eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
108 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. خادم کانال 👇👇 @labaikya_mahdi_313 تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5994815845954488004.mp3
7.9M
چطور می‌شود شبیه #حضرت_زینب شد؟ آنقدر مقاوم در بلایا و مصیبت‌ها، که آرامش و سکون‌مان، دست‌خوش تغییر نگردد💫 ... #وفات_حضرت_زینب ♥️ کانال #شهید_هادی و #شهید_تورجی_زاده👇👇 @shahid_hadi124
🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃 🌹🕊🍃 🍃 ❤️با خانواده‌ام به زیارت (س) رفته بودیم. روبروی گنبد حضرت زینب (س) ایستادم و شروع به درددل با بی‌بی کردم از خدا خواستم همسری به من بدهد که انتخاب خودت باشد. 🌹محمدجواد دوست عمویم بود و زیاد باهم رفت‌ و آمد داشتند؛ در شب عروسی عمویم، محمدجواد مرا دید بود. روز بعد مادرش را برای خواستگاری فرستاد. 😅اولین برخورد ما شب خواستگاری بود. محمدجواد به‌قدری خجالتی بود که صورتش را پشت گل خواستگاری پنهان کرده بود. 🔻قسمت دوم🔺 🍃 🌹🕊🍃 🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃
استان فارس و شیراز فیلم اخراجی ها رو دیدید⁉️ صادق هم مثل مجید سوزوکی بود. ولادتش با ولادت_امام_صادق (ع) بود ... به همین دلیل اسمش را گذاشتند پسر خیلی شری بود، به خاطر دوستے با رفقای ناباب به زندان افتاد . البته بیگناه بود ولے تو زندان میخواست خودکشی کنه❗️ دادگاه گفته بود وثیقه ۴۰ میلیونی ببریم برای آزادیش، ولی ۴۰ میلیونی گیرمون نمیومد... وقتی فهمید، خیلی دلش شکسته شد. براے آزادیش به حضرت زینب س متوسل شد ... تو زندان، خواب (س) رو دیده بودکه ازشهید کمک خواستن. بعد از خوابش توبه میکنن❗️ برخی اطرافی ها، چشم یه آدم بد به او نگاه میکردیم ولی نمیدونستیم در توبه همیشه بازه در عین ناباوری نامه آزادیش رو خوندن❗️ بعد آزادیش گفت: من میرم سوریه. خانواده ش راضی نمیشدن، به بقیه میگفت رضایت خانواده م رو بگیرین. بالاخره عازم شد ... چهار دوره رفت و شد فرمانده گردان شد... شجاعتش بی نظیر بود. " بچه خلاف محله هاے شیراز، شده بود سینه چاک حضرت زینب ( س)..." آخر هم اونقدر در خونه بے بے زینب ماند که امضاے را گرفت روز (ع) آسمانے شد... مدافع حرم صادق محمدزاده ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
گفتگوی اختصاصی نویدشاهد با همسر شهید.: 🌸هر بار که اسم را می آورد دلم می لرزید و راضی نمی شدم. یک روز به من گفت مانده ام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمی شوی به سوریه بروم😔 . جواب را خودت بده... در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به سپردم. گفتگوی نوید شاهد فارس با همسر شهید 👇👇 🌸 در تیر ماه 1356 در روستای امیرحاجیلو فسا دیده به جهان گشود . او را جلیل نامیدند تا باهمان معنای پر محتوای نامش عالی قدر و رفیع رشد کند. دوران کودکی را در همان روستای محل تولد با بازیها و سرگرمی های خاص خود و درس و مشق دبستان گذراند . بعد از آن به همراه خانواده به فسا عزیمت کرد . دوران دبیرستان را به انتها نرسانده مشتاق خدمت در نهاد سپاه پاسداران گردید. در سال 74 در آستانه 18 سالگی با گذراندن یک دوره آموزشی در پادگان شهید حبیب الهی اهواز به پاسداران وطن پیوست. پس از طی دوره های آموزشی در پادگان خاتم الانبیاء تهران و توپخانه موشکی 56 یونس (ع) سروستان ، در گردان جندالله به عنوان فرمانده قبضه مشغول خدمت گردید. و در سال 76 ازدواج کرد. 🌸 زهرا رستمی همسر شهید خادمی 18 سال با زندگی کرده است. او از ابتدای زندگی با تفکرات و عقاید همسرش آشنا و با آنها مانوس شد و اکنون از آن دوران برای ما روایت می کند: «آشنایی با جلیل» 🌸پدر کارمند دادگستری لار بود. و من نیز در آنجا به دنیا آمدم. در هشت سالگی به علت فوت بستگان نزدیک پدر به فسا بازگشتیم . چند سالی را در فسا بودیم که متوجه شدیم خانواده آقای خادمی نیز از روستای امیر حاجیلو به فسا آمده اند. آنها از خویشاوندان دورمان بودند که تا آن زمان من آنها را ندیده بودم. رفت آمد خانوادگی شروع شد . 🌸 اوایل سال 1374 دوازده ساله بودم که پدر جلیل به منزلمان آمد و من را برای پسرش کرد. آن زمان در مقطع راهنمایی درس میخواندم. ( در روستای ما رسم بر این بود که دختر در سن یازده ، دوازده سالگی ازدواج کند.) با شنیدن این موضوع ناراحت شدم و مخالفت کردم. گفتم میخواهم درس بخوانم. پس از آن خواستگارهای زیادی آمدند که همه را رد کردم. 🌸یک سال بعد از آن یکی از بستگان پدری به خواستگاریم آمد . پافشاری و سخت گیری های پدر شروع شد😔 و ما نباید روی حرف پدر حرفی میزدیم. 🌸 خواهر جلیل به محض شنیدن خبر خود را به خانه ی ما رساند و از من پرسید‌: اگر علاقه ای بین تو و جلیل است بگو. سکوت کردم . دوباره پرسید: آیا تو را دوست داری.از خجالت فقط سرم را تکان دادم. چند شب بعد با خانواده به خواستگاری آمد . و جواب مثبت را گرفتند و من نشان کرده ی شدم.💍 ......
یادگاری از جلیل / اکنون برایم یک عبا مانده و یک انگشتر و خاطرات جلیل 🌸یک شب با صدای گریه ی فاطمه از خواب بیدار شدم. دیدم نیست. فاطمه را آرام کردم و در اتاق را آرام باز کردم . جلیل گوشه ای از سالن نشسته بود. عبا یی (که از نجف خریده بود ) روی شانه هایش و انگشتر عقیق یمن هم در انگشتانش خوابش برده بود. صدایش زدم .چشمانش را باز کرد. گفتم جلیل خدا اینگونه قرآن خواندن تو را دوست ندارد! ببین بین قرآن خواندن خوابت برده.. 🌸گفت: زهرا جان. خداوند خطاب به فرشتگانش می گوید در دل این شب، وقتی همه خواب هستند بنده ی من با همه ی خستگیهایش و خوابی که تمام چشمانش را فرا گرفته . بیدار مانده تا من به او عطا کنم هر آنچه می خواهد ... 🌸و اکنون برایم یک عبا مانده و یک انگشتر و سجاده با یک جای خالی و قاب عکسی که هیچ وقت جای خالیش او را پر نمی کند...😔 وصیت مرا در این مکان دفن کنید👇 🌸یک روز به امامزاده شهیدان رفتیم. فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت اگر من مردم مرا در این مکان دفن کنید . ناراحت شدم و گفتم : خدا نکند تو بمیری. تازه اول خوشبختیمان است با دستش روی شانه هایم زد و گفت بیا برویم بادمجان بم آفت ندارد...😍 🌸آن جایی را که نشان داد در میان شهدا بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط شهدا را در این مکان دفن می کنند... «برخورد شایسته اخلاق نیکو» 🌸جلیل هر زمان از اداره به خانه می آمد تمام خستگی هایش را پشت در می گذاشت و با لبخند وارد خانه می شد.😊 با شور و نشاط خاصی که داشت با صدای بلند سلام می کرد🤚. در این 18 سال روزی نشد که با بی حوصلگی آشپزی کنم همیشه با عشق به همسر و فرزندانم و با تمام وجود آشپزی می کردم. 