eitaa logo
شهید گمنام روستای فتح آباد علیا
645 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
103 فایل
🔷️مرکز اطلاع رسانی برنامه ها و مراسمات شهید گمنام روستای فتح آبادعلیا 🔸️ارتباط با خادم کانال؛ @shahid_gomnam_18 🔸️شماره کارت جهت واریز نذورات شما 👇🏻 6037691980131528 بانک صادرات بنام فاطمیه شهید گمنام
مشاهده در ایتا
دانلود
کلام شهید عزیز😍😭 به فکر مثل شهدا مردن  نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش.  - @shahid_gomnam_fathabad
نمی دانم آیا فقط باید برای تو باید از خوبیها گفت یا اینکه می شود از مردم زمانه هم گله کرد ؟ نمی دانم وقت شنیدن یک دل سیر در دل را داری یا نه ، اما امروز می خواهم برای تو بگویم ، از آنچه دل را به درد می آورد. شهید ، من دوران شما را درک نکرده ام اما داستان رشادت هایتان را یا خوانده ام یا شنیده ام . شما را در ذهنم مردان خاکی و با ایمان ساخته ام که حق هیچ کس را ضایع نمیکردند ، وقتی داستان زندگیتان را می خوانم در عجبم که چگونه می شود نام شما فرشتگان زمینی را انسان گذاشت؟ شما متصف به صفاتی بوده اید که در این زمانه کمرنگ است یا اصلا رنگی ندارد. می خواهم تمام مثالهایم از شهیدی باشد که در راهیان نور ، او شد همراه آسمانی ام ، از . ابراهیم جانم ، یادت می آید آنزمان که بخاطر مجروحی شدنت به مرخصی آمده بود با پای آسیب دیده از پله های آن اداره بالا می رفتی تا کار آن بنده خدایی که به تو رو زده بود را راه بیندازی ؟ یادت می آید چه می گفتی ؟ یک روز که کسی برای کمک خواستن از تو نیامده بود ناراحت بودی که چرا هیچ بنده خدایی به من مراجعه نکرده تا کارش را راه بیندازم. ابراهیم عزیزم امروز دیگر از این خبرها نیست ، می دانی امروز باید تنها از قانون بند پ استفاده کنی تا بتوانی کاری برای خودت دست و پا کنی ، تعجب نکن برادر ، اینجا جای غریبی نیست اینجا ایران است . ابراهیم عزیز، یادت می آید روزی که رفیقت پول نداشت تو به او پول دادی ، از حقوق خودت ، یادت می آید فاصله ی زیادی بین بالا و پایین ها وجود نداشت؟ امروز اما زمانه فرق کرده ، امروز همه ی مردم می دوند برای نان و عده ای مرفه ، بی درد ، آسوده ، آرام و بی دغدغه زندگی می کنند . یات می آید زمان شما همه با هم برابر و برادر بودند ، حالا عده ای خود را به راه شما وصل کرده اند و شما شده اید منبع ارتزاق آنها، ببخشید که این را می گویم شما پل شده اید تا عده ای به نوا برسند در حالی که اینجا خیلی ها بی نوا هستند. اینجا آدمها ۲ دسته اند ، عده ای هستند که آنقدر دارند که هفت نسل بعدشان را حامی اند و عده ای هم به کم راضی اند ، البته راضی که نه ، چاره ای ندارند. شما نرفتید که وضع مردم سرزمینم اینگونه شود اما راستش عده ای نام شما را به تاراج بردند و به بالاها رسیدند. نه تو و نه شهید دیگری اینرا نمی خواهد ، اما انگار باید اینگونه باشد . بعضی وقتها فکر می کنم اگر بودی خودت و فرزندان و همسرت چگونه زندگی میکردید ، بعد به خود نهیب می زنم که حرف ابراهیم و عملش دو تا نمی شود ، مگر می شود ابراهیم هادی بود و حق کشی کرد ؟ مگر می شود ابراهیم هادی بود و اینهمه تبعیض را دید و ...
ابراهـیم می گفت : چـادر یادگار حضرت زهرا (س) است ؛ ایمان یڪ زن وقتی کامل می‌شود که حجـاب را کامل رعایت ڪند ...
🔹 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! 🔹 دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. 🔹 وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! 🔹 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! 🔹 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت. 🔹 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد. به دوستانش می گفت: «همیشه بگید تا لحظه ی آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید می شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم.» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @shahid_gomnam_fathabad ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
روزی را خدا میرساند.برکت پول مهم است..‌. کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @shahid_gomnam_fathabad ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند . دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @shahid_gomnam_fathabad ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔰 از این حرف که برخی می‌گفتند «فقط میریم جبهه برای شهید شدن و...» اصلأ خوشش نمی آمد! به دوستانش می‌گفت: (بگید ما تا لحظه آخر، تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت میکنیم، اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آنوقت شهید می‌شویم. ولی تا آن لحظه‌ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم. ) می‌گفت باید اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم.
💌 کــلام‌شهـــید دنیا همین است؛ تا آدم عاشقِ دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمتِ آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگی‌اش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد. ✅شبهای جمعه شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب ما را یاد کنند. 🌷السلام علیک یا ابا عبدالله اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ https://eitaa.com/shahid_gomnam_fathabad •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
ابࢪاهیم بھ اطعـام دادن نیز خیلی اهمـٰیت مےداد... همیشھ دوستـان را به خانھ دعوت می کرد و غذا مےداد، در دوران مجروحیت که درخـانه بستری بود ، هر روز غذا تھیه می کرد و ڪسـٰانی ڪه به ملاقـاتش می آمدند را سر سفره دعوت می کرد و پذیرائی می نمود و از این کار هم بی نھایت لذت می بُرد... به دوستان میگفت : ما وسیلـه‌ایم ، این رزق شمـاست، رزق مؤمنين با برڪت است و... در هیئت و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود...! -------------------------------------------------------- https://eitaa.com/shahid_gomnam_fathabad
💔 یعنی درد... دردے شیرین... یعنے با عشق یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے... یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید‌مردم را گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم 🕊🕊🕊 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊
جعفر جنگروی تعریف می‌کرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم. ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچه‌ها رفتن.اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می‌زنه. یکدفعه گفتم: چیکار می‌کنی داش ابرام ؟!  انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: هیچی، هیچی، چیزی نیست. گفتم:به جون ابرام ولت نمی‌کنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت. مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم‌هائی که بغض کرده‌اند گفت: سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه!