✍احتیاط کن!
توی ذهنت باشد که یکی دارد مرا میبیند، یک آقایی دارد مرا میبیند، دست از پا خطا نکنم، مهدیفاطمه(سلام الله) خجالت بکشد...
#شهید_سیدمجتبی_علمدار...🌷
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
”وَ اصطَنَعتُکَ لِنَفسِی ”
(تو را برای خودم ساخته ام!)
ببین خدا چه زیبا و عاشقانه سخن می گوید؛
“تو را برای خودم ساخته ام”!
از میان این همه خلائق، تو را برای خودم ساخته ام. تو از آنِ کس دیگری نیستی، از آنِ رنگ و لعاب نیستی، از آنِ تعلقات نیستی، از آنِ اینجا و آنجا نیستی، از آنِ خواستن ها و داشتن ها نیستی، از آنِ منی و تو را برای خودم ساخته ام!
● گاه در این آیه غرق میشوم، دوست دارم آن را مرتب ذکر کنم ، تا او نیز مرتب در گوشم زمزمه کند؛
“تو را برای خودم ساخته ام”!
تا همواره به یاد داشته باشم از آنِ کیام!
تا بنده ی این و آن نگردم ، تا مقهور قدرتها نشوم،
تا تسلیم وسوسهها نگردم و به اسارت دنیا نروم.
● ای دوست، این آیهی آزادی است. وقتی از آنِ “مطلق لایتناهی” باشی ، یعنی از آنِ دیگران و اندیشههاشان نیستی و از اسارتشان رها شده ای.
و این آزادی، اوج بندگی است.
✅برگرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
کلیپی مخصوص پدر و مادرها 😍👆
#سخنان_بسیار_زیبای 👌👌
#دکتر_سعید_عزیزی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
ارتباط موفق_12.mp3
11.13M
#ارتباط_موفق ۱۲
🌟 لازم نیست، ادعا کنی؛ به اینکه درونِ پاکی داری یا خیر!
ارتباط و اثرگذاریِ نفسِ تو، و نَفسِ دیگران، از طریق کلام نیست!
※ طهارت و انرژیِ درونِ پاک یا درونِ بیمار ما...
برای نفوس دیگران، به راحتی قابل لمس و دریافت است.
#استاد_شجاعی 🎤
#آیتاالله_مهدوی_کنی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجت الاسلام راجی
🔻 اتفاقی نادر، پاشیدن نمک در چشم سردار ایرانی
🔻 روحیه جهادی در نگاه سردار مقاومت
🔻حاج قاسم خود را متعلق به کدام سپاه میدانست؟
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__بدون تعارف با پدری که به آرزوی خود رسید ...💔
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید مهدی قره محمدی
نام پدر : علیرضا
تاریخ تولد : ۱۳۵۸/۰۶/۲۸ - آمل
دین و مذهب : اسلام ، شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
شـغل : پاسدار
ملّیـت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۹/۲۱ - دِیرالزّور
مزار : مازندران-آمل-گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ع)
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی خطاب به فرزندش آمده است: «ان شاءالله جزو کسانی باشید که رژیم اشغالگر قدس را نابود و قدس شریف را آزاد کنند.»
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و #شهید_مهدی_قره_محمدی_صلوات🌼
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
4_5947226981249584970.mp3
8.28M
#حکایت عجیبی از توسّل به نام مقدّس "اباصالح" در قلب اروپا...
#داستان_توسل
#توسلات_مهدوی
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#به_حق_زینب_کبری_سلام_الله...
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
دوستت دارم و می دانم که می دانی...
#گناھنمےکنیمتابیایی!🥺💔
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و یکم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده...🌷 __فاو راوی: نوارمصاح
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت سی و دوم
داستان #شهیدتورجی_زاده... 🌷
__مقر فرماندهی-قرارگاه
راوی:
نوار مصاحبه شهید
رسیدیم به قرارگاه عراقی ها. پشت خاکریز سنگر گرفتیم. آنها هیچ عکس العملی نشان ندادند. همین که هیچ حرکتی نمی کردند تعجب ما را بیشتر می کرد. سَرم را از خاکریز بالا بُردم. کمی آنطرف تر تعدادی عراقی دور هم نشسته بودند. هنوز متوجه حضور ما نبودند. بچه های گروهان ما پشت خاکریز مستقر شدند.
یکدفعه نگاهم به ستون ورودی قرارگاه افتاد! یکی از بچه های گردان قبلی بود. عراقی ها او را اسیر گرفته بودند و همانجا دار زده بودند!
بقیه نیروها هم رسیدند. لحظاتی بعد با فریاد یا اللهاکبر و یازهرا(سلام الله علیها) به آنسوی خاکریز حمله کردیم. عراقی ها از سنگرها بیرون ریختند. نبرد تن به تن بود. بسیاری از نیروهای دشمن در همان لحظات اول به درک واصل شدند.
