eitaa logo
شهید گمنام
3.9هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
100 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
در تربیت فرزندانم سعی کردم با آن ها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم. حتی مجبورشان می کردم که حرف بزنند و ساکت نباشند. البته محمد رضا که بزرگ تر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمی گفت. اما من آرام آرام از زیر زبانش بیرون می کشیدم تا حرف بزند. به این شکل فاصله ها بینمان کمتر می شد. @shahid_gomnam15
رفع بلا اخرالزمان.pdf
حجم: 1.06M
⭕️ دعایی برای ارامش مومنین دعای جوشن صغیر @shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام برابراهیم❤️ 🔅می شود در انتهای یک کانال تنها برای خدا جان داد و نامت در امتداد تاریخ بر جان ها نقش بندد گمنامی بجوییم ...🔆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_gomnam15
@Ebrahimhadiچرا ابراهیم هادی؟.mp3
زمان: حجم: 10.32M
چرا ابراهیم هادی اینجوری دل میبره؟ 🎤روایتگری حاج حسین یکتا درباره در کانال کمیل... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌التماس دعای شفاعت @shahid_gomnam15
در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود. @shahid_gomnam15
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 هشتمین روز (20بهمن) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱 گروه ختم صلوات مون ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 جماعت زیادی میان حیاط کاروان سرا آتش روشن کرده اند و دور آتش حلقه زده اند . برخی همان جا که نشسته اند ، سفره انداخته اند و شامشان را همان جا خورده اند . آن که به آتش نزدیک تر است ، خواجه الماس است . بر کنده درختی ضخیم نشسته و کنارش خادمی گوش به فرمان و دست به سینه ایستاده ! خواجه الماس مردی قد کوتاه و فربه است که دستار به سر بسته و در حال خوردن خوشه ای انگور است . گاهی از دانه های انگور چند دانه جدا می کند و به دست خادم می دهد . خادم هر بار تعظیم کوچکی می کند و دانه ها را به دهان می گذارد . جماعتی که شام خورده اند ، مشغول جمع کردن سفره ها و ظروف هستند . خادمان کاروان سرا میان جمعیت می چرخند و امور مسافران را پیش می برند . کم کم سفره ها جمع و صدا ها خاموش می شود . دور تا دور کاروان سرا را حجره های کوچکی ساخته اند و بالای سر هر حجره ، مشعلی روشن کرده اند . شعله ها توی نسیم شبانه می لرزد و با ساده ها بازی می کنند . عده دیگر از مردمان و مسافران ، بی خیال از این جماعتی که دور آتش نشسته اند ، میان و برابر حجره های خود یا خوابیده اند ، یا مشغول گفت و گو هستند . از یکی از حجره ها صدای صوت قرآن می آید . توی حجره دیگری دو نفر به نماز ایستاده اند . از حجره ای دیگر صدای خنده بلند است ، در حجره ای دیگر چند نفر خوابیده اند . حجره ها زیاد است . خالد و ابو حامد و سلیمان کنار آتش ، برابر خواجه الماس نشسته اند و به حرف های مردی که ایستاده گوش می دهند . همه سر ها طرف آن مرد راوی چرخیده و با دقت به او گوش سپرده اند ! _ پس از تمام شدن حج ، جبرئیل بر رسول خدا نازل شد و از جانب خدا برایش پیام آورد که دوران پیامبری تو به پایان رسیده و باید اسم اعظم و آثار علم و میراث انبیا را به علی بن ابیطالب بسپاری که او اولین مومن است ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷 خواجه الماس صدایش را بلند می کند و می گوید: _ این مطلب را از چه کسی شنیدی ؟! مرد که آن طرف آتش ایستاده، با صدای بلند جواب می دهد: _ از زبان رسول خدا شنیدم ! خواجه الماس می پرسد: _ با گوش های خودت شنیدی ؟! مرد سری تکان می دهد و با همان صدای بلند می گوید: _ آری ! از زبان او شنیدم ، با گوش خودم ! خواجه الماس سری تکان می دهد و نگاهی به جمعیت نشسته دور آتش می اندازد و می گوید: _ آیا شخص دیگری میان ما هست که این گفته را تصدیق کند ؟! چند دست بالا می رود. جماعت به دست ها و صاحبان دست ها نگاه می کنند . خواجه الماس اشاره می کند به یکی از ایشان و می پرسد: _ تو بگو ! مرد می ایستاد و می گوید: _ من نیز این جمله را از رسول خدا شنیدم. در دو منزل . یکی پیش از رسیدن به برکه غدیر و یکی دیگر بعد از آن ! او هر دو بار درباره علی سفارش کرد و جانشینی او را اعلام نمود . خواجه الماس سری تکان داده و می گوید: _ به شما حسودی می کنم ! افسوس که پا های من علیل است و توان راه رفتن ندارم . خیلی دوست داشتم در این حج آخرین ، پیامبر خدا را ببینم . سکوت حاکم می شود .همه به خواجه الماس نگاه می کنند . خواجه الماس چند دانه انگور به دهان می برد و می گوید: _ آیا علی اولین مومن بود ؟! چند نفری در دل جمعیت می گویند : _ آری. خواجه الماس می گوید: _ یک بار از مسافری شنیدم که ابابکر مومن اول بوده! مردی از میان جمعیت بلند شده و می ایستاد . همه نگاهش می کنند . مرد رو به خواجه الماس می گوید: _ پدر ابابکر همسایه دیوار به دیوار پدر من است . پدرش برای پدرم گفته است که ابابکر بعد از پنجاه نفر که مسلمان شدند ، مسلمان شد ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15
برادران! تا آخرین قطره خون، با دشمنانِ اسلام بجنگید. نگذارید که برادرانتان در لبنان و فلسطین زیر شکنجه و سلاح های کشنده آمریکا، اسرائیل و دیگر ابر قدرت ها قرار بگیرند. برادران! نگذارید دشمنان در بین شما تفرقه ایجاد کنند، همیشه متحد باشید. @shahid_gomnam15