💠حدیث روز💠
💎 قال الصادقُ علیه آلافُ التحیه و الثناء:
☘ ما ضَعُفَ بَدَنٌ عمّا قَوِيَت علَيهِ النِّيَّةُ
☘هيچ بدنى در انجام آنچه نيّتِ بر آن قوى باشد، ناتوان نيست.
📚 ميزان الحكمه، جلد۱۲، صفحه۵۰۵
@shahid_hadi99
#رفیق_شهید ⇠حسینخرازی
#پیامےازبهشتـ
[💌]گاهے یڪ نگاه حرام
شهادٺ را براے ڪسے ڪه
لیاقٺ دارد ،
سالها عقب مےاندازد ...
چه برسد به ڪسے ڪه
هنوز لایق شهادٺ بودن را
نشان نداده ...
⇘
@shahid_hadi99
#آسمانےشو 🕊
【شکستن نفس】
یڪ بار وارد مسجد شدم مےخواستم به دستشویے بروم.
دو نفر دیگر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه مے روند چون چاه دستشویی گرفته است.
من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم ڪه ابراهیم آمد وقتے ماجرا را فهمید ڪه چاه دستشویے گرفته ، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد
بعد دیدیم ڪه توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته . بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد.
➣ @shahid_hadi99
#بیوخاص 🐬
ᵇᵉ ˡᵒʸᵃˡ ᵗᵒ ʸᵒᵘʳ ᶠᵘᵗᵘʳᵉ, ⁿᵒᵗ ᵗᵒ ʸᵒᵘʳ ᵖᵃˢᵗ.
بہ آیندت وفادار باش ، نہ بہ گذشتہ.
〖☘•^ @shahid_hadi99 〗
#ز_تبار_زهرا ☘
|| همہ مےگویند:
میاݩ عِده اے بآٰ ڪٰلاس
اُمُل بودݩ جرأتــ مےخواهد...
امٰا منـ مےگویَم:
ٰݦیان عِده اے حُرمتـ•••
شڪن حُرمَتـ نِگه
داشتن،شجاعتـ استـ .
شـ•_•ـیر زن
به خودتــ ببال
بدان که از میان عدهے ڪثیرے
لیــــاقتـداشتےڪهمدافع
چــادر مــادر باشے...
@Shahid_hadi99
21.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خنده_تا_خاڪریز
خاطره طنز جبهه - پرتاپ نارنجک داخل سنگر خودی 😂😂
↝°@shahid_hadi99
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_گوش_باشیم
اين چند مطلب که عرض مےکنم،حاصل 70سال زندگےبا علماست.
حاج آقاسیدمجتبےموسوےدرچه اے(حفظه الله)
#کمی_تفکر
@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتچهلوپنجم عصر پنجشنبه بود.نورعلے و دخترها را
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتچهلوششم
خندید و گفت:
_اگر لیاقت داشتم شهید شدم توۍ آن دنیا منتظر تو مےمانم تا اینڪه بچههامان بزرگ شوند.بعد از آن تو به خواست خدا پیش من مےآیے و دوباره زندگے را آنجا شروع مےڪنیم.توۍ آن دنیا حوریان بهشتے پیش پیامر مےروند و سوال مےڪنند:((آنها ڪیستند ڪه نور چهرهشان اینقدر زیاد است؟))پیامبر مےفرماید:((آنها شهدا هستند))حوریان بهشتے مےگویند:((ما مےخواهیم با آنها ازدواج ڪنیم)) و وقتے حوریان بهشتے به من پیشنهاد ازدواج دادند در جوابشان مےگویم:((من منتظر همسرم هستم!))
و با صداۍ بلند دوتایے مےخندیم
------------------------------
گاهے پیش مےآید ڪه قطعهاۍ از یڪ آواز یا چند بیت از یڪ شعر را مےشنوۍ و به محض شنیدن،توۍ ناخوداگاه ذهنت مےرود و تا ساعتها آن را با خود زمزمه مےڪنے یا توۍ فڪرت بارها و بارها تڪرار مےشود.
من هم با شنیدن حرفهاۍ نورعلے به این سرنوشت مبتلا شدم.جمله جمله از خرفهاش توۍ ذهنم تڪرار مےشد و مثل اسب سرڪشے روۍ لایههاۍ مغزم جولا مےداد.بالاخره با همین ذهنیت به خواب مےروم.
توۍ خواب مےبینم نورعلے به شهادت رسید.جسدش را روۍ دست گرفتهاند و براۍ خاڪسپارۍ به طرف سیدابوصالح مےبرند.پشت سر جنازه راه مےروم و به شدت گریه مےڪنم. همین حین پسرعموۍ من_علیرضا_به من نزدیڪ مےشود و مےگوید:
_داداش نورعلے راضے نیست ڪه اینقدر گریه و زارے ڪنے.بهتر است بروۍ سر مزار و فاتحهاۍ بخوانے تا آرام بگیرۍ.مطمئن باش با اینڪار اوهم شاد مےشود.
همانطور ڪه گریه مےڪردم لابهلاۍ گریه گفتم:
_چه جورۍ بچههام را بدون پدر،بزرگ ڪنم؟
و صداۍ گریهام بلند و بلند تر مےشود. در آن حال صداۍ نورعلے را مےشنوم:
_سڪینه !سڪینه جان... !
بیدار مےشوم.نورعلے بالاۍ سرم ایستاده است.مےگوید:
_چےشده؟چرا توۍ خواب گریه مےڪردۍ؟
ازین ڪه همهۍ اتفاقات فقط یڪ خواب بوده ،نفس راحتے مےڪشم و مےگویم:
_حواب دیدم شهید شدۍ...
و همهۍ خواب را برایش تعریف ڪردم
نورعلے بلند شد.یڪ لیوان آب خنڪ دستم داد. ڪنارم نشست.زانوهایش را بغل گرفت و به سینهاش چسباند.گفت:
_یعنے خداوند #شهادت را نصییم مےڪند؟..
-----------------------------
جمعههایے ڪه نورعلے پیش ما بود،به اتفاق بچهها بیرون مےرفتیم و صلهۍارحام را به جا مےآوردیم.
صبح جمعه راهے خانهۍ پدرم شدیم. زنعموۍ من هم آنجا بود.نورعلے رو به زنعمو ڪرد و گفت:
_دیشب سڪینه خواب دید شهید شدم..
_خدانڪند پسرم !این حرف را نزن !
_شما رن و بچه دارید.ڪمے هم به فڪر آنها باشید.انشاءالله خدا عمر طولانے به شما بدهد.
_زن عمو!این طورۍ دعا نڪن!دعا ڪن زودتر به آرزوم برسم.آنها خدا را دارند.
--------------------------
فقط۴۸ساعت از خوابم گذشته بود ڪه به ما خبر دادند پسرعمویم علےرضا عبدۍ توۍ جبهه به شهادت رسیده است.
وقتے این خبر را شنیدم ،حس عجیب و ناگفتنے سراپاۍ وجودم را گرفت.خوابم به این زودۍ تعبیر شده بود.اما نه براۍ شوهرم بلڪه براۍ پسرعمویم علےرضا.اگر شما در چنین موقعیتے بودید چه حسے پیدا مےڪردید؟نمےدانم چه اسمے روۍ آن بگذارم...شاد نبودم.غمگین هم نبودم.
بچهها را آماده ڪردم و با نورعلے به طرف خانهۍ عمو راه افتادیم.نورعلے خیلے ناراحت بود.مےگفت:
_خدایا !باز من از قافلهۍ شهدا جا ماندم.
------------------------
نورعلے توۍ اتاق نشسته بود و قرآن مےخواند.صداۍ خوشے داشت.آنقدر خوش ڪه حتے همسایه ها با شنیدن صداۍ تلاوت نورعلے به وجد مےامدند و مےگفتند:
_ما با شنیدن صوت زیبا و دلنشین قرآن خواندن آقاۍ یونسے دگرگون مےشویم.
مریم هنوز پنجسالش تمام نشده بود ،اما روبهروۍ نورعلے مےنشست و از پدرش قرآن خواندن یاد مےگرفت.
در زدند.چادرم را برداشتم و دم در رفتم.پستچے بود.نامه از جبهه بود.پاڪت نامه را دادم دست نورعلے.نامه را خواند و به من ڪه منتظر ایستاده بودم گفت:
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌وقتی بحث #امنیت میشه، دقیقا از چه چیزی صحبت میکنیم؟!
♨️ جمعهای خاص در #آمریکا !
📺 برشی از حضور حجتالاسلام راجی در برنامه #حالاخورشید از شبکه سه سیما
#صعود_چهل_ساله
💛❤️💛 @shahid_hadi99
🌙🌼..
اللَّھمَّ صَـلِّ عَلَے عَلِے بْنِ مُوسَے الرِّضَا الْمُرْتَضَے الْـإِمَامِ التَّقِے النَّقِے
وَ حُجَّتِڪ عَلَے مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَ مَـنْ تَحـتَ الثَّرَے الصِّـدِّيقِ الشَّھيدِ
صَلـاَةً ڪثِيرَةً تَامَّـةً زَاڪيَةً مُتَوَاصِـلَةً مُتَـوَاتِرَةً مُتَرَادِفَـةً ڪأَفْضَـلِ مَـا صَلَّيْتَ عَلَے أَحَـدٍ مِـنْ أَوْلِيَائِڪ♥️.•
.
#السلـامعلیڪیاعلےابنموسےالـرضا^•
『 @shahid_hadi99 』