تمام محوطه پشت خاکریز پر از جنازه عراقی ها بود. اگر با چشمان خودم نمی دیدم باور نمی کردم.
یکی از بچه ها با سرنیزه به جان یک افسر بعثی افتاده بود! باتعجب گفتم: چیکار می کنی!؟ با خنده گفت: نمی میره! یه خشاب روش خالی کردم باز در حال فرار بود. مجبور شدم با سرنیزه حمله کنم! خنده ام گرفت. باور کردن این صحنه ها عجیب بود.
در حال دویدن بودیم. باید سریع محوطه اطراف را پاکسازی می کردیم. بعضی از بچه ها با پای برهنه به دنبال عراقی ها بودند. تعداد زیادی را هم اسیر گرفتند. نیروها در قرارگاه پخش شده بودند.
من به پشت یک سنگر رفتم. یکدفعه صحنه ای دیدم که باور کردنی نبود! دهانم از ترس تلخ شده بود. هر لحظه مرگ را به چشم خود می دیدم!
در پشت سنگر یک افسر عراقی ایستاده بود. لوله اسلحه اش را به سمت من گرفته بود. من فقط لحظاتی با مرگ فاصله داشتم! فرصت بالا آوردن اسلحه را نداشتم.
زمان به سختی می گذشت. در دلم فقط حضرت زهرا(سلام الله علیها) را صدا می زدم. یکدفعه اتفاق عجیبی افتاد. بسیار عجیب. یک گلوله خمپاره درست پشت سر همان عراقی فرود آمد! بدن افسر عراقی پر از ترکش شد. بعد هم در حالی که هنوز اسلحه را محکم در دست گرفته بود روی زمین افتاد.
برای لحظاتی نَفسم بند آمده بود. کمی روی زمین نشستم. بچه ها محوطه اطراف را پاکسازی کردند. فقط مقر فرماندهی قرارگاه باقی مانده بود. همان موقع بچه ها خبر دادند که برادر مَسّاح معاون گروهان و برادر کهکشان بیسیم چی ما به شهادت رسیدند.
***
یکی از افسران عراقی اسیر شده بود. از او پرسیدیم: چرا شما هیچ مقاومتی نکردید؟!
در جواب گفت: عصر امروز نیروهای شما را شکست دادیم. آنها از اینجا عقب نشینی کردند. فرمانده ما گفت: آسوده باشید. ایرانی ها دیگر آمادگی ندارند. مطمئن باشید امشب حمله نمی کنند!
فرماندهی قرارگاه هنوز سقوط نکرده. برادر صادقی خیلی خوب نیروها را مدیریت می کرد. بچه های گردان از سه طرف خاکریزهای اطراف مقر را گرفته بودند. همان افسر عراقی را آوردیم. به او گفتیم برو داخل قرارگاه. به نیروهایتان بگو بدون درگیری تسلیم شوند !
بعد گفتیم: خوب به اطراف نگاه کن. دور تا دور شما محاصره شده.
در زیر نور منّورها به اطراف نگاه کرد. در پشت همه خاکریزها نیروهای ما حضور داشتند. ترس عجیبی در دل عراقی ها افتاده بود.
به افسر عراقی گفتم: اگر می خواهید کشته نشوید همگی تسلیم شوید!
لحظاتی بعد افسر عراقی به سمت فرماندهی قرارگاه دوید. به زبان عربی حرفهایی می زد. ما متوجه نمی شدیم.
چند نفری از بچه ها اعتراض کردند. می گفتند: کار اشتباهی کردی! باید همه با هم به مقر حمله می کردیم.
دقایق به سختی می گذشت. خبری از افسر عراقی نبود. بچه ها همه آماده حمله بودند. مدتی گذشت. با خودم گفتم: اشتباه کردی!
یکدفعه صدایی آمد: دخیل، دخیل الخمینی ...
نفر اول همان افسر عراقی بود. دستانش بالا بود. از مقر خارج شد. نفر دوم یک درجه دار بود. نفر سوم همینطور. نفر چهارم. پنجم ... دیگر نمی شد آنها را شمارش کرد. بیش از صد نفر که اکثر آنها درجه دار و عضو حزب بعث بودند تسلیم شدند.
فقط عنایت خدا بود. توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) کار ساز شد. قرارگاه مرکزی آنها بدون درگیری تصرف شد.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
2.mp3
4.89M
#کتاب_صوتی 🎧
📗راز_درخت_کاج
"خاطرات مادر شهیده زینب کمایی"
قسمت 2️⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
✍رفیق شهید
بالاخره شهیدت می کند.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی...🌷🕊
#حاج_قاسم_سلیمانی...🌷🕊
#شــبـتـــون_شــهـــدایـــی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃به اسمت قسم تو قلبم حرم داری
با نوای زیبای 👌👌👌
#حامد_زمانی و #عبدالرضا_هلالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم...♥️✋
قلبم فقط براے
حسـینبن فاطمه است..
مجنون کربلای
حسـین بن فاطمه است..
این آتشی که در
جـگرم شعله میکشد..
ازبرکت نگاه
حسـینبنفاطمه است
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ
بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ
اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ
وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ
الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍مردم هر وقت کار تون جایی گیر کرد ،
امام زمانتون رو صدا کنید یا خودش میاد ،
یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه...
#شهید_تورجی_زاده...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ شهید بهشتی؛
هیچ چیزی برای ظهور #امام_زمان عجل الله مثل این نیست که ما یک جامعه نمونه بسازیم.
سخنران استاد پناهیان.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ازدواج در هر سنی لازمه...
ماجرای پسر جوان و پیامبر
#حاجآقا_قرائتی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
ارتباط موفق_13.mp3
11.02M
#ارتباط_موفق ۱۳
دوستانِ شما،
- حتی اگر به همراهتان نباشند،
- یا اگر کسی آنها را نشناسد؛
🤝 در قدرت جذب، و موفقیت ارتباط شما، بسیار مؤثرند!
انرژی دوستان شما، از طریق روح شما، توسط دیگران، قابل دریافت است!
در انتخاب دوستان پاک و مثبت ، بشدت وسواسگونه عمل کنید.
#استاد_شجاعی
#آیتالله_جوادی_آملی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ چهموقع باید امر به معروف و نهی از منکر کرد
علی تقوی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده... 🌷
__شهید صاحب الزمان عجل الله
...محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید.
من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم.
بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشکـــــــ از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم.
می گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
آیت الله میردامادی نقل میکنه ، بعد از شهادت، خوابش را دیدم. ازش پرسیدن این همه از حضرت زهرا گفتی و خوندی، آخرش چه ثمری برات داشت!؟ جواب داد، همین که تو آغوش امام زمان عجل الله، جان دادم برام کافیه.
📚کتاب شهدا و اهل بیت
ناصرکاوه
به نقل از سردار علی مسجدیان
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شـهـــدا
سردار شهید علیرضا موحد دانش
نام پدر : غلامرضا
محل تولد : تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۶/۲۷
تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳
محل شهادت: عملیات ولفجر۲
مدت عمر: ۲۵ سال
محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
قطعه و ردیف و شماره مزار: ۲۴ - ۷۳ - ۲۵
📚کتاب مربوط به این شهید: من و علی و جنگ ، کتاب نوزدهم از مجموعه قصه فرماندهان(یک آسمان هیاهو)،
ازدواج شهید موحد دانش
✨علیرضا موحّد دانش در خرداد سال ۱۳۶۱ ه.ش. ازدواج کرد و از وی یک دختر به یادگار مانده است.
#وصـیــت_نـامـــه📜
نکند در رختخواب ذلّت بمیرید که حسین (علیه السلام) در میدان نبرد شهید شد .
مبادا در غفلت بمیرید که علی (علیه السلام) در محراب عبادت شهید شد
و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (علیه السلام) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم ! مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه ی من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم درآن ها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد.
والسلام
علیرضا موحد دانش –-۶۱/۱۱/۱۷
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و #شهید_علیرضا_موحددانش صلوات🌼
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و دوم داستان #شهیدتورجی_زاده... 🌷 __مقر فرماندهی-قرار
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت سی و سوم داستان
#شهیدتورجی_زاده
__پدافند
راوی:
دوستان و خانواده شهید تورجی
قرارگاه مرکزی عراق در جنوب فاو تصرف شد. حدود یکصد اسیر را از این منطقه خارج کردیم.
با پاکسازی شهر فاو بیشتر اهداف عملیات محقق شد. صبح روز بعد لشگر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام جایگزین ما شد.
بچه ها بسیار خوشحال بودند. همه مطمئن بودند که فاو را هم مانند خرمشهر، خدا آزاد کرد.
گردان ما هنوز آماده بود. برای همین با تقاضای بچه ها و موافقت لشگر به منطقه کارخانه نمک و اطراف جاده فاو-ام القصر در شمال منطقه درگیری اعزام شدیم.
شب قبل گارد ریاست جمهوری عراق با تمام قوا به این منطقه حمله کرده بود. اما با یاری خدا نتوانسته بود کاری انجام دهد. عراق هم شدیداً منطقه را زیر آتش گرفته بود.
طرح برادر صادقی این بود که گردان، نیروی کمتری را در خط مستقر کند. فاصله نیروها از هم زیاد باشد.
این کار تلفات را بسیار پایین می آورد. گروهان ما یعنی ذوالفقار در روی جاده و اطراف آن مستقر شد.
گروهان حُر در پشت خط ما بود. گروهان عمار هم در ساحل اروند مستقر شد. مواضع نیروها مستحکم شده بود. برای همین تلفات ما بسیار کم شد. سه روز در آن منطقه بودیم. روز بعد بچه های گردان ما به دارخوئین برگشتند.
در طی مدت این عملیات ضربات سختی به ارتش عراق وارد شد. مهمترین لشگرهای ارتش عراق از بین رفت. تنها آبراه عراق سقوط کرد. صادرات نفت عراق قطع شد. بیش از هفتاد فروند هواپیمای عراقی سقوط کرد. و همه اینها چیزی نبود جز یاری خدا.
***
با خستگی بسیار به دارخوئین رسیدیم. پادگانی که یادآور بسیاری از دوستان شهید ماست. جای جای این پادگان بوی عطر شهدا می دهد. نزدیک غروب بود. هنوز کامل مستقر نشده بودیم.
بلافاصله فرماندهان گروهانها را صدا زدند و گفتند: سریع آماده شوید. می خواهیم برویم! همه با تعجب پرسیدند:کجا،بچه ها خسته اند.ما تازه از راه رسیدیم.
برادر صادقی جلو آمد و گفت: طبق اخبار به دست آمده و به احتمال زیاد هواپیماهای عراق اینجا را بمباران می کنند! سریع آماده حرکت شوید.
بعضی از فرماندهان خیلی اصرار می کردند. می گفتند: امشب را اینجا بمانیم.
اما برادر تورجی مثل همیشه تبعیت از حرف فرمانده داشت. بلافاصله گفت: چشم. اما کجا باید رفت!
مکان اردوگاه شهید عرب بود. در پنج کیلومتری دارخوئین. سوار تویوتاها شدیم و به همراه گردانهای دیگر حرکت کردیم.
باران شدیدی آمده بود. زمینها گِلی بود. با سختی بسیار به چادرها رسیدیم. دیگر حال هیچ کاری نداشتیم. همه مشغول استراحت شدیم.
ساعت هفت صبح بود. مشغول صبحانه بودیم. یکدفعه صداهایی آمد. زمین زیر پای ما می لرزید.
همه نگاه ها به سمت دارخوئین بود. از دور ستونای دود به هوا رفته بود. عراق اردوگاه را بمباران کرد!
بیشتر ساختمانها خراب شده بود. دیشب تعداد کمی از بچه ها در آنجا ماندند. تقریباً همه آنها شهید شده بودند.
دو روز در اردوگاه بودیم. دوباره به خط پدافندی فاو برگشتیم. یک هفته هم در خطوط پدافندی مستقر بودیم.
بچه های جهاد شبانه لودرها را به خط نزدیک می کردند و مشغول زدن خاکریز و جان پناه بودند.
هواپیماهای عراقی هم مرتب این منطقه را زیر آتش داشتند. چند بار هم بمباران شیمیایی کردند. اما از منطقه ما دور بود.
دوران پدافندی هم خاطرات جالبی داشت. وقتی از خط اصلی نبرد برای استراحت به کنار اروند برگشتیم بچه ها خیلی ناراحت بودند!
همه می گفتند:یا برگردیم یا برگردیم اردوگاه! علتش را می دانستم. کنار اروند در طی روز پر از مگس بود. انسان را واقعاً کلافه می کرد. در طی شب هم پر از پشه! کسی جرأت خواب نداشت.
بالاخره با انجام طرحی مشکل خواب بچه ها حل شد. این طرح در نوع خود جالب بود. چند جعبه مهمات را با طناب به هم بستیم. این جعبه ها را به سقف آویزان کردیم. یک طناب هم از سقف به گوشه اتاق وصل کردیم!
یکی از بچه ها باید طناب را تکان می داد. این کار هم فضا را خنک می کرد هم مانع از حضور پشه ها می شد.
برای همین شیفت گذاشته بودیم. هر نفر در شب یک ساعت باید طناب را تکان می داد!
بار دیگر پس از چند روز استراحت به سنگرهای پدافندی جاده فاو- ام القصر برگشتیم.
بزرگترین مشکل در آنجا کوچکی سنگرها بود. عراقی ها هم کوچکترین حرکت ما را با خمپاره جواب می دادند. بیچاره کسانی که می خواستند به دستشویی بروند!!
در همان روزهای اول پدافندی با انفجار یک خمپاره برادر تورجی به شدت مجروح شد.
برای مداوا به بیمارستان صحرایی رفتیم. مدتی در آنجا بودم. سپس برای درمان به اهواز رفتیم.
چند روز بعد به جمع بچه های گردان برگشتیم. همه با هم به مرخصی رفتیم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd