shahid_gomnam15
🌷برادران شهید فهمیده 🌷
*شهید حسین فهمیده*
متولد 1346
شهادت : ۸ آبان ۱۳۵۹/ خرمشهر
*شهید داوود فهمیده*
متولد ۱۳۴۱
شهادت:۱۴ مرداد ۱۳۶۲/حاج عمران
پنجشنبه_شهدایی
شهید_حسین_فهمیده
شهید_داوود_فهمیده
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
@shahid_gomnam15
💔🌷💔
✍️*شهید حسین به روایت خواهر شهید*
اوایل مهر که ما به مدرسه رفتیم حسین به سمت جبهه ها رفت و ما دیگر او را ندیدیم. چند روز قبل از رسیدن خبر شهادتش رادیو اعلام کرد که پسر بچه سیزده ساله ای خودش را به زیر تانک دشمن انداخته و آن را منهدم کرده و خود شربت شهادت نوشید. رادیو تقاضا داشت که خانواده این پسر بچه را از شهادت فرزندشان آگاه کند.
🕊با اعلام رادیو مادرم که در حال غذا خوردن بود قاشق از دستش افتاد و به خدا قسم خورد که این پسر بچه «حسین من» است. برادرم گفت: مادر چرا هر کسی شهید می شود می گویی: حسین است. مادرم گفت:
🥀نه ما دیگر حسین را نمی بینیم. داوود گفت: من می روم حسین را پیدا می کنم فردا حسین را برایت می آورم. مادرم باز تکرار کرد که شما دیگر حسین را نمی بینید. احساس مادرانه اش شهادت حسین را به او الهام کرده بود.
روزی مادرم از حسین خواسته بود که او را به بهشت زهرا تهران ببرد که آنجا را ببیند. حسین می خندد و می گوید: اینقدر بهشت زهرا بروی خسته شوی. وقتی به شهادت می رسد هم مادر می, گوید: آنجا به خاک سپرده شود.*
(خانواده شهید فهمیده ساکن و اهل کرج هستن)
┄┅═✧❁✧═🌷🕊🌷
💔🥀💔
✍*شهید داوود به روایت خواهر شهید*
🌟✨سه سال بعد از شهادت حسین بود که داوود تصمیم گرفت اسلحه زمین افتاده حسین را بردارد. وقتی برادری می رود برادر دیگر نمی تواند بنشیند. پدر ومادرم را راضی کرد و می گفت که من یک بعثی بکشم کافی است. پدر ومادرم داغ حسین را دیده بودند و تحمل شهادت داوود را نداشتند. داوود به لحاظ شخصیتی با حسین متفاوت بود او فردی آرام بود .
♨️به پدر و مادرم خیلی کمک می کرد. پدرم بعد از حسین چند بار به جبهه رفته بود.
☀✨دقیقا زمان عملیات های والفجر بود. والفجر های پشت سر هم که کشور در خطر بود. و از او یک وصیت نامه ماند که سفارش کرده بود رهبر و اماممان را تنها نگذاریم
═┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅┅
28.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند_شهیدانه 2⃣
🎞 همچنان_گمنام
💠 مدافع_اسلام
🌷 شهید_علیرضا_رحمانی
🇮🇷 از رفسنجان
•┈•••✾🌷🕊🌷✾•••┈•
تمامی قسمتهای شهیدانه همچنان گمنام:
زندگی_به_سبک_شهدا
فَهمیدِههَرڪِہزائِرشِشگوشِہاَششُده
شَبهایِجُمعِہڪَربُبَـلاچیزدیگَریست💔
شبجمعہاستهوایتنڪنممیمیرم🥀
امام_حسین
شب_جمعه
عکس_نوشت
@shahid_gomnam15
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت11
یه هفته ای میشد که نرفته بودم حسینیه
چهارم محرم بود و من بیتاب
بی تابه رفتن به حسینیه ،بیتابه شور و شوق محرم ،توی این مدت خانم موسوی خیلی تماس گرفت که برم حسینیه ولی من هر بار
یه بهونه ای می اوردم
دلم نمیخواست محیطی که من عاشقش بودم به گناه آلوده بشه
دانشگاه هم هر موقع مراسم یا جلسه ای برای بسیج میزاشتن ،اگه اقای زمانی داخل اون مراسم بود
نمیرفتم
یا به محض ورودش ،از جلسه خارج میشدم
ولی باز هم حالم خوب نبود
باز هم فکرم درگیر بود
شب و روزم فقط استغفار میکردم و از خدا طلب آمرزش میکردم
یه روز زهرا اومد و گفت قراره معراج سه تا شهید بیارن
داشتم دیونه میشدم
یه دلم میگفت برو
یه دلم میگفت نرو
ولی تصمیمو گرفتم که برم توکل کردم به خدا و از همون شهدا خواستم کمکم کنن
صبح با صدای زهرا بیدار شدم
زهرا: نرگس پاشو دیر میشه
- تو برو من خودم میام
زهرا: بیایییااااا،باز قسمتت نمیشه شهدا رو ببینی
- باشه
زهرا که رفت ،تا یه ساعت داشتم با خودم کلنجار میرفتم که باید برم ،دیگه مهم نبود که اقای زمانی هست اونجا یا نه
مهم اون شهدا بودن که من باید برم ببینمشون و ازشون بخوام کمکم کنن
بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم و رفتم
توی راه سه تا گل نرگس خریدم
وقتی رسیدم
رفتم یه گوشه ای ایستادم و نگاه میکردم
صدای مداحی ،به گوشم میرسید
باشنیدنش اشک از چشمام جاری شد
شهادتون مبارک ،به آرزوتون رسیدین
یه دفعه چشمم به اقای زمانی افتاد یه چپیه رو گذاشت روی صورتشو گریه میکرد
شونه های لرزانشو از دور میتونستم ببینم
بعد از اینکه آقایون وداعشون تمام شد
خانما رفتن سمت شهدا
منم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمتشون
رسیدم به تابوت هاا
گلا رو گذاشتم روی هر تابوت
به عکسای روی تابون نگاه میکردم که چقدر جووون بودن ،چه طور تونستن از آرزوهاشون،بگذرن و برن
شاید شهادت هم از آرزو هاشون بوده
زانو هام سست شد و نشستم روی زمین
سرمو گذاشتم روی تابوت ،بغض گلمو آزاد کردم
توی ایو همه صدا ها ،صدای گریه ی منو کسی نمیشنید
سلام شهدا، شما که میدونین من دختر کثیفی نیستم ،کمکم کنین ،کمکم کنین از این منجلاب گناه بیرون بیام دارم داغون میشم
بعد از کمی درد و دل کردن
بلند شدمو خودمو از جمعیت بیرون کشیدم
یه دفعه چشمم به آقای زمانی افتاد
در یه قدمی من بود
اقای زمانی تا منو دید: سلام خانم اصغری
انگار لال شده بودم و چیزی نگفتم و از کنارش رد شدم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
...............................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت12
نزدیکای غروب بود که زهرا اومد خونه
منم تو پذیرایی نشسته بودم و تلوزیون نگاه میکردم
زهرا: سلام
مامان: سلام مادر
زهرا: خانم خانمااا سلام کردمااا،جواب سلام واجبه!
( یه دفعه یاد سلام آقای زمانی افتادم ،چقدر کار زشتی کردم که جوابشو ندادم)
زهرا اومد کنارم
زهرا: کجایی خواهر من ،حواست نیستااا،مشخصه عاشق شدی
- همینجام
زهرا: چرا نیومدی معراج؟
- اومدم
زهرا: جدی؟ من چرا ندیدمت
- تو اون شلوغی منو چه جوری میخواستی پیدا کنی؟
زهرا: اره راست میگی ،بین اون همه چادری ،تو رو پیدا کردن کار حضرت فیل بود
حالا یه خبر خوش بدم ؟
- اره بگو شاید حال این روزامو بهتر کنه
زهرا: خانم موسوی گفت بعد محرم ،میخوان چند نفرو ببرن کربلا البته لیست افراد و نوشت گفت قرعه کشی میکنن
- من اینقدر گناه دارم که اقا نگام نمیکنه چه برسه ببره منو به حرمش
زهرا: ععع نرگس،این حرفا از تو بعیده ،حالا امشب بابا بیاد ببینیم اول اجازه میده یا نه
- باشه هر کاری دوست داری انجام بده
شب بابا اومد خونه ،موقع شام بود که زهرا موضوع رو گفت
بابا: زهرا جان ،من دستم خالیه الان،وگرنه از خدامم بود که بفرستمتون کربلا
زهرا: بابا جون پول نمیگیرن که، قرعه کشی میکنن با هزینه خودشون میبرن
مامان: جدی چه خوب؟
انشاءالله که اسمتون بیافته
بابا: باشه بابا ،میتونین برین
- بابا جون ،هنوز معلوم نیست اسممون بیافته یا نه ،
زهرا: من که دلم روشنه اسممون میافته
بابا: انشاءالله
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
...........................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام_شهدا
انتظار برای امام زمان (عجلالله) از زبان شهیدمحسنحججی
برای امام_زمان (عج) چه کردهایم؟
واقعا به عنوان منتظر ظهور حضرت حجت چه کار مثبتی انجام دادیم؟؟
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@shahid_gomnam15
آسیدمهدی..
اقایعبدالزینب...
شبولادتخانوم پیش صاحبتی
بهچیزیکهخودتخاصیرسیدی
پیشخودشجوندادی:)))
برامدعاکن...
عاقبتمنممثلخودتبشه...
شماکهلیاقتشوداشتیحاجاقا🙂
سفارشمارمپیشخانومبکن...
بهمنروسیالیاقتشهادتُبده.💔
رفیقشهیدم
میلاد_حضرت_زینب
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•💔😭•⊱
.
حرمیباشدومنباشم
اشکیکافیست
سرمانگرمحسین؏است
همینمارا بس...!❤️🩹🖐🏻
اربابمحسین
شب_جمعه
.
⊰•💔•⊱¦⇢دلتنگم_اربابم
⊰•💔•⊱¦⇢یازهرا
@shahid_gomnam15