👌👌 🌸روزهای پنج شنبه زودتر از ایام هفته تعطیل می شد و به خانه می آمد . سفره را پهن میکردم . محمد و مریم با وجود گرسنگی شدیدی که داشتند، غذا نمیخوردند. همه منتظر آمدن یک نفر بودیم که جمعمان کامل شود و با هم بر سر یک سفره بنشینیم . 🌸روزهای جمعه نیز در خدمت خانه بود. نمی گذاشت به چیزی دست بزنم. تمام کارهای خانه را انجام می داد . از ظرف شستن تا جارو کردن خانه . گاهی دلم برایش می سوخت و به او کمک می کردم . سریع کارها را تمام می کرد غذا را می پخت تا به خطبه های نماز جمعه برسد. اکثرا با دخترم به نماز جمعه می رفت . و در راه بر گشت برای مریم تنقلات می خرید و باهم می خوردند وقتی نزدیک خانه می شد دست و صورتش را می شست که من متوجه نشم..😍 🌸 وقتی هم برمی گشتند سفره را پهن می کردم و همه دور هم جمع می شدیم من و محمد با اشتها غذا میخوردیم ولی آنها نه .... بعدها متوجه شدم که پدر و دختر یواشکی تنقلات می خوردند 😍😳و سیر بودند که غذا نمیخوردند.... 🌸 در مورد رفتن به سوریه «می گفت : اگر نروم شرمنده می شوم»👇 🌸اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. طاقت نیاورد و گریه کرد😭. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم.😔 باشد نمی روم ولی جواب (س) را خودت بده . 🌸من را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم😢 سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم را به سپردم.👌 ........
⚡﷽⚡ 👈به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی امده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." ⚡ من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?" 💢نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند?😭 ⚡گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😞 💢دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."💝 💢وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭 💥هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💙. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
[WWW.FOTROS.IR]ResayeMandegar[268].mp3
20.98M
روضه (ببین دل زار زینب) در رثای (سلام‌الله‌علیها) از مجموعه صوتی با مداحى حاج محمود كريمى ‏☑️
1_160336129.mp3
8.29M
ویژگیهای بی نظیر 👌 🎙استاد عالی 🌸🔹از پیامبر عقل و معرفت (عقیله بنی هاشم) 🌸🔹از پدرش شجاعت (شیر زن کرببلا) 🌸🔹از مادرش حیا و حجاب (علیا مخدره) 🌸🔹از برادرش حسن صبر (صبرپیش تو بی صبر شد) 🌸🔹از برادرش حسین عزت (شریکة الحسین) آنچه خوبان دارند تو یکجا داری👌 ویژه تولد ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🏴 تصویری ویژه از نجوای سردار دلها در کنار مزار مطهر سلام الله علیها ✨ ❗️تو که جان خودت را وقف امنیت حرم بی بی کرده بودی، اینچنین سر به زیر انداخته ای !! ❓فردای محشر چگونه سر بالا بگیرند آنانکه زخم زبان ها زدند بر مدافعان این حرم ؟!❓ 🌹بیاد شهید حججی و حاج قاسم و همه شهدای مدافع حرم ؛ مومن بفرست🌹
. 🌷روایتِ اول: *مادرِ 💓 دانشجوی پزشکی بود و تک پسر خانواده. رفت جبهه و شد چون توی معرکه ی جنگ شهید شده بود ، نیازی به غسل و کفن نداشت و با همون لباس خونی دفنش کردند وقتی شهید رو گذاشتند توی قبر ، مادرش گفت : خودم می خوام برم توی قبر و برای بچه ام تلقین انجام بدم مادر وارد قبر شد. تا دستاش رو گذاشت روی سینه ی پسرش ، دید سینه اش پر از خون لخته شده است😭 مادر میگه: اون لحظه گرفت. سرم رو آوردم بالا تا به خاطر این درد داد بزنم اما یهو چشمم خورد به پدر و مادرها ، و جوونایی که بالای قبر ایستاده بودند... با خودم گفتم: اگه من الان از غصه داد بزنم، دلِ پدر و مادرها خالی بشه و بچه هاشون رو نفرستن جبهه ، یا اگه داد بزنم و این جوونا بترسن و دیگه نرن جبهه از اسلام دفاع کنن ، فردای قیامت جواب این گناه رو چی بدم...😢 رو فرو خوردم . سرم رو بردم کنار گوش پسرِ شهیدم و آروم گفتم: عزیزم برو! فقط سلام منو به (س) برسون ...😔 زینب(س) خودش مادر شهیده ، می دونه من چی کشیدم... . 🌷روایت دوم: *مادرِ 💓شب بود که اومد خونه . بهم گفت: مادر برا خداحافظی اومدم ... اون شب برا پسرم درست کرده بودم. غلامحسین اومد سر سفره نشست و شروع کرد به خوردن. اما دیدم توی فکره ... علت رو که پرسیدم گفت: مادر! امشب من پیش شما ماهی می خورم ، فردا ماهی ها منو می خورن ...😢 پسرم رفت و فردا توی خلیج فارس به دست آمریکایی ها شهید شد و هنوز جنازه اش برنگشته...😭 مادر شهید می‌گفت: از شهادت پسرم سی و چند سال می گذره و من از اون موقع به الان، لب به ماهی نزدم... . + پی نوشت: برای ام البنین های کشورمون دعا کنیم ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
♥️🍃 توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.  یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!  کاظم ؛ آقای را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!  ✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی. ✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.  وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ... دیشب خواب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم. کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید. 💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست. 📙برگرفته از کتاب تا شهادت. اثر گروه شهید هادی.
📌 ماجرای کسی که ادعا می‌کرد حضرت زینب است... ▪️ سراسیمه نزد امام هادی علیه‌السلام رفتیم و عَرضه داشتیم: «آقاجان! شخصی پیدا شده و ادعا می‌کند زینب کبری سلام‌الله علیها است! جمع کثیری از مردم- حتی مخالفان- جمع شده‌اند که او را ببینند. حال چه کنیم؟» ▫️ امام علیه‌السلام فرمودند: «اگر آن شخص زینب کبری باشد، چون ولایتِ تکوینی به عالم ملک و ملکوت دارد، حیوانات درنده به او کاری ندارند و احترامش را حفظ می‌کنند. او را در قفس شیر بیندازید تا کذب ادعایش ثابت شود.» ▪️ به اتفاق امام، آن زن را نزدیک قفس شیر بردیم. زنِ مدّعی ترسید و گفت: «شما می‌خواهید زینب کبری عظمی را بکشید؟ حال که من از دنیا نرفتم و به معجزهٔ الهی زنده مانده‌ام!» ▫️ در این حال امام هادی علیه‌السلام داخل قفس شیر رفتند و بدون اینکه اتفاقی بیفتد از قفس خارج شدند. آنگاه آن زن شروع به استغاثه کرد و ادعایش را پس گرفت... ▪️ با خودم فکر می‌کردم، حضرت زینب کیست که ۱۵۰ سال بعد از عاشورا، چنان عظمت والاتری پیدا کرده که به نام او ادعا می‌کنند؟ او کیست که ولایت تکوینی به عالم ملک و ملکوت دارد؟ او کیست که حتی از درندگان کربلا- که از حیوان هم پست‌تر بودند- نترسید و شجاعانه برایشان خطبه خواند و جانِ برادرش را حفظ کرد؟ ▫️ بی‌شک ایشان بارزترین نمونهٔ یک یاور امام هستند. بعد از این اتفاق، درس‌های زیادی برای یاری امام زمانم گرفتم. 📖 ؛ 💚 کانال شهید هادی و شهید تورجی زاده 👇 @shahid_hadi124
جهاد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها... ▪️ هیچ‌وقت در دفاع از امامش عقب نکشید. هیچ‌وقت از پا ننشست. دُرست وقتی که همه گمان می‌کردند فرو می‌ریزد، دست به زانو گرفت و فرمود: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.» ▫️ خدایا! در شب وفات شهادت‌گونهٔ این بانو، ما را برای مهدی موعود، مأمومی قرار بده که در راه امام، چون زینب جهاد کنیم. 🏴 وفات شهادت‌گونه عقیله بنی هاشم کبری سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 خاطره ای از به ✍ _یکی از دوستان مجید که بعدها هم رزمش شد در قهوه خانه رفت وآمد داشت.یک شب هیئت خودشان برد که اتفاقا خودش مداح بود آنجادر مورد مدافعان حرم ونا امنی های سوریه وحرم(سلام الله )می‌خوانند و آن قدر سینه می‌زد وگریه می‌کرد که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند می‌گوید 《 مگر من مرده ام که حرم در خطر باشد.من هر طور شده می‌روم 》از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود شعری که شهید مجید همیشه دوست داشت نریمان پناهی در منزل آن شهید خواند😭😭 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و صلوات 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌼اعمال رو پانزدهم رجب🌼 💠 خلاصه داستان عجیب ام داوود ام داوود، خانمی بود که در زمان امام صادق علیه السلام زندگی می کرد و پسری به نام داوود داشت. روزی ماموران حاکم، داوود را دستگیر کردند و به زندان انداختند. ام داوود به محضر امام صادق علیه السلام رفت و کمک خواست. امام صادق علیه السلام هم این دعا را به او آموخت و فرمود: «این دعا، درهای آسمان را باز میکند و فورا به اجابت می رسد...».👌 ام داوود دستور امام را عملی کرد و همان شب، خواب پیامبر صلی الله علیه وآله را دید که به او مژده اجابت داد.✨ از قضا همان شب، حاکم ظالم، خواب امیرالمومنین علیه السلام را دید که فرمود: «اگر داوود را آزاد نکنی تو را به آتش خواهم انداخت». 🔥 حاکم هم همان شب، داوود را از زندان آزاد کرد. . 💠طریقه دعای ام داوود 👈دعای ام داوود را به دو روش می توان انجام داد: مفصل و مختصر . 👈📌روش مفصل: 👈سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری. در روز پانزدهم، نزدیک ظهر غسل می کنی. نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری. 💛بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی: 👈سوره حمد صد مرتبه 👈سوره توحید صد مرتبه 👈آیت الکرسی ده مرتبه و بعد از آن این سوره ها را می خوانی: 👈سوره انعام 👈سوره اسرا 👈سوره کهف 👈سوره لقمان 👈سوره یس 👈سوره صافات 👈سوره فصلت 👈سوره شوری 👈سوره دخان 👈سوره فتح 👈سوره واقعه 👈سوره ملک 👈سوره قلم 👈سوره انشقاق و سوره های بعد از انشقاق تا آخر قرآن را میخوانی (👈🏻👈🏻اگر نمی توانی سوره ها را درست قرائت کنی میتوانی به جای این سوره ها، هزار بار سوره توحید را بخوانی) پس از همه اینها، دعای ام داوود را می خوانی. . 📌روش مختصر: 💚بزرگان بر مبنای روایات، برای کسانی که عذری دارند یا طاقت انجام روش مفصل را ندارند، طریقه های مختصری برای اعمال ام داوود بیان کرده اند که یکی از آنها این است: . 👈سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری. در روز پانزدهم ماه رجب ، نزدیک ظهر غسل می کنی. نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری. بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی: . 👈یک مرتبه سوره حمد 👈صد مرتبه سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ 👈یک مرتبه آیت الکرسی (تا هم فیها خالدون) صد مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. 👈و بعد دعای ام داوود را می‌خوانی . 📚زادالمعاد ص26 📚 بحارالأنوار ج‏95، ص397 س 💚 کانال 👇👇 @shahid_hadi124
روضه خانگی - حضرت زینب(س) - 1773.mp3
4.51M
من که داغ شش برادر دیده‌ام... 😭😭😭 🔻روضه (سلام الله علیها) استاد 💚 کانال 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقیلة العربم من مرتضوی نسبم من زینبم من زینبم من حسین طاهری🎙 چهارم 💔 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَللّٰهُمَّ باٰرِک لِمَوْلاٰناٰصٰاحِبَ ٱلزَّماٰن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ آیا سلام الله علیها فلسطینی ها رو نفرین کرد؟!! آیا فلسطینی ها حضرت زینب سلام الله علیها رو با سنگ زدن؟؟؟ جواب این دروغی که به سرعت درحال دست به دست شدنه رو توی این کلیپ حتما ببینید و تا جایی که میتونید منتشر کنید👌🏻 ✍🏻مجید سرگزی ✨🌹 ✨🌹 🕊⃟🌿
🛑 نحوه اسارت شهید مدافع حرم، محسن حججی 🔰 محمد اسلامی:حسین فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی حسین. 📛 چند باری اطلاع می‌دهند که قرار است حمله‌ای بشود. نزدیک صبح حدود ۵ صبح یک ماشین انتحاری وارد پایگاه می‌شود و خودش را منفجر می‌کند ، در همان انفجار اول شهید حججی مجروح می‌شود. حسین با توجه به سابقه فرماندهی‌اش و تجربه‌ای که داشت، همه را از چادر خارج می‌کند. ❗️بچه‌ها فکر می‌کنند که محسن شهید شده است. 🔥 چادرها آتش گرفته بود، حسین به اندازه دو خاکریز نیروهایش را عقب می‌آورد. در این منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودند که حدود ۸۷ نفر را حسین زنده نجات می‌دهد. بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد می‌شود؛ با انفجار دوم محسن حججی به هوش می‌آید و از آن حالت بی‌هوشی که نیروها فکر کرده بودند شهید شده بیرون می‌آید و محسن را اسیر می‌کنند!🥀 مدافع حرم علیهاالسلام صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله شادی روح پاک شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج
🛑 نحوه اسارت شهید مدافع حرم، محسن حججی 🔰 محمد اسلامی:حسین فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی حسین. 📛 چند باری اطلاع می‌دهند که قرار است حمله‌ای بشود. نزدیک صبح حدود ۵ صبح یک ماشین انتحاری وارد پایگاه می‌شود و خودش را منفجر می‌کند ، در همان انفجار اول شهید حججی مجروح می‌شود. حسین با توجه به سابقه فرماندهی‌اش و تجربه‌ای که داشت، همه را از چادر خارج می‌کند. ❗️بچه‌ها فکر می‌کنند که محسن شهید شده است. 🔥 چادرها آتش گرفته بود، حسین به اندازه دو خاکریز نیروهایش را عقب می‌آورد. در این منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودند که حدود ۸۷ نفر را حسین زنده نجات می‌دهد. بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد می‌شود؛ با انفجار دوم محسن حججی به هوش می‌آید و از آن حالت بی‌هوشی که نیروها فکر کرده بودند شهید شده بیرون می‌آید و محسن را اسیر می‌کنند!🥀 مدافع حرم علیهاالسلام صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله شادی روح پاک شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج