سلام
بزرگواران _امروز همین اول صبح
یک داستان واقعی و جذاب _ یکی از معجزات
#حضرت_علی_علیه_السلام را برای شما در کانال قرار خواهم داد
لطفا تا آخر مطلب را بخونید
اگر هر جا درمانده شدید
#مولا_علی_علیه_السلام. را صدا بزنید ان شاء الله به فریادتون خواهد رسید
❤️🍃💐🍃❤️
🍃💐🍃❤️
💐🍃❤️
🍃❤️
❤️
«بسم تعالی»
#یا_مولا_علی........
به نجف برای زیارت علی (علیه السلام) می روم
شیخ طریحی در کتاب منتخب می گوید: همسایه ام در کوفه روزهای جمعه به جایی می رفت که نمی دانستم کجاست. روزی پرسیدم: روزهای جمعه به کجا می روی؟
گفت: به نجف برای زیارت علی (علیه السلام) می روم. از او خواستم این هفته مرا با خود ببرد. او قبول کرد و قول داد هفته بعد مرا با خود ببرد. روز جمعه در خانه ام هر چه به انتظار نشستم، خبری نشد. بر خاستم و در خانه اش رفتم. همسرش در را باز کرد. به او گفتم: قرار بود آقا مرا هم خبر کند، تا با هم به نجف برویم. او جواب داد: شاید فراموش کرده است.
باخود گفتم: می روم شاید در بین راه به هم بر خوردیم. وقتی که به نزدیکی چاهی که قبل از مسجد حنانه وجود دارد - معروف است که علی (علیه السلام) شبها با این چاه درد دل می کرد - رسیدم. همسایه ام را دیدم که به داخل چاه سطل انداخته و می خواهد غسل کند. پشت او به طرف من بود. وقتی دقت کردم، زخمی به اندازه یک وجب روی شانه راستش دیدم در این او صورتش را به سوی من برگرداند. تا مرا دید، فهمید که زخم شانه اش را دیده ام از این رو آثار ناراحتی در چهره اش پیدا شد. نزدیک رفتم و سلام کردم و گفتم قرار بود مرا هم خبر کنی؟
گفت: یادم رفت.
گفتم این زخم روی شانه ات چیست؟
گفت: چه کار داری؟
من خیلی اصرار کردم و گفتم دوست دارم بدانم، گفت به شرطی می گویم که تا زنده ام به کسی نگویی. من قبول کردم. گفت: ما ده نفر بودیم و هر شب سر راه مردم را می گرفتیم و دزدی می کردیم. یک شب منزل یکی از دوستان مهمان بودیم. آن قدر به من مشروب دادند که وقتی بعد از میهمانی به خانه برگشتم، مست در میان خانه افتادم. یک وقت دیدم همسرم شمشیرم را به دستم داد و گفت: فردا شب رفقای تو به خانه ما می آیند و در خانه چیزی نداریم، برخیز و چیزی تهیه کن.
شب از نیمه گذشته بود که از خانه بیرون آمدم. وقتی به دروازه کوفه رسیدم، گاه رعد و برقی و در پی آن باران جستن می کرد در اثر روشنایی رعد و برق، لحظه ای متوجه دو سیاهی شدم که به من نزدیک می شدند. با خود گفتم خوب شد، نا امید برنمی گردم.
با رعد و برق دیگری که در آسمان زده شد، متوجه شدم آن دو زن هستند. خوشحال تر شدم، زیرا کارم آسان تر شده بود.
آن دو آنقدر به من نزدیک شدند، که با رعد و برق سوم چهره آنها را به خوبی می دیدم یکی پیر و دیگری دختر جوان و زیبایی بود. شیطان وسوسه ام کرد، جلو رفتم و هر چه طلا و خلخال، نقره و لباس داشتند از آنها گرفتم.
خواستم دست خیانت به طرف دختر دراز کنم، پیرزن به التماس افتاد و خودش را روی قدمهایم انداخت و گفت: ای مرد هر چه طلا، لباس و زیور آلات داشتیم با خود بردی. همه برای خودت، دست بر روی این دختر دراز نکن.
زیرا این دختر مادر ندارد و فردا شب عروسی اش است، من خاله این دختر هستم. امشب خیلی اصرار کرد و گفت: خاله جان! من فردا شب به خانه شوهر می روم و بعید میدانم، به این زودی اجازه دهد قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) را زیارت کنم. امشب می خواهم او را برای زیارت به نجف ببرم.
هر چه پیرزن بیچاره التماس کرد در من اثر نبخشید و گفت وقتی دیدم خیلی پافشاری می کند، شمشیرم را در آوردم. او ترسید و کنار رفت، آن گاه دختر را مجبور کردم تا تسلیم بشود.
در این هنگام صورتش را به طرف حرم امیر مومنان برگردانید و صدا زد: یا علی!خلاصم کن!
لحظه ای نگذشت که صدای سم اسب به گوشم رسید و سواره ای کنارم ایستاد. او به من تندی کرد و گفت: ای بی حیا! دست از این دختر بردار.
گفتم: تو اگر می توانی اول خودت را از دست من نجات بده، بعد شفاعت این دختر را بکن.
او بی درنگ با شمشیرش به من حمله کرد و من تنها زمانی متوجه شدم که مثل فواره خون از شانه ام بیرون می زد. بی حال روی زمین افتادم، ولی
می شنیدم که آقا به پیرزن و دخترش می گفت: طلاها، لباسها و خلخال هایتان را بردارید و از همین جا برگردید، علی (علیه السلام) زیارت شما را قبول کرد.
پیرزن در ادامه حرف او گفت: ای آقا تو که جوانمردی کردی و ما را از دست این ظالم نجات دادی، محبت دیگری بکن، چند قدمی دیگر تا کنار قبر علی (علیه السلام) همراه ما باش تا حسرت آرزوی زیارت آقا به دل دخترم نماند.
آقا گفت: شما می خواهید بروید نجف که خاک را زیارت کنید یا علی را؟
جواب داد: آقا جان! چون امیر مومنان در آنجا خاک هستند می رویم تا تربت پاکش را زیارت کنیم.
آن بزرگوار فرمود: من امیر مومنانم، تا این جمله را شنیدم، به یک باره متوجه شدم که دیگر کسی در آنجا نیست.
واین زخم تا زنده ام بامن هست..
📚کرامات معصومین:ابوالحسن حسینی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
2018-08-26 14:39:54.mp3
8.62M
حاج حسین سیب سرخی🎙
سرود🔊🔊
🌹زیبا ترین صحنهی تو دنیاست...🌹
#پیشنهاد_دانلود_عید_غدیر
@shahid_hadi124
4_723784306721287182.mp3
2.76M
🔶 اجرای زیبای نوجوانان؛
💞 علی علی یا علی💞
عید غدیر مبارک
تقدیم به همه شما
@shahid_hadi124
🌸هم ساقی کوثر تويی🌸
🌸هم هادی و رهبر تویی🌸
🌸هم شاه بحر آور تویی🌸
🌸هم شافع محشر تویی🌸
🌸هم نور پیغمبر تویی🌸
🌸هم عاشق داور تویی🌸
🌸هم حیدر صفدر تویی🌸
🌸شاهانه گویم یاعلی🌸
💐علی در عرش بالا بی نظير است💐
💐علی بر عالم و آدم امير است💐
💐به عشق نام مولايم نوشتم💐
💐چه عيدی بهتر از عيد غدير است؟💐
🎊عید غدیر پیشاپیش مبارک🎊
🎉🌺🌙پيشاپيش
🎉🌺🌙عـــیــد
🎉🌺🌙سعيــد
🎉🌺🌙غدیرخم
🎉🌺🌙بر شــما
🎉🌺🌙دوستان
🎉🌺🌙عزيز و
🎉🌺🌙خانواده
🎉🌺🌙محترمتان
🎉🌺🌙مبــــــارک
🎉🌺🌙و فرخنده
🎉🌺🌙بــــــاد
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
پیکر شهیدی که شبها #قرآن میخواند #شهید_حمید_زرگوشی🌷 #بخوانید👇👇 @shahid_hadi124
پیکر #شهیدی_که_شبهاقرآن میخواند
🌷هر وقت به #بهشت_رضا(ع) می روم، آقایی که مسئولیت رسیدگی به فضای سبز🌳 آن منطقه را برعهده دارد به نزدم می آید و می گوید
🌷 #دیشب هم مانند شبهای گذشته به مزار #شهدای_گمنام آمدم، صدای #قرآن از اینجا (قبر #شهید_زرگوشی) در ساعت سه شب🕒 تا اذان صبح می آید و تمام دشت🌾 را منور می کند، مگر این آقا کیست؟
🌷من هم جواب می دهم: #پسرم است، بیست ساله بود که به سرورش پیوست🕊، دانشجو بود، اکنون که در معیت من نیست روشنایی✨ چشمانم در ظلمت فرو رفته است😔.
راوی: #مادر_شهید
#شهید_حمید_زرگوشی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
با سلام
فرارسیدن عید سعیدغدیررا بر محضر مهدی فاطمه (عج) وهمه اعضا تبریک می گوییم
امروز هم مهمان شهدای خاص هستیم
التماس دعا
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌹🍃🌹🍃🌹 محسن انتخاب دلم بود راوی همسر شهید @shahid_hadi124
1⃣8⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠محسن انتخاب #دلم بود و تایید #عقلم
#عاشقــانه_شهــدا👇👇
🌸سـاعت ۱۱صبح، روز پنج شنبـه۱۱ آبـان، سال ۱۳۹۱
🌺عـروس خـانوم و آقـا دامـاد #کنارهم نشسته بودند، روبرویشان سفره سـاده و کوچکی بـود☺️.
ساده امـا؛ #بـاصفـا.
کوچک اما؛ قشنـگ و بیاد مـاندنی😌👌
🌺آقـا داماد سـرش را آورد نزدیک تـر💑 آرام گفت:« در آینـه چـه میبینی؟» عروس خـانـوم سرش را آورد بالا و توی آینه را نگاه ڪرد و گفت:«خودم وخودت را😍».
🌺لپ های آقـا داماد گـل انـداخت☺️ و گفت:«پـس من و تو #همیشـه مال هـم هستیم💞، بیا بـه هـم کمک کنیـم.کمک ڪنیم زندگـی مومن بـا بندگی خـدا بـاشه، بـه #سعادت برسیم و بعـد هـم #شهادت🌷».
🌺حـرف دلـ❤️ من هـم همین بـود، اصلا من هـم همین را ميخـواستم👈پـر پـرواز🕊....
#محسن انتخاب دلـم بـود و تایید قلبم.
انتخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه ای بـود😍.
🌺امـا نـه، من #اشتبـاه ڪردم.
محسن پـر پـرواز نبـود🚫، محسن خـود پـرواز بود🕊.
🌺نگـاه و لبخندمان بـه هم تایید✔خواسته محسن شـد و آرزوی دل مـن😍.محسن قـرآن را برداشـت ، بـه من نگاهی کرد و بـاز لبخند☺️مـن. قـرآن را بـاز کرد📖 ،سوره #نـور...بـا صداے بلند خـوانـد.
🌺بسـم الله الرحمن الرحیم....
من هـم، #همـراهـش زیر لب زمـزمـه کردم.😊
میهمان هـا همـه آمـده بـودند، #عـاقد شـروع ڪرد....🔅النڪاح سنتی فمن رغـب عـن سنتی فليـس منی🔅
🌺 #دوشیزه محترمـه، مکرمـه.....
صدايش را فقط میشنیدم، خـودم آنجـا بـودم ولی نبـودم.😉 #خوشحال بـودم😌، روز #محـرم شدنمان، روز یکی شـدنمان💞
🌺شـروع روز #پـروازمان مصـادف بود بـا ایام #عیدغدیر. مـا هـم خودمان را بـه ڪاروان عشـ❥ـق رسـاندیم😍.
بـا صداے بلنـد🗣 یکی از خانمهـای فـامیل بـه خـود آمـدم.
🌺عروس خـانـوم قـرآن📖 میخوانند...
بـراے دومین بار؛ عروس خـانـوم رفتن از #امـامزمان اجازه بگیرن....بـراے سومین بـار؛ گفتم بـا اجـازه امـام زمـانـم و پـدر و مـادر و بقیـه بـزرگتر هـا #بلـه...😍👏🌸
🌺زندگـیمان شـروع شـد🏡 آن هـم بدون گنـاه📛.پنـج سال گذشت و #محسن بـه خواستـه اش رسید😃.✓بندگی خـدا ،✓سعادت و ✓شهادت🌷. گـواراے وجـودت #همسـرعـزیزم...♥️
#ازدواج_شـھـید_محسـن_حججے
#راوے_همسـر_شـھید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
8⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍ به روایتی از خواهر #شهید_حججی:
🔹 #مهم ترین صفت اخلاقی که داشتند
اون #احترامی بود که به پدر و مادر
میذاشت #هرروز ک میومد خونه ی
پدر و مادرم دستشونو میبوسیدن
🔸حتی اگه روزی چند بار میومدن
هرچند بار #دست پدر و مادرمو بوس
میکرد 👌
🔹یه ویژگی اخلاقیِ بارز دیگه ای
که داشتند اون #اخلاصی بود که
داشت
🔸کاری که انجام میداد #هدفش
فقط و
فقط #رضای_خدا بود هیچکسی
نمیفهمید که چه کارایی میکرد اون
نیتی که داشت فقط #خدا ✨بود.
🔹توی دوران #سربازی پادگانشونو
تبدیل کرده بود به #کتابخونه
اعتقاد داشت کتاب #معرفت آدمو
میبره بالا
🔸آقا محسن کلا خیلی #فعال بود از
دوران دبیرستان ک وارد موسسه ی
#شهیدکاظمی شد اردوهای
جهادیشونم شروع شد✅ مدرسه
سازی میکردن مسجد میساختن تو
یکی از روستاهایی که رفته بود
اونجا مسجد میساختن نماز خوندن
یادشون داده بود☺️ و #اولین نماز
جماعت هم به امامت خودش
برگزار شد
🔹خیلی هم فعال بودن تو زمینه ی
#کتاب
هم زیاد کتاب میخوند هم کتاب
خوندن رو #ترویج میداد بین همه
#شهید_محسن_حججی🌷
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
شرمنده پست ها زیاد شدند
شاید امشب نتونم انلاین بشم
بخاطر همین پستهارا تا شب گذاشتم
در این شب عزیز برای فرج امام زمان(عج) خیلی دعا کنید
اگر خواستید ماراهم دعا کنید
التماس دعای شهادت
🌹یا علی مدد🌹
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
❤🌹❤🌹
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
❤🌹❤🌹❤
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ☆ ♡دعای عهد♡ 💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ،💠 وَ رَب
با سلام
روزتون بانگاه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)شروع شود
ان شاء الله خواندن دعای عهد را هر روزفراموش نکنیم
التماس دعای فرج
هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🍃🌸❤️🍃
💫روزمون رو با صلوات خاصه حضرت فاطمــه زهرا(س) آغاز میکنیـــم 🍃
حتما سعی کنید هر روز این صلوات را بخوانید
🍃🌸❤️🍃
@shahid_hadi124