7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ واکنش مردم وقتی متوجه میشوند شهید «سیدحسن نصرالله» در دوران #دفاع_مقدس، دوشادوش رزمندگان ایرانی با بعثیها میجنگید.
#سید_حسن_نصرالله
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا قم نیست
بلکه سوئد هست
که فریاد #لبيك_يا_خامنه_ای را
مردم با افتخار سرمیدن 🥹🙋🏽♀️🇮🇷✌️
#جمعه_نصر
#وعده_صادق ✌️
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
♨️توجه توجه
تا بصورت رسمی از طرف بسیج و سپاه اعلام نشده هیچ فرمی را به اسم اعزام به لبنان یا همکاری با نیروی مقاومت در فضای مجازی پر نکنید.
سرویس های جاسوسی اسرائیل حتی در ایتا، سروش و دیگر پیام رسان ها جهت شناسایی نیروهای انقلابی جهادی فعالیت دارند. به اسم ثبت نام جهت جبهه مقاومت مشخصات شما را بدست می آورند. این یک امر خطرناک وجبران ناپذیر است.
#شهید_نادر_مهدوی و یارانش؛
شهدای مبارزه مستقیم با آمریکا در جنگ
✍شهید نادر مهدوی فرمانده ناو گروههای قرارگاه نوح نبی (علیهالسلام) سپاه پاسداران بود. در سال ۱۳۶۶، سال آغاز اولین دور از جنگهای دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود؛ که این جنگ در ادبیات سیاسی بهنام «جنگ اول نفتکشها» شناخته میشود.
مسئولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی #سپاه پاسداران بود. و روش عملیاتی سپاه بر استفاده از قایقهای کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت.
🇮🇷✌️ نقطه اوج این جنگ طرح ناکام حمله به بندر نفتی رأس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن بالگردهای نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناوگروههای قرارگاه نوح نبی (علیهالسلام) به فرماندهی شهید نادر مهدوی بهاجرا درآمد. هرچند در جریان عملیات شهادتطلبانه علیه بالگردهای آمریکایی، همه اعضای این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک ۱۶ مهر ۱۳۶۶ به واسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیجفارس، باید یکی از درخشانترین مقاطع دفاع مقدس دانست..
🌷 #شهید_نادر_مهدوی
پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار میگیرد. و سینهاش با میخهای بلند آهنین سوراخ میشود. وی پس از اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت میرسد. پیکر مطهر #شهید_نادر_مهدوی با دستهای بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍ من زمانیکه #شهید_حججی اسیر شدو به شهادت رسید اوایل بارداریم بود
دقیقا روزیکه خبر شهادتش منتشر شد من دندون پزشکی بودم و یه خانم با ظاهر افتضاح اونجا بود وقتی خبر رو شنید گفت حقشه میخواست بخاطر پول نره...💔
عجیب دلم شکست با گریه تا خونه برگشتم😭
خیلی دلم میخواست تشییع برم ولی نمیتونستم
به نیت شهید حججی دوبار مراسم روضه گرفتم
دقیقا مراسم دومی که گرفتم شب خواب دیدم تشییع شهید و من کنار تابوت التماس میکنم میگم بذاریدببینم شهید واقعاً سرنداره
یهو شهید حججی اومد کنارم گفت خیلی حالم خوبه
با یه خنده ی زیبایی که رو لباش بود
با همون لبخند زیبا گفت حواسم هست واسم دوبار مراسم گرفتی
دیگه از خواب بیدار شدم
رفقا شهدا حواسشون واقعاً به ماها هست...💔😭
📲📱ارسال شده از
یکی از اعضا محترم کانال
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
✍ من زمانیکه #شهید_حججی اسیر شدو به شهادت رسید اوایل بارداریم بود دقیقا روزیکه خبر شهادتش منتشر شد م
.
آی شهدا ما رو به اون خلوتتون راهی بدید 🥺🥺🥺
کاش یه نگاهی هم به دل های خسته ما میکردید 😭😭😭😭
.
.
سلام
بچه شما در سنی هست که فکر میکنه عقل کل هست
و هم خیلی وقت ها لجبازی میکنه
به حرف گوش نمیده
یا دعوا میکنه
یا سر به هواست
یا دنبال رفیق و تفریح هست
یا مثلا یه کاری رو که بخواید انجام بده هزار باید بهش بگی تا انجامش بده گاهی یا اصلا انجام نمیده یا اصلا یادش میره که انجام بده
اینا طبیعی هست
شما باید خیلی مواظب باشید که زدش نکنید
و همیشه همون وقت هایی که نماز میخونه رو تشویقش کنید و هی به روش بیارید و ازش تعریف کنید
حتی تو جمع مثلا نشستید بعد جلوی همه ازش تعریف کنید و بگید نمازهاش رو میخونه و خلاصه ازش کلی تعریف کنید
و از دعا کردن خسته نشید همیشه براش دعا کنید
اینو بدونید مادری که تو زندگیش خطا نره بچه اگرم خطا رفت بالاخره برمیگرده به سمت خدا مثل شهید شاهرخ ضرغام
.
.
.
شما هم اگر صحبتی یا سوالی دارید اینجا بفرمایید 👇👇
https://harfeto.timefriend.net/17086355590580
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت پنجاه و یکم ▫️شاید زینب بهانه بود و دلم میخواست از میدان احساس مهدی بگ
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و دوم
▫️از حیرت آنچه میگفت تمام تنم تب کرده و ادامۀ حرفهایش را با اضطرابی شدید میشنیدم: «البته فقط دو ماه از رفتن دخترم میگذره و آقامهدی به این کار راضی نبود اما حالا که دخترم از دستم رفته، نمیخوام زینب هم از دستم بره؛ هر روزی که زینب تنها باشه، بیشتر اذیت میشه! من استخاره کردم و یقین دارم این ازدواج به خیر و صلاح زینب و مهدی و شماست.»
▪️نگاه متحیر مادرم بین جمع میچرخید، پدرم سرش را پایین انداخته بود، مادر فاطمه منتظر پاسخی به من نگاه میکرد و مهدی طوری با ناراحتی نفس میکشید که قفسۀ سینهاش به شدت بالا و پایین میرفت و سید همچنان میداندارِ صحبت بود:«خب بلاخره آقامهدی مرتب برای مأموریت میاد عراق، با فرهنگ و زبان شما کاملاً آشناست، زینب هم که حسابی به شما وابسته شده اما من نمیخوام شما به خاطر زینب، مجبور به انتخاب باشید. ما فقط خواستۀ خودمون رو مطرح کردیم دیگه انتخاب با خودتونه.»
▫️باید باور میکردم تنها دو ماه پس از شهادت فاطمه، برای خواستگاری من به این خانه آمدهاند و در چشمان داماد این مراسم، جز بغض و حسرت، حسی پیدا نبود که دنیا روی سرم خراب شد.
▪️سالها پیش دلبستۀ یک مرد غریبۀ ایرانی شده بودم و حالا همان مرد از روی اجبار و اکراه به خواستگاریام آمده و دل من دوباره روی دستم مانده و قایق قلبم از اینهمه غمی که در چشمان خواستگارم موج میزد، به گِل نشست.
▫️تا پیش از آنکه بدانم همسر دارد، چنین لحظهای رؤیایم بود و پس از آن که فهمیدم متأهل است، با دلم جنگیده و عشقش را در قلبم سر بریده بودم.
▪️در روزهای پس از شهادت همسرش دیدم آتش عشق فاطمه با جانش چه میکند و حالا او با خاکستری که از دلش باقی مانده و با اینهمه اخمی که تمام خطوط صورتش را در هم شکسته بود، مقابلم نشسته و حتی یک لحظه نگاهم نمیکرد.
▫️مادر فاطمه، قطره اشکی که گوشۀ چشمش نشسته بود، با سرانگشتش پاک کرد و باز به رویم لبخند زد تا نرنجم و سید با شیرینزبانی رو به پدرم پیشنهاد داد: «ما ایرانیها رسم داریم تو خواستگاری دختر و پسر با هم صحبت کنن. حالا اگه شما اجازه میدید، آقا مهدی با دخترتون یه صحبتی داشته باشن، البته اگه ایشون راضی به این قضیه هستن.»
▪️حال دلم از اینهمه آشفتگی احساسم طوری به هم ریخته بود که حتی نمیتوانستم بهدرستی فکر کنم؛ صورت زیبای فاطمه هنوز پیش چشمانم بود و مگر میتوانستم به این سرعت جای حضور مهربانش را بگیرم؟
▫️آنهم در قلب مردی که برای فاطمه هزار بار مُرده و حالا فقط جسم بیجانش تنها به هوای دخترش در این اتاق و روبروی من نشسته بود.
▪️نگاه سنگین مهدی، پدرم را مردد کرده و به احترام سیادت پدر فاطمه رخصت داد و مادرم رو به مهدی تعارف زد: «اگه بخواید میتونید برید تو حیاط صحبت کنید.»
▫️میدانستم باید برخیزم و دنبالش تا حیاط بروم اما برای همراهی با او حتی به اندازۀ همین چند قدم هیچ انگیزهای برایم باقی نمانده که با اینهمه ناراحتی نگاهش، قلبم را مثل تکهای یخ کرده بود.
▪️مهدی از روی مبل بلند شد و به انتظار من سرِپا ایستاده بود؛ مادرم اشاره کرد تا من هم بروم و همین که از جا بلند شدم، زینب با همان انگشتان کوچکش به گوشۀ پیراهن سبزم چنگ زد و قلب نگاه مهدی در هم شکست که میدید دخترش وابستۀ این زن غریبۀ عراقی شده و او نمیدانست با دل خودش چه کند.
▫️طوری از رفتن من به اضطراب افتاده بود که کسی دلش نیامد مانع آمدنش شود و من و زینب با هم از اتاق بیرون رفتیم.
▪️چراغ ایوان را روشن کردم تا در تاریکی شب و این خانۀ غریبه، زینب وحشت نکند.
▫️چند ردیف پلۀ سنگی، ایوان خانه را به حیاط متصل میکرد؛ پلهها را آهسته با زینب پایین رفتم و مهدی هم با فاصله پشت سر ما میآمد تا کنار حیاط رفتیم و روی لبۀ سیمانی باغچه نشستیم.
▪️روی دیوار، یک لامپ کوچک مهتابی روشن بود و در همین روشنایی اندک، میدیدم صورت مهدی سرختر شده و شاید خجالت میکشید کنارم بنشیند که روبرویم ایستاد و در سکوت سر به زیر انداخت.
▫️دلم آشوب بود و نمیخواستم به روی خودم بیاورم که بیتوجه به حضور مهدی، سنگهای داخل باغچه را نشان زینب میدادم و او با یک جمله، تمام ذهنم را به هم زد: «هرچقدر از من دلخور باشید، حق دارید!»
▪️بیاختیار سرم بالا آمد، نگاهم تا چشمانش رفت و دیدم غرق عرق، نگاهش به زمین فرو میرود و کلماتش تک به تک در هم میشکست: «هیچوقت نمیخواستم بار زندگیم روی دوش کسی باشه. من نمیخوام به خاطر آرامش بچۀ من، آرامش یکی دیگه بهم بریزه! خیلی مخالفت کردم، گفتم هرجور شده خودم کنار زینب میمونم اما اصرار کردن که استخاره عالی اومده...»
▫️او سرش پایین بود و دیگر نتوانستم سکوت کنم که با سنگینی سؤالم، شیشۀ احساسش را شکستم:«پس راضی نیستید، درسته؟»...
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.✨️
#سلام_امام_زمانم 💞
صبحت بخیر حضرت صاحب دلم
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
🌱ســـلـام
سه شنبه مهدویتون بخیر و نیکی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124