شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#گفتگوی_تسنیم_با_همسر_شهید_نجفی خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید #میثم_نجفی ) #قسمت_پنجم 💢خبر ش
#گفتگوی_تسنیم_با_همسر_شهید_نجفی
خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید #میثم_نجفی )
#قسمت_ششم
💞یعنی احساس میکردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود #سپردمتان به #حضرت_زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمیگذارد.👌 به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست.
💞 خب خیلی سخت بود، چون بعضیها به من میگفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» 😔این فکرها میآمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و #حضرت_زینب(س) و #حضرت_زهرا(س) را صدا میکردم. به آنها #سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.🌷
💞 برای تربیت حلما، چه فکرها و برنامههایی دارید⁉️
💖من از همان اول که میخواستم بچه دار شوم همیشه نیتم این بود میگفتم: «#خدایا_من_فقط_به_خاطر_تو میخواهم بچه دار شوم.» ❣
💞چون میگفتم هنوز برایم زود است که مادر شوم ولی به خاطر این که میدیدم #جمعیت_شیعه رو به کم شدن است، میگفتم: «#خدایا_فقط_به_خاطر تو میخواهم بچه دار شوم.» وقتی قبل از تولد حلما، میثم شهید شد، گفتم شاید خدا میخواسته اینطوری امتحانمان کند.💔 دخترمان هم باید این سختیها را بکشد.
💖چون به خاطر خود خدا بوده که میخواستم بچه دار شوم باید این سختیها را هم در این راه تحمل کنم. الان هم فقط از حضرت زینب(س) کمک میخواهم که کمک کند ان شاءالله دخترم زینبی شود.😊
(خیلی عشق دفاع از حرم را داشت/برای شهادت به سوریه نمیرفت)
💖 بعد از به دنیا آمدن حلما، اطرافیان چه میگفتند⁉️
💞خیلی خوشحال بودند. تبریک گفته و میگفتند: «این #بچه_هدیه_حضرت_زهرا(س) است.» یکی از اقوام ما #در_خواب دیده بود که آقا میثم به او گفته بود: « #دخترم_هدیه_حضرت_زهرا(س) است.»😘
💖فکر میکنید شما هم در انتخاب آقا میثم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) شریک بودید⁉️
💞شاید؛😍 خودش که خیلی عشق دفاع از حرم را داشت. شاید من هم در حد خیلی کم در این عشق شریکش بودم ولی خودش عاشقانه دوست داشت که برود. میگفت: «من برای شهادت نمیروم. باید برویم آنجا کار انجام دهیم.»😍
(هر سال در دوکوهه خادم شهدا میشد/آنجا از همه جا بیشتر به ما خوش میگذشت)
💞 به شهید خاصی هم علاقه و ارادت داشت⁉️
پیش من اسم نمیآورد ولی عاشق شهدا بود. هر سال دو کوهه میرفتیم. خودش به عنوان خادم الشهدا میرفت آنجا.😍 سال اول ازدواجمان، روز اول عید و سال تحویل در خانه بودیم ولی از سال دوم ازدواج برای خادمی شهدا به مناطق عملیاتی جنوب رفت.
💖من خیلی سختم بود چون عید خانه نبود. حدود 20 روز میرفت. به او میگفتم: «من هم میخواهم بیایم. من نمیتوانم بدون تو در خانه بمانم.» به او اصرار کردم.
❤️چون تا به حال جنوب نرفته بودم، میگفت: «تنهایی نباید بیایی. با یک نفر بیا.» به هر کس میگفتم شرایط مهیا نمیشد که بیاید. یک روز میثم به من گفت که یکی از همکارانش میخواهد کاوران به جنوب ببرد. اگر میخواهی بیایی با آنها بیا. من برای اولین بار بود که به تنهایی مسافرت میرفتم.😍
💖آنجا میتوانستم میثم را ببینم. 😍سال اول کاروانی رفتم. سال دوم رفتم آنجا و حدود شش یا هفت روز ماندم. آنجا میثم را فقط شبها میدیدم. صبح بعد از نماز برای خادمی میرفت. من هم که کاری نداشتم به خادمها میگفتم اگر کاری دارید به من بدهید. همین کار من را عاشق آنجا کرد.😇 من هم به میثم گفتم از این به بعد همراهت میآیم که از سال بعدش اسم من را هم در خادمان شهدا ثبت نام کرد.😇
💞 و من هم 2 سال به عنوان خادم شهدا رفتم. امسال که رفتیم مدت زمان بیشتری آنجا ماندیم. آنجا که بودیم از همه جا بیشتر خوش میگذشت. با این که خیلی زیاد پیش هم نبودیم عشق خادمی شهدا برایمان لذت بخش بود. قبل از این که بچه دار شویم به من گفت: «زهره! اگر بچهدار شویم من باز هم میآیم اینجا.» من هم گفتم: «اگر تو بروی من هم همراهت میآیم. نمیتوانم تنها با بچه در خانه بمانم.»🌷
#ادامه_دارد................................
